گزارش جامجم از دشواری زندگی حاشیهنشینها از کرمانشاه تا تهران
آلونکهای بیپناهی
حاشیه فقط شهرك فدك نیست، حاشیهنشین هم فقط آسیه پناهی نیست. حاشیهنشینها همهجا هستند، از كرج بگیرید تا زاهدان، اصفهان و آذربایجان و همینجا در تهران كه تلفیق كاریكاتوری برجها و آلونكها مضحك است. اسمش حاشیه شهر است، اما زیاد هم در حاشیه نیست. چسبیده است به شهر تهران، 30 تا 40 دقیقه بیشتر طول نمیكشد تا از برجهای سر به فلك كشیده شهر فاصله بگیریم و به حاشیه شهری برسیم كه حالا جزئی از شهر شده، درست شبیه شهرنشینی و حاشیهنشینی كه این روزها فاصلهاش برای عدهای مثل مو باریك است. در شرایطی كه هر روز اجاره خانهها بالا میرود و شرایط اقتصادی بسیاری از خانوادهها را در تنگنا قرار میدهد، اسبابكشی از مناطق شهری به حاشیهنشینی سرعت گرفته است. با این حال حاشیهنشینی هم خرج دارد و برای چپیدن زیر سقفی مینیاتوری باید دست به جیب شد. اجاره یك اتاق 12 متری در حاشیه تهران و در كورههای آجرپزی شمسآباد برای خانوادهای كه به قول معروف از اینجا رانده و از آنجا مانده شده حدود پنج میلیون تومان پیش و 450 هزار تومان كرایه آب میخورد.
زمینهای کشاورزی، کارخانههای ضایعات و انبارهای شهرداری جاده را دوره کردهاند. درختها و زمینهای کشاورزی که تمام میشود، نوک کورههای آجرپزی، خودشان را نشان میدهند. با معلوم شدن کورهها، رنگ خاکی، آفتاب، گرما و گرد و خاک معلق در هوا، خودشان را هوار میکنند در فضا. حالا تا چشم کار میکند، گودالهای بزرگ، کورههای بلند سر به فلک کشیده و خاک است که دیده میشود. اینجا حاشیههای شهر تهران، کورههای آجرپزی شمسآباد است.
با آب و برق عاریهای
تا چشم کار میکند، گودال است و گودال. همه اهالی اینجا در «گذر گودیها» زندگی میکنند. چند اتاق کوچک، چسبیده به هم، خانه گذر گودیها را میسازد. در ورودی یکی از گذرها، با یک در چوبی، تیرهای بلند چوبی و یک پرده سوراخ رنگورو رفته، پوشیده شده است.
پسربچه ده دوازده سالهای زیر سایه ایستاده و زل زده است به خاکی که از خودروها زمان عبور از جاده به رقص درمیآیند. خانه پسربچه روی یک تپه کوتاه است. پرده که کنار میرود، خانه پیدا میشود. یک بالکن باریک و بلند ورودی خانه است. ظرف، لباس، چوب، پارچه و نایلون از راهروی ورودی، آویزان است.
بازار شامی اینجا راه افتاده است. بالکن، دیوار کوتاه نیممتری دارد؛ دیواری که به اندازه کمر پسربچه است. گودال عمیق زیرپا تنها منظره این «پنتهاوس» گلی است. دریایی از نایلون، بطری و پلاستیکهای رنگارنگ، دیگر منظرههای پیشروی این خانه است. مادر پسربچه لبخند به لب، به استقبال میآید. صورتش آفتابسوخته و زمخت شده است. دختربچه دو سالهاش با پای برهنه از پشت پای مادر پیدا میشود. حالا 15 سالی میشود که مادر در این خانه زندگی میکند؛ در خانهای که 12 متر ی.
میگوید: «ماهی 200 هزار تومان اجاره میدهم.» برای همین خانه اما چهار میلیون تومان پول پیش هم داده است. خانهای که آب و برقش عاریهای است و همسرش که حالا در کمپ اعتیاد بستری است، از خیابان به اتاقش کشیده است. خانهاش اما گاز ندارد و تنها سرویس بهداشتی هم جایی در انتهای دالان باریک، فرسنگها با خانهاش فاصله دارد.
دالان بالکن پر از سنگ و زباله است و دختربچه دوساله زن جوان هم، با پاهای کوچک لختش روی سنگها راه میرود. اتاقهای کوچک کنار هم ردیف شدهاند.
25 تا 30 اتاق، کنار هم نشستهاند. درون برخی از اتاقها پر از وسایل است. اجاق گاز زنگزده، دوچرخه بدون چرخ و اتاقی پر از توپ رنگی، اتاقهای کوچک را پر کرده است. بعد از گذر از اتاقها، ته راهروی 50 متری، یک دستشویی، خودش را نشان میدهد. دستشوییای که کاشیهایش شکسته، زرد و کثیف است. در گذر گودیها خبری از حمام نیست.
زن باید بچههایش را برای حمام کردن به کوره آجرپزی همسایه ببرد. باد گرم میپیچد به درون دالان و پرده نازک اتاق زن را کنار میزند. اتاق رنگورو رفته پیدا میشود؛ اتاقی که رنگ دیوارهایش ریخته و یک پنجره باریک و زنگزده، که از گچ دیوار بیرون زده، تنها هواکش داخلش است. هوای داخل اتاق، گرم و خفه است. یک پسربچه چندماهه، کف زمین خوابیده است، چند مگس روی سر نوزاد، در حال پرواز است.
آب چاه و برق مشترک
از پنتهاوس کاهگلی فاصله میگیریم و در جاده خاکی قدم میزنیم تا میرسیم به یک گذر دیگر، به کوره آجرپزی که تا پنج سال پیش خاموش و ساکت زیر نور آفتاب نشسته بود و حالا چند ماهی است که دوباره رونق گرفته و آماده فعالیت است. این گذر، گودال عمیقتری دارد، برای رسیدن به این گذر، باید از راه خاکی و گلی ورودی کوره گذشت و وارد گودال شد. خاک کوره را صاف کرده و زه کشیدهاند تا همه چیز آماده کار شود.
شلاق خشن و داغ آفتاب بر سر و صورت میتازد، میسوزاند و گرم میکند. درون گودال از هر نقطه دیگری، داغتر و گرمتر است. کنار محوطه چند صد کیلومتری فضای کوره، ردیف کوتاه و باریک خانهها پیدا میشود.
یک آبخوری دم در ورودی خانهها قرار دارد، آبخوریای که دو شیر آب دارد. یکی از شیرهای آب اما خراب است. ردیف اتاقها کنار هم پیدا میشود. چند دختر و پسر کوچک، درون حیاط باریک، پابرهنه، در حال دویدن هستند. پسربچه کوچکی، روی دوچرخهای، با لاستیکهای پنچر دوچرخهسواری میکند. مردی جوان از انتهای راهرو با دو دبه پر از آب پیدایش میشود. نفسزنان، راه میرود، بعد دبهها را میریزد روی کولر آبی که دم در اتاقی قرار دارد. اتاق او 9 متری است و برای هر ماه حدود 400 هزار تومان اجاره بها میدهد. از زمانی که ازدواج کرده است، یعنی ششسال پیش تا بهحال، در این اتاق زندگی کرده است. در همین اتاق هم اعضای خانوادهاش، پنج نفره شده است. میگوید: «اینجا برای صاحب کوره است. او این اتاقها را به ما اجاره میدهد.» بهجز اجارهبها، پنجمیلیون تومان هم پول پیش خانه داده است. اتاقش مرتب است. دو کمد لباس، کنار هم قرار دارند و اجاق گازی خاموش و پوشیده هم روبهرویشان است. بوی نم تمام اتاق را پر کرده است. تنها تهویه اتاق، یک پنجره بسته است. میگوید پنجرهها را جوشکاری کردهاند تا دزد به خانه نیاید. در آهنی خانه را هم با یک قفل میبندند. در انتهای حیاط، اتاقها، دو سرویس بهداشتی و یک حمام قرار دارد. سرویسهای بهداشتی تمیزند. حمام این گذر آب گرم دارد. مرد جوان میگوید:«آب، برق و گاز اینجا مشترک است. ماهی 250 تا 300 هزار تومان تنها هزینه برق این خانههاست.» خانهها البته هزینه آب نمیدهند. آب این گذر، از منبع آبی که در کوره قرار دارد، تامین میشود. آبی که نه از لولهکشی آب شهری که از چاههای کشاورزی تامین میشود.
یک سوپرمارکت
تا چشم کار میکند، کاهگل و اتاقهای کوچک قرار دارد. هیچ ساختمان چند طبقهای وجود ندارد. پیرمردی خمیده، نفسزنان از سربالایی یکی از کورهها بالا میآید. از شیب که رد میشود، نفس تازه میکند و با دستان چروکیده و آفتابسوختهاش دست میکشد روی صورت و صورت خیس از عرقش را پاک میکند. یکی از چشمهای پیرمرد، خاکستری است. پرده سیاه نابینایی روی یکی از چشمهایش کشیده شده است. میگوید: «اینجا نه درمانگاه دارد و نه داروخانه.» حرفش که به اینجا میرسد، دو دختر کوچک از سربالایی به جاده میرسند. پای یکی از دخترها، از خون تازه خیس است. پایش در سربالایی، سر خورده و سنگ پای دختربچه را زخم کرده است.
دختربچه از درد میخندد. چشمان روشن سبزش، پر از اشک است، اما لبان ترک خوردهاش به خنده باز است. دخترک کلاس ششم است و برای رفتن به مدرسه، باید از راه باریک خاکی کورهها به محله گلدسته برود. درست شبیه پدربزرگش که برای خرید از داروخانه یا مایحتاج زندگی، باید به گلدسته برود.
جایی که پیاده، نیم ساعت تا کوره راه است. پیرمرد میگوید: «تنها مغازه اینجا، یک سوپرمارکت است.» سوپرمارکتی که درواقع یک اتاق ششمتری، تاریک و بدون هواست. جایی که با چند قفسه و دو یخچال و یک پیشخوان پر شده است. روی قفسهها، پر از شامپو، پودر لباسشویی و صابون است. درون یخچالها هم با بستنی و نوشابه پر شده است. از میوه، پیاز و سیبزمینی خبری نیست.
یک کیسه برنج نصفه و چند روغن، تنها اجناس گرانقیمت این سوپرمارکت هستند. از سوپرمارکت که به بیرون میآییم، نور و هوای گرم به استقبال میآید. حالا میشود نفسی تازه کرد. مرد مغازهدار میگوید: «من تنها کسی هستم که در اینجا مغازه دارم. همه اهالی از کارگران زمینهای کشاورزی و کورههای آجرپزیاند.» صاحب مغازه میگوید که حالا هم فصل کار و هم فصل اجاره کردن خانههاست. هر کارگری برای هر خشت زدن، هزار تومان میگیرد. اگر دست کسی خیلی تند باشد، روزی 70 تا 80 هزار تومان دستمزد میگیرد. کنار سوپرمارکت، جاده خاکی منتهی به گلدسته، در گرما، میرقصد.
با ایزوگام اضافه
حد فاصل بین گلدسته و کورههای آجرپزی پر از زمین کشاورزی است. گندمهای سبز، در نور آفتاب میرقصند. گندمها تنها رنگ سبز فضا هستند. بعد از گذر از زمینهای کشاورزی و دور شدن از کورهها، سر ساختمانهای چند طبقه پیدا میشود. گلدسته، یک خیابان اصلی بیشتر ندارد. دور تا دور خیابان پر از مغازه است. هر کسی که بخواهد در کوره آجرپزی خانهای اجاره کند، باید با مشاور مسکن صحبت کند. همه مشاورهای املاک گلدسته به جز دو تا بنگاه، خانه در کورهها کرایه نمیدهند.
یکی از مشاوران مسکن، اول نگاه میاندازد به ما و بعد میپرسد: «برای فیلمسازی یا برای انبار، اتاق اجارهای میخواهید؟» میپرسیم مگر برای انبار هم اتاق کرایه میدهید؟ مشاور املاک جواب میدهد اتفاقا اتاقهای کورههای آجرپزی، مناسب انبار است. خیلی از اتاقها را شهرداری به عنوان انبار اجاره کردهاست. اما این دلیل نمیشود که هیچ خانوادهای نتواند در آنجا اتاقی را اجاره کند. هر مستاجری برای اجاره بها، باید پنج میلیون تومان پول پیش و ماهی 400 هزار تومان هم اجاره دهد. مشاور املاک بعدی، خودش صاحب یکی از کورههاست و حالا چند اتاق خالی دارد. میگوید: «باهات راه میآیم. با پنج میلیون تومان پول پیش و ماهی 450 هزار تومان اجاره، صاحبخانه میشوی.» صاحب کوره توضیح میدهد که میخواهد سقف اتاقها را ایزوگام کند و این یعنی، برخلاف اتاقهای دیگر، در زمستان و پاییز، دیگر نباید دلنگران چکه کردن سقف خانه شد. مشکلی که در روزهای سرد زمستانی، برای بسیاری از خانههای کورههای آجرپزی پیش میآید.
از خیابان محله گلدسته هم میتوان ساختمان باریک و دراز کورهها را دید. ساختمانهای گلی چشم دوختهاند به آسمان.
-
آتش نژادپرستی بر جان مینیاپولیس
-
روایت روحالله
-
اقتدار از خلیجفارس تا دریای کارائیب
-
جنگل در آسمان میسوزد
-
حمله به رکورد ۵۰۱
-
مخاطبان دلواپس قهرمان قصه هستند
-
با کتف و ترقوه شکسته بازی کردم
-
در حیاط کوچک پاییز در زندان
-
دستان بیقرار مامور شجاع
-
نام لیلی را مشق میكنم
-
دوستی خالهخرسه با حیوانات
-
آلونکهای بیپناهی
-
شانس 5/2 درصدی خرید خودرو
-
آرزوهای ناکام مارتین لوتر کینگ
-
سفر، آغاز زیستن است ...
-
محرومیت زدایی عزم جدی میخواهد