گفتوگوی حامد عسکری با فرزند شهید همت درباره اولین نوروز بدون سردار سلیمانی
خودم را زنده شده دست حاج قاسم میدانم
توی حجره زیر گوشه سمت چپ زیلوی لاجوردی رنگ . جای لوله آب را کنده بودند و یک آجر خشتی مربع را یادشان رفته بود کار بگذارند . یک دفتر یادداشت جلد چرمی داشتم روزانههایم را تویش می نوشتم و می ترسیدم کسی بخواندشان و به خاطر همین زیر همان جای خالی خشت پنهانش می کردم . صفحه اول دفتر یک عکس بود . یک مرد سی و چند ساله . با چشمهایی بسیار نافذ. اورکتی خاکی رنگ و دستی که روی سینه بود با انگشت شستی بانداژ شده و نگاهی به خارج قابی و لبخندی نرم که پخش شده بود توی صورت . سیب روزگار هزار چرخ خورد . آن شب توی روضه دیدمش . لولای این رفاقت هم مرتضی بود. رفاقتی هم که زیر خیمه سیدالشهدا رقم بخورد . سفت است مثل قفل نیست که کلید داشته باشد . مثل جوش دادن است . مهدی آمده بود روح ا... را ببیند . کافه بغل روزنامه تعطیل بود . دوتا چای ریختم توی لیوان یکبار مصرف کاغذی . قد میرداماد را بالاپایین شدیم. صحبت هم سر حبیب خدا بود : حاج قاسم . بخشی از گفت وگوی من است با مهدی پسر مرد توی عکس ... حاج محمدابراهیم همت ...
اولین مواجهه تاثیرگذار با حاج قاسم؟
صحبتهای حاج قاسم را در برنامه سردار خیبر دیدم که در تلویزیون پخش شد و از آن موقع دوستش داشتم اما اوجش در زمانی بود که امتحانها شروع شد یعنی آدمها امتحان شدند و به جایی رسیدم که اشتباه افراد را دیگر پای انقلاب نگذارم و پای خودشان بگذارم و حساب جمهوری اسلامی و انقلاب از افراد دیگر خیلی سوا شده است. این را برای اولین بار است که میگویم و خودم را زنده شده دست حاج قاسم میدانم.
احوالات پدرت، حاج حسین خرازی و باکری و این اواخر حاج قاسم را که میخوانیم میبینیم آدمهای معمولی غیرمعمولی بودند. این معمولی بودن غیرمعمولی از کجا میآید؟
یک بار حاج خانم مادرم از پدر میپرسد که تو نمیترسی، میگوید که مگر من آدم نیستم من هم میترسم ولی فکر میکنم که این ترس ممکن است چه بلایی سر کشورم و انقلاب و اسلام و ناموس بیاورد باید بر این ترس غلبه کنم. همه در مسیر زندگیشان امتحان میشوند یکی با جنگ، یکی با انقلاب هرکسی یک طور. این را در پرانتز بگویم که خود شهادت حاج قاسم سفرهای است که پهن میشود یک عده از این برکت برمیدارند یک عده دوزخ برمیدارند. یک عده از همین شهادت حاج قاسم که عین برکت است بیشتر اهل جهنم میشوند. سال 93 برای حاج قاسم نوشته بودم که همه از من میپرسند اگر شهدا زنده بودند چگونه بودند و چه منشی داشتند. در جایگاه خودم با اطمینان جواب میدهم که شبیه این بزرگمرد بودند و منش و مردانگی و غیرت او را داشتند و چه زیبا رهبرمان عنوان کرد: شهید زنده.
فکر میکنی هنوز روحیه پدر شما و حاج قاسم در جوانهای امروز وجود دارد؟
زمانی به مرزمان حمله کردند.همین جوانانی که آنموقع هم میگفتند بیغیرت ریختند پشت مرز و با خونشان نگذاشتند که دشمن وارد شود. سخنرانی حاج همت است که میگوید استراتژی ما در برابر اینها گلوله در برابر گلوله و آتش در برابر آتش و توپ در برابر توپ نیست بلکه استراتژی ما خون در برابر آتش و خون در برابر گلوله و خون در برابر توپ است. اگر میخواستیم گلوله در برابر گلوله باشد که صد بار کشور را تحویل داده بودیم. این استراتژی ما بود. کدام جنگ بود در این چهارصد پانصد سال که جنگ کنیم و یک وجب از خاکمان را ندهیم. دشمن دید که به مرز ما نمیتواند حمله کند. گفت میآیم کشورهای اطراف را میگیرم و وقتی سوریه و عراق مال من شد از آن طرف یک جبهه بزرگ ساخته ام و به ایران حمله میکنم. اینها دیدند که نباید بگذاریم اطرافمان ناامن شود و یک عده جوان رفتند در سوریه به عنوان مدافع حرم و دشمن را همانجا زمینگیر کردند که دشمن پایش به مرز ما نرسد. در حالیکه وقتی داعش حمله کرد به مرزمان هم حمله کرد که حاج قاسم به کمک برخی از پیشمرگهها نگذاشتند بیایند سمت مرز. در قصر شیرین و بعدش هم به مجلس زدند.
چیز عجیبی که مشت زده باشد توی صورتت از رفتارش و کردارش؟
هروقت گیر میکرد سراغ بچههای شهدا میرفت در وصیتنامهاش هم گفت که من دلم میگرفت با صدای بچهها آرام میشدم. هیچ وقت فراموش نمیکنم .در اوج درگیریهای سوریه یک بار با من تماس میگرفت و میگفت عمو شما ما رو دعا میکنید؟ یخ زدم اصلا...
شمارهاش را به چه نامی ذخیره کرده بودی؟
خودش مستقیم خط نداشت. گوشی دست حسین پورجعفری بود که عشق بود این پسر. من با یک اسم رمز سیو کرده بودم حسین زنگ میزد و گوشی را دست عمو میداد و البته حسین هم تند تند خط عوض میکرد. یک بار حسین زنگ زده بود و شماره جدید را سیو نداشتم آنقدر زنگ زد که من شماره را بلاک کردم. ساعت دوازده یک دیدم که یک اس ام اس داده که مهدی من فلانی هستم و عمو میخواهد با تو حرف بزند و گفته من شماره تو را بگیرم که زنگ زدم و با عمو صحبت کردم و دقیقا در آن تلفن هم گفت که به بچهها خیلی سلام برسان و بگو دعایم کنند. در وصیتنامهاش هم خواست که بچههای شهدا تشییعش کنند و حتی خواسته بود که ما روی کفنش را امضا کنیم. کفن را که امضا کردم دیدم امضای شهید مغنیه و امضای سید حسن و امضای آیتا... نوری همدانی و امضای جهاد مغنیه است.
شما برای عمو که تولدش چند روز پیش بود اگر میخواستی هدیه تولدی بگیری چه میخریدی؟
برنامه ریزی کرده بودیم برای عمو امسال تولد بگیریم.
کادوت چی بود؟
فکر نکرده بودم.
شنیدم خیلی عطرباز بود.
خیلی به قول امروزیها ژیگول بود. عمو تمیز و مرتب و آراسته بود. آراستگی در عین سادگی اینها همه نشانههای مومن است. خود پدر من هم در بحبوحه جنگ لباسش را زیر رختخوابش پهن میکرد که صبح خط اتویش درست باشد.
به نظرت این کرونا امتحان بعد از حاج قاسم است یا عذاب بعد از حاج قاسم؟
این جواب من شاید یک کمی سنگین باشد ولی کرونا یک امتحان برای دنیا بود. حبیب خدا را زدند . مگر شوخی است؟
در این مدت خواب حاج قاسم را دیدی؟
بله .
اگر میشود تعریف کن.
نمیشود ولی احساس میکنم از قبل بیشتر به او وصل هستم. خیلی بیشتر.
ایکاشی که هی این روزها به خودت میگویی.
بله. هی میگویم ای کاش بیشتر میدیدمش، مادرم دوست داشت که خطبه عقدش با پدرم را امام بخواند. اما حاجی به مادر میگوید که وقت امام برای یک ملت است و نخواه که وقت یک ملت را برای عقدم بگیرم.
خیلی رعایت میکردم که وقت عمو را نگیرم. حتی آخرین بار که دیدمش سه چهار هفته قبل از شهادتش بود. در دفترش یک طاقچه داشت که عکس رفقای شهیدش را نصب کرده بود. همیشه طوری که مینشست که تصویر خودش در کادر طاقچه بود. نگرفتن آن عکس خیلی برایم حسرت است. یک بار به حسین پورجعفر گفتم من دلم برای عمو زیاد تنگ میشود و گفت که عمو اگر ایران باشد پنجشنبهها خلوتتر است و پنجشنبهها بیا و ببینش. و خب دیگر پنجشنبهای برای ما وجود ندارد ولی همیشه پیشم است.
آدمی را ازمان گرفتند که تشیعجنازهاش را دیدیم نه جناح مهم بود و نه خط مشی سیاسی و نه اعتقادی حاج قاسم خیلی رسانهای نبود و خیلی منممنم نداشت و کل رسانه را زیر و رو کنی سه ساعت گفتو گو ندارد. این عزت از کجا آمد؟
از دل پاکش از خلوصش چون برای او جناح مهم نبود و هرکه خدمت میکرد حاجی هم به او خدمت میکرد و هرکس با این نظام بود عمو پشت او میایستاد. آمریکا به رئیسجمهور ما پیام داد و عمو نگاه نکرد که با رئیس جمهور اختلاف دارد یا خیر؟ اصلا کسی نمیفهمید با رئیس جمهور اختلاف دارد یا خیر بقیه را ما میفهمیم اما عمو را کسی نمیفهمید. گفت تو غلط کردی به رئیس جمهور ما نامه میدهی و حریف تو منم. یک روز دوستی به من زنگ زد و باغی را هماهنگ کرده بود که با بچههای شهدا دور هم جمع شویم. حاجی هم مهمانمان بود. یکی از بچهها شروع کرد به بحث سیاسی کردن با حاج قاسم و کوبید. حرفهایش که تمام شد حاجی گفت: فلانی چقدر بد نشستی، کمرت درد میکند؟ گفت بله عمو سال 88 آسیب دیدم. گفت پاشو بیا و بردش در اتاق و روی تخت خواباندش و شروع کرد به ماساژ دادن. ژنرال قاسم سلیمانی که دنیا در مبهوت استراتژیهایش است. بیشتر از نیمساعت فرزند شهید را ماساژ داد. من در چارچوب در ایستاده بودم و گریه میکردم. این آدم محبوب نشود من محبوب شوم؟