داستان محمدشاه و درباریان زنذلیل
امید مهدینژاد طنزنویس
محمدشاه سوم، هفتمین پادشاه سلسله برسوزیان، پس از 34 سال حکمرانی، ناگاه مقداری با خود اندیشید و متوجه شد که در تمام مدت حکمرانی، براساس نظرات و پیشنهادات همسر خود کتایونبانو حکمرانی کرده است و کتایونبانو بهطور زیرپوستی تمام خواستههای خود را در قالب فرامین پادشاه به منصه اجرا رسانده است. از اینرو وزیر اعظم را فرا خواند و از وی خواست در این زمینه تدبیری بیندیشد. وزیر اعظم گفت: اعلیحضرتا، در تمام طول تاریخ اینگونه بوده است که پادشاهان ذلیل و مطیع همسران خود بودهاند و درواقع داشتهاند فرامین ایشان را اجرا میکردهاند.وی افزود:هماکنون نیز تمام درباریان مطیع همسران خود هستند و از خود اراده مستقلی ندارند. محمدشاه گفت: باید امتحان کنیم، اگر واقعاً اینطور باشد خیالی نیست. سپس دستور داد یک پرچم آبی و یک پرچم قرمز در تالار اجتماعات دربار نصب کنند و کلیه درباریان اعم از وزرا و وکلا و کارگزاران و کاسهلیسان را در تالار اجتماعات گرد آوردند. وقتی همه درباریان گرد آمدند، محمدشاه پشت تریبون رفت و گفت: میدانم که همه شما همسران خوب و شایستهای دارید و هیچ ایرادی ندارد که مطیع آنها باشید و هرکس بگوید زنذلیل، زر زیادی زده است و با من طرف است. وی سپس افزود: حالا که اینطور است، همه آنها که در زندگی مطیع همسران خودند، زیر پرچم قرمز و همه آنها که نیستند، زیر پرچم آبی جمع شوند. لحظاتی بعد بهجز یک نفر همه زیر پرچم قرمز جمع شدند. محمدشاه نزد تنها شخصی که زیر پرچم آبی ایستاده بود، رفت و گفت: احسنت به تو. آیا تو واقعا مطیع همسرت نیستی؟ شخص پس از عرض ارادت و خاکساری گفت: غلط بکنم. محمدشاه گفت: پس چرا زیر پرچم آبی ایستادهای؟ شخص گفت: اعلیحضرتا، همسرم استقلالی است و اگر بفهمد زیر پرچم قرمز رفتهام، قبای مرا پرچم خواهد کرد. محمدشاه خندید و فهمید که همه همینند و دستور داد خانوادهها را هم خبر کنند و شام بیاورند و بر بدن بزنند و تا صبح با رعایت فاصلهگذاری اجتماعی به جشن و پایکوبی پرداختند.
تیتر خبرها