جست‌وجو برای یافتن گمشده یک نسل

جست‌وجو برای یافتن گمشده یک نسل

نشسته بودم در ون‌های میدان ونک به آزادی و راننده داد می زد:«آزادی یه نفر».(البته باحفظ پروتکل‌های فاصله گذاری هنوز برای یک نفرجابود‌.). دیدم بد نیست برای یک بار در عمرم بااین که نمی‌توانم غیر از جایی پشت میزم متن بنویسم،فرصت را غنیمت بشمارم و خط‌های اول کلاف شماره بعد را شروع کنم. که باز راننده گفت:«آزادی یه نفر!» در ذهنم یک دمت گرمی به راننده گفتم و تیتر را در گوشی تایپ کردم و با خودم فکر کردم عجب موضوع مهمی‌است این آزادی.

زهرا قربانی؛ پژوهش: محمدصادق امانی

آزادی باطعم چیپس و سس
زنگ های تفریح که حرف کم می‌آوردیم یا فاز جدیت بعد از کلاس جامعه شناسی‌مان بالا می‌زد، اصولا یک موضوع برای همه‌مان مهم می شد:«آزادی» البته گاهی هم وقت اضافه می‌آوردیم و درباره «استقلال» حرف می‌زدیم که بحثش را قبلا کرده‌ایم.
در آن حال، می نشستیم وسط حیاط و چیپس ساده و سس قرمز را باز می‌کردیم و از نبود آزادی، مانند جناب ظریف در سازمان ملل متحد نطق و بحث می‌کردیم.اما هیچکس نبود بهمان بگوید:«اساتید بزرگوار! آزادی که می‌گویند اینهایی که عرض می فرمایید نیست‌ها!»

چراغ قرمزهای آزادی
برای این‌که بفهمیم آزادی چیست بهتر است بدانیم در این خیابان آزادی فرعی‌های بن بست کجاست و خلاصه کجاها چراغ قرمز دارد و نمی‌تواند در این مفهوم جا بگیرد.

مردم شهر هرت

در دوران خوش دانش‌آموزی، یکی از بزرگترین سوگواری‌های‌ من بیدار شدن صبح زود بود و محض رضای خدا یک بار نشد به موقع به مدرسه برسم و اسمم را در تأخیری‌ها ننویسند.برای همین زمان تبلیغات شورای مدرسه شعارم این بود که به حول قوه الهی ساعت شروع کلاس‌های مدرسه را از ساعت۷ به۹ منتقل کرده و قومی را از بلای زود بیدارشدن نجات می‌دهم.یامثلایکی از لایحه‌های پیشنهادی‌ام این بود که هر ماه یک معلم را به چالش بکشیم،یونیفورم مدرسه رانپوشیم و گوشی تلفن همراه را آزاد کنیم و...
قرار بود این قوانین اجرایی شود که معلم ها تحصن کردندو حرفشان این بود: برایشان بهتر است مدارس۳صبح باز شود که اصل روز را به خانه و خانه داری بپردازند،والدین هم دوست دارند مااصلابه خانه برنگردیم که از دستمان نفس راحت بکشند و بچه‌ها هم به احزاب و گروه‌های مختلف تقسیم شدند و هرکدام می‌خواستند قوانین خودشان برای همه اجرایی شود.
کم کم مدرسه شبیه تعریف ویکی پدیا از «شهر هرت» شده بود که بالاخره 
نجاتش دادیم و فهمیدیم آزادی معنی اش بی‌قانونی نیست.

چهاردیواری اختیاری

توجه کرده اید گاهی نصف شب با پدیده ارکستر وسط کوچه ومراسم عروس‌برون مواجه می‌شویم؟بماند که فردایش هم بقایای شاباش‌های پنجاه تومانی تقلبی دلمان را می‌سوزاند؛ ولی خدایی بعضی از همسایه‌ها عجیب بی فکرند و بی‌شک همه‌مان یکی از اینها را در نزدیکی خود داریم.
نمی‌گویند آدم می خواهد بخوابدو با این آهنگ‌های آشنایی که می‌گذارند آدم دلش می‌خواهد با خواننده زمزمه کند و مدام توی سرش آهنگ تکرار می‌شود و خوابش نمی‌برد! چی؟ در خانه مریض دارید؟! اوه اینکه دیگر خیلی بی‌انصافی است. البته همسایه‌ها با شعار «چهاردیواری، اختیاری» کارهای غلط دیگری هم می‌کنند.  اما باید به این گروه یادداد که تعریف باکلاس این رفتارها «تعدی به حقوق دیگران» است و آزادی شما نباید آزادی دیگران را سلب کند.


حرف آخر را که باید بزند؟

آزادی در خانه ما موج می‌زد.هر سال دم عید به صورت شورایی و با رأی‌گیری‌های مداوم برای رفتن به مسافرت به هیچ نتیجه نمی‌رسیدیم و تصمیم بر این می‌شد که این عید هم خانه بمانیم به صورتی که من از ۱۲ سالگی تا همین ۱۸سالگی رنگ کیلومتر ۱۴ جاده کرج را هم ندیده‌ام. هر دفعه که می نشینیم دور هم برای تصمیم‌گیری برادرجان که از موزه خوششان نمی آید. مادر گرامی هم به هوای خرید به بندرعباس علاقه نشان می‌دهد و پدر هم به دلیل خالی نشدن جیب مبارک هوای گرم را بهانه می‌کند و پروژه «جوجه-جاده-لب دریا» را پیش می‌کشد. من هم که به حافظیه و سعدیه علاقه نشان می‌دهم و میانه را می‌گیریم هیچکس راضی نمی‌شود و به همین ترتیب هر سال صحبت سفر عید با دیالوگ مادر که «امسال دیگر برویم بندرعباس» شروع و به «پس هیجا نرویم» ختم می‌شود. من واقعا حس می کنم یک نفر باید بالاخره به این بی مسافرتی خاتمه بدهد و حرف آخر را بزند. آزادی که این شکلی لطفی ندارد. 
قوانین قبایل دور

در قبایل لالوگا بالوگای صحراهای ناشناخته اقیانوسیه و گینه نو که با پوستین در قبیله قدم می زنند،اگر با کت و شلوار و پاپیون و کفش‌های پوست مار ظاهر شوی به نظرشان عجیب و ضایع می‌آیی و باید مطابق موازین البسه عرف شده در قبیله مذکور عمل کنی.
چه بسا اگر به خیال خودت باحال و باکلاس در آنجا ظاهر شوی توهین هم تلقی شود.
لالوگا بالوگا هم آنقدر آزادی ندارد که شما با پوشش مورد علاقه خود و کت و کروات در صحرا تردد کنید چه برسد به دهکده جهانی کنونی!
آدم هرجای دنیا بخواهد زندگی کند باید مطابق با قوانین  عرف جامعه پیش برود و مبنای پوشش را بر هرچه بیشتر چپ چپ نگاه کردن مردم نگذارد. البته این فقط در مورد پوشش نیست. 
آزادی تو نباید عرف جامعه را منفجر کند!
خط تولید آدم

پینوکیو دلش می خواست آدم باشد وهمه کاری هم کرد.درست است گربه نره و روباه مکار هم تمام تلاششان را کردند پینوکیو را از راه به در بکنند و پینوکیو هم با دیدارهای به موقع با خانم فرشته همه کارهای بدش را توجیه می‌کرد و قول دوباره می‌داد؛ اما این وسط پدر ژپتو که خالق پینوکیو بود می‌دانست که صلاح پینوکیو تبدیل شدن به آدم نیست.بلکه عروسک خوبی بودن است.
ما آدم‌ها گاهی نبود آزادی را به پای خدا می‌نویسیم و در دلمان غر می‌زنیم که حالا نمی‌شد فلان باشد، نمی‌شد فلان کار حرام نبود و خدا از ما فلان چیز را نمی‌خواست؟!!
اما راستش کلیشه‌ای بگویم: هیچ‌کدام‌مان جای آسمان و حتی نزدیک تر،جای خدا نیستیم که بدانیم چرا...
یادمان نرود خدا خط تولید آدم نزده است که اشتباه کند ها. و مهم‌تر اینکه او از پدر  و مادر و حتی از خودمان هم بیشتر دوستمان دارد.

خیابان های منتهی به آزادی
(انواع آزادی)
آزادی اندیشه:
نمی‌دانم چه اصراری است موهبت‌های خدا را آک‌بند تحویل خودش بدهیم. آزادی اندیشه و فکر، یک نعمت خدادادی است که انسان به کمک آن می‌تواند حقایق را بفهمد و خودش راتسلیم تقلید کورکورانه از دیگران یا تعصب‌های بی‌جا نکند. ابزار رسیدن به اندیشه آزاد که البته خط‌قرمزهای فوق را خدشه‌دار نکند، مطالعه است.

آزادی بیان:
انسان‌ها علاوه بر این که باید بتوانند آزادانه فکر کنند، باید بتوانند آزادانه افکار خودشان را با یک دیگر در میان بگذارند تا در این میان حرف صحیح تر کشف شود. البته برخی مدعیان آزادی بیان اجازه می‌دهند همه حرفشان را بزنند بعد دهان آنها را با کاه پر می‌کنند!  ابزار رسیدن به بیان آزاد روحیه مطالبه‌گری است. به شرط آنکه اول یقه خودت را بگیری.

آزادی‌های سیاسی-اجتماعی:
یعنی اگر این سلسله پادشاهان قطع نمی‌شد، کم‌کم همه جامعه جزو دربارها می‌شدند. منتها یا از خدم و حشم آن یا ته تهش ملیجک و دلقک دربار. 
معمولا هم در این ادبیات کسی نمی‌تواند جایگاه واقعی خودش را در جامعه پیدا کند. چون جای واقعی فقط برای یک عده خاص است. جدیدا که پای قلدرها به فضای بین‌المللی هم کشیده شده و می‌خواهند بر مردم کل جهان حکومت کنند.  ابزار درست آزادی سیاسی و اجتماعی هم روحیه ظلم‌ستیزی و اتحاد است.

آزادی معنوی:
انسان‌ها کشش های غریزی مختلفی در وجود خودشان دارند که هر کدام از آنها هم نعمت خداوند است و کارکردی در این دنیا دارد اما در عین حال باید مواظب باشیم که اسیر این کشش‌ها نشده و با مدیریت این احساسات، آن را در جای درست استفاده کنیم. بهترین راه را هم خدا پیش‌رویمان قرار داده است: مراقبت و تقوا.

آزادی عملی:
شاید ما نوجوان‌ها بیشترین جایی که به آزادی فکر می کنند در خانوده باشد یعنی جایی که خانواده قواعدی را برای زندگی یا زیست تعریف می‌کند اما اغلب‌مان با این قواعد یا رفتارها مخالف هستیم. اما هرچیزی راهی دارد. ابزار کسب آزادی عملی در خانواده جلب اعتماد خانواده است تا با کاهش نگرانی‌های آنها اختیار بیشتری به ما داده شود چون خیلی از محدودیت‌های خانواده‌ها به دلیل همین نگرانی‌هاست. از طرفی می‌توانیم ضمن همدلی  با خانواده، نگرانی‌های آنها را هم به رسمیت بشناسیم و برای رفع آنها اقدام کنیم. اگر این حرف به دل‌تان ننشست، دوباره چراغ قرمز «حرف‌آخر را که باید بزند» را بخوانید.