عملیات نجات کرونایی
محمد شریفراد، پرستار
درست شبیه به زمان جنگ تحمیلی بود، زمانی که بسیاری از رزمندهها، در منطقهای که بمب شیمیایی میزدند، ماسک را از صورت خودشان برمیداشتند و میزدند به صورت دوست رزمندهشان تا او بیمار نشود. این اتفاق حالا، در روزهای جنگ با ویروس کرونا هم افتادهاست. اینبار خبری از گاز اشکآور نبود، اینبار با ویروس کرونا سروکار داشتیم. پای دوست رزمندهای هم وسط نبود، حرف سلامتی و نجات جان هموطنانمان در میان بود. کسی که عزیزانش، پشت در بخش مراقبهای ویژه، با چشمانی گریان، به انتظار نشستهاند تا او، روی پا، با نفسهایی که راحت و سبک کشیدهمیشود، به آغوششان بازگردد. نمیشود کاری نکرد. داستان هم از همانجا شروع شد، از حس مسؤولیت برای نجات جان عزیزی. از زمانی که یکی از همکارانم، در شیفت کاری خود، بیمارش، کد خورد. برای بخش مراقبتهای ویژه، که همه بیمارانش در شرایط بد قرار دارند و هر لحظه ممکن است ملکالموت، دست یکی از بیماران را در دست بگیرد، این اتفاق دور از انتظار نیست. هرچند که تمام پرسنل درمان، پزشکان و پرستاران تمام تلاششان را میکنند تا سفر آخرت شروع نشده، تمام شود. درست مانند اتفاقی که در آن روز افتاد. یک بعدازظهر سرد زمستانی بود. اسفندماه، آخرین نفسهایش را میکشید و همهچیز هم خیلی معمولی پیشمیرفت. سکوت بخش اما به یکباره شکسته شد. دستگاه یکی از بیماران آهنگ همیشگیاش را تمام کرد و ساز مرگ را بهصدا درآورد. همکارم دوید به طرف بیمار و علائم حیاتی را چککرد. کد احیا بهصدادرآمد. تیم احیا دوید به سمت دستگاه تنفسی و شوک. برای نجات بیمار اما ثانیهها هم مهم است. همکارم ماسک را از صورتش برداشت و شروع کرد به احیای بیمار. اول شمرد؛ یک، دو، سه و ماساژ قلبی را شروع کرد. بعد دوباره نبض بیمار را چک کرد و دوباره ماساژ قلبی داد. تنفس مصنوعی اما همیشه، نقش مهمی در احیای قلبی داشته است. به خاطر همین، تنفس مصنوعی را شروع کرد تا زمانی که دستگاه آمد و با کمک تیم پزشکی، بیمار برگشت. کار اما از کار گذشته بود، درست مانند رزمندهای که ماسک را به رزمنده دیگری میدهد و ریههای خودش را درگیر میکند، این بار اما ویروس کرونا افتاده بود به ریه پرستاری که برای جان بیمار کروناییاش، دست به کار شده بود. اینبار صدای نفسهای جانباز شیمیایی، در میان صدای سرفههای خشن پرستار ازجانگذشته گم شدهبود.
درست شبیه به زمان جنگ تحمیلی بود، زمانی که بسیاری از رزمندهها، در منطقهای که بمب شیمیایی میزدند، ماسک را از صورت خودشان برمیداشتند و میزدند به صورت دوست رزمندهشان تا او بیمار نشود. این اتفاق حالا، در روزهای جنگ با ویروس کرونا هم افتادهاست. اینبار خبری از گاز اشکآور نبود، اینبار با ویروس کرونا سروکار داشتیم. پای دوست رزمندهای هم وسط نبود، حرف سلامتی و نجات جان هموطنانمان در میان بود. کسی که عزیزانش، پشت در بخش مراقبهای ویژه، با چشمانی گریان، به انتظار نشستهاند تا او، روی پا، با نفسهایی که راحت و سبک کشیدهمیشود، به آغوششان بازگردد. نمیشود کاری نکرد. داستان هم از همانجا شروع شد، از حس مسؤولیت برای نجات جان عزیزی. از زمانی که یکی از همکارانم، در شیفت کاری خود، بیمارش، کد خورد. برای بخش مراقبتهای ویژه، که همه بیمارانش در شرایط بد قرار دارند و هر لحظه ممکن است ملکالموت، دست یکی از بیماران را در دست بگیرد، این اتفاق دور از انتظار نیست. هرچند که تمام پرسنل درمان، پزشکان و پرستاران تمام تلاششان را میکنند تا سفر آخرت شروع نشده، تمام شود. درست مانند اتفاقی که در آن روز افتاد. یک بعدازظهر سرد زمستانی بود. اسفندماه، آخرین نفسهایش را میکشید و همهچیز هم خیلی معمولی پیشمیرفت. سکوت بخش اما به یکباره شکسته شد. دستگاه یکی از بیماران آهنگ همیشگیاش را تمام کرد و ساز مرگ را بهصدا درآورد. همکارم دوید به طرف بیمار و علائم حیاتی را چککرد. کد احیا بهصدادرآمد. تیم احیا دوید به سمت دستگاه تنفسی و شوک. برای نجات بیمار اما ثانیهها هم مهم است. همکارم ماسک را از صورتش برداشت و شروع کرد به احیای بیمار. اول شمرد؛ یک، دو، سه و ماساژ قلبی را شروع کرد. بعد دوباره نبض بیمار را چک کرد و دوباره ماساژ قلبی داد. تنفس مصنوعی اما همیشه، نقش مهمی در احیای قلبی داشته است. به خاطر همین، تنفس مصنوعی را شروع کرد تا زمانی که دستگاه آمد و با کمک تیم پزشکی، بیمار برگشت. کار اما از کار گذشته بود، درست مانند رزمندهای که ماسک را به رزمنده دیگری میدهد و ریههای خودش را درگیر میکند، این بار اما ویروس کرونا افتاده بود به ریه پرستاری که برای جان بیمار کروناییاش، دست به کار شده بود. اینبار صدای نفسهای جانباز شیمیایی، در میان صدای سرفههای خشن پرستار ازجانگذشته گم شدهبود.