حاشیهنگاری خبرنگار اعزامی جامجم از منطقه عمومی رزمایش «پیامبر اعظم(ص)» سپاه پاسداران در خلیج فارس
ای کهنهسربازِ زمین، جانِ جهان ایران زمین
چرخهای هواپیما که روی باند فرودگاه جزیره به زمین میخورد و خلبان هنوز مشغول تاکسی کردن جلوی ساختمان فرودگاه است و ورودمان را به منطقه تبریک نگفته و برایمان آرزوی اقامتی خوش نکرده، گوشیام زنگ میخورد. برادر ناشناسی بود که وعده تماسش را در تهران داده بودند؛ زمانی که در مهرآباد در صف دریافت کارت پرواز بودم زنگ زدم به یکی از اعضای مدیریت رسانهای رزمایش و گفتم تا دو سه ساعت دیگر در قشم خواهم بود.
جوابش را گذاشتم به حساب اینکه چیزی گفته باشد: اشماره شما رو میدم به یکی از دوستان. به محض اینکه رسیدین باهاتون تماس میگیره!ب به تعداد موهای سر در ماموریتهای اینچنینی از این وعدههای سر خرمن و صدمن یک غاز دیدهام که جمله دوست مدیریت رسانهای رزمایش را بگذارم به حساب شکل کار و شیکبازی و صابونِ علافی در فرودگاه را هم به تنم بمالم. تماس برادر ناشناس آنهم در دقیقه صفر ورود، خلع سلاحم کرد. خروج از ساختمان فرودگاه و ترمز زدن در لحظه هایلوکس دو کابین جلوی پایم هم نشان داد قضیه جدیتر از این حرفهاست.
فرودگاه جزیره تا شهر قشم 50 کیلومتری فاصله دارد. زمان مناسبی است برای چک کردن اخبار و شبکههای اجتماعی. دیتای گوشی را روشن میکنم. خبر برگزاری رزمایش منتشر و رسانهای شده و این یعنی باز شدن دست بر و بچههای خبرنگار که بعضا حتی از اعزام همدیگر به منطقه برگزاری رزمایش هم اطلاعی نداشتند. برادر ناشناس با همان تیپ پیراهن و شلوار سبز زیتونی و کلاه لبهدارش - که حتی در ماشین هم از سر بر نداشته- در سکوت مشغول رانندگی است. میآیم سر صحبت را باز کنم و از بالگردهای کبرایِ داخل فروگاه میگویم که قاچاقی عکس گرفتهام. لبخندی میزند و دوباره به کارش مشغول میشود. حالا یا دلیل حفاظتی دارد یا هر چیز دیگر. انگار که فقط گفته باشند این بنده خدا را تحویل بگیر و ببر فلان جا تحویل بده؛ مثل بستهای که تحویل پیک میدهیم.
مجبور میشوم یکی دو سیگنال بیندازم تا قفل دهان استاد باز شود... و باز میشود!برادرمان از سال 93 سوریه بوده و میرفته و میآمده. موقعیت جغرافیایی جزیره را هم خوب برایم تشریح میکند و حتی اینکه رزمایش قرار است کدام بخش جزیره برگزار شود و ساعت قرق منطقه و ... راجع به بعضی ویژگیهای مردمشناختی منطقه هم توضیحاتی میدهد؛ از اهل تسنن بودن منطقه و اعتقاداتشان تا معاش و مناطق مسکونی و دوباره فرومیرود در سکوت. من هم که تا اینجای پروژه موفق بودهام، فرصتی میکنم سری بزنم به فضای مجازی. اینترنت جزیره، فور جی است و سرعت بالا. رزمایش، برگزار نشده موجش در شبکههای اجتماعی راه افتاده. #اقتدار_سپاه را دنبال میکنم. یکی به کنایه توییت کرده به چنین مضمونی که توپ و تانک و قدرت نظامی را مایه اقتدار میدانند و نمیدانند شوروی در عین این اقتدار زمین خورد!
به این فکر میکنم اگر به بخشی از تمامیت ارضیات در خلیج فارس چشم طمع داشته باشند و موش بدوانند و انگولک کنند و قضیه با تعارفات رسمی دیپلماتیک حل نشود(که تا الان هم نشده!) دیگر باید چه کرد؟!سوای همه اینها جالب اینکه قدرتنمایی ایران در دهانه شرقی خلیج فارس و جزایر این منطقه در کنار نزدیک شدن همسایه پرحاشیه جنوب خلیج فارس به سعودیها(همسایهای که سالهاست راجع به بعضی جزایر منطقه با ایرانیها چالش دارد) و خروج اخیر نیروهای آمریکایی از شمال سوریه و همچنین بازدید اخیر عمر البشیرِ سودانی از دمشق و حال و احوال با رئیسجمهور بشار اسد(سودانی که کنار سعودیها بود و روبهروی ایرانیها و متحدانش) آدم را به نتایج عجیب و غریب دیگری رهنمون میکند که نسبت به شش هفت سال قبل اصلا قابل مقایسه نیست. این را بگذارید کنار تحلیلهای سوپراستراتژیک بعضی روشنفکران وطنی که ترکیه را رقیب جمهوری اسلامی در اسلامخواهی وحمایت از مقاومت میدانستند و توصیه به اینکه، دمشق از دست رفته است و مسؤولان جمهوری اسلامی نباید روی بشار اسد قمار کنند!
رفیق ناشناس به دوربین کنترل نامحسوس ناجا میرسد و برای لحظاتی پا از روی پدال گاز هایلوکس بر میدارد. میروم توی نخ مناطق مسکونی اطراف جاده. برادر ناشناس همچنان توی خودش است و چشم دوخته به جاده.مردم در مسیر سرشان به کار و زندگی خودشان است. بعضا حضور ادوات و خودروها و کامیونهای سنگین نظامی هم توی چشم است اما انگار نظم عادی زندگی مردم به هم نخورده. بامزه اینکه در ادامه متوجه میشوم معاون هماهنگکننده نیروی زمینی خودش را رسانده به مراسم عروسی یکی از اهالی جزیره و همزمان با شرکت در مراسم - و احتمالا هم پیشپیش آوردن کادوی پاتختی-همانجا فیالمجلس از مردم هم عذرخواهی کرده به سبب مزاحمتهایی که در این چند وقت به سبب برگزاری رزمایش متوجه اهالی شده.
فکرش را بکن! وسط آن ساز و دهل عروسی، یک مقام بلندپایه نظامی با قرآن و هدیه عروسی رفته سمت داماد و او را در آغوش کشیده و تبریک گفته. حالا همه قرائتهای رسمی میرود سمت تفسیر قرن بیستویکمی از ااشداءعلی الکفار و رحماء بینهمب اما من محو کاغذ کادویِ هدیهای شدم که سردار برای عروس و داماد آورده بود؛ قلبهای قرمز رنگ کوچک و بزرگ روی رنگ زمینه سفید یا صورتی کمرنگ! چند کیلومتر آنطرفترِ جزیره هم فرمانده نیروی زمینی سپاه در نشست خبری روبهروی خبرنگاران اعزامی نشسته و از اهداف رزمایش میگوید: اپیام این رزمایش صلح ودوستی است.وقتی توان بازدارندگی مابالاباشددشمن دیگرتوان تهدید ندارد. پیام مابرای کشورهای همسایه همیشه صلح ودوستی است.ب
تابلوهای کنار جاده نشان میدهد آرام آرام به ورودی قشم نزدیک میشویم. رفیق ناشناس هم انگاری از خیمه سنگین سکوت به تنگ آمده. دست میبرد به بلوتوث گوشی هوشمندش و آن را وصل میکند به پخش ماشین. بعد هم میرود سراغ پوشه آهنگهای روی گوشی و یکی را پخش میکند. چند صدمتر آن طرفتر در ساحل جزیره رو به خلیج فارس، پرچمی سه رنگ دارد لای امواج نسیم بالا و پایین میرود، همزمان داخل هایلوکس هم حجت اشرفزاده میزند زیر آواز:
اایران وطنم،جان وتنم،خاکِ رهایی
مهدِهنری،مامن مردان خدایی
تیری به تنم تانخوردازتن من
جان وتن من هردوفدای وطن من!
روزی پدری رفت تا زنده بمانی
روزی پسری تا، پاینده بمانی!ب