گلف یا چوگان؛ مساله این است

گلف یا چوگان؛ مساله این است

حامد عسکری شاعر و نویسنده

الیوم در اندرونی همایونی جلوس کرده و به شکستن هسته زردآلو مشغول بودیم که خشایار راپورت آورد قبله عالم، گویا این مردک زردنبو، آخر هفته ماضیه از ترس کرونا یا تظاهرات مردمی گلف بازی خودش را در تفرجگاه اختصاصی خویش لغو و در منزل تمرگیده است. فرمودیم گلف چی هست حالا؟ فتویی نشان داد. مردک دیلاق یه کلاه مزلف بر سر گذاشته و یک جفت دستکش زپرتی دست کرده، یک چوب گرفته دستش می‌زند زیر یک گوی که برود بیفتد توی یک چاله و مثلا برنده شود. چنان پس‌گردنی به خشایار زدیم که برق از سه فازش پرید. عارض شد قبله عالم، چرا می‌زنید؟ فرمودیم پدر سوخته، این‌که همان چوگان خودمان است. اینها چرا دزدیده‌اند؟ عارض شد ما چه بدانیم. فی الفور قلم و کاغذ خواستیم. حاضر شد. فرمودیم بنگارد:  مردک نکبت پیزوری، بی سلام و حال و احوال
بعدا سر این‌که این چه وضع مملکت‌داری است که سیاه و زرد و سرخپوست از دستت آسایش ندارند، آچارکشی‌ات خواهم کرد. عجالتا بحث ما سر این مسخره‌بازی‌ای است که اسمش را گذاشته‌ای گلف. مردک یابو! اسب و زین و گوی و میدانت کو؟ برداشته‌ای ورزش مارا دزدیده‌ای و پز هم می‌دهی؟ یک بار دیگر ببینیم چوب دست گرفته‌ای داری گردالی می‌اندازی توی سوراخ، اسب زین می‌کنیم می‌آییم همان چوب را می‌کنیم توی سوراخ بینی‌ات. بعد خودمان به یاد ایام شباب یک چوگانی بازی می‌کنیم که بفهمی یک من ماست، چند من کره دارد. یک بار دیگر چوب گلف دست گرفتی نگرفتی‌ها! از ما گفتن. والسلام نامه تمام. قربانم بروی. عجالتا خشایار رفته نامه را پست کند. ما یک چایی بریزیم. اعصاب نداریم.