درا حوالات نوجوانها و جوانهایی مثل شما که در نوجوانه قلم میزنند
یک روز در حلقه نورندان
به نام حضرت دادار، صاحب عالم اسرار و داننده نهان و آشکار، تقریر می کنیم به بهانه روز خبرنگار. شکر و سپاس فراوان، به عدد ستاره آسمان و برگ درختان و قطرات باران که این همه یاران نیکو به من عطا فرمود و اینک در آستانه نشر شماره بیست و دوم نوجوانه هستیم با این عزیزان. لکن یاوران نوجوانه بیش از این جمع هستند که در این مجال از آنها یادشده است و فی المثل همین دو بزرگوار، «فاطمه رحیمی» و «فاطمه رضوانی فر» که در تصویر هستند و کلامی درباره ایشان مرقوم ننموده ایم. علی ای حال، این چند سطر را هم به رسم شکرانه ، به قلمی خالصانه، در میانه نوجوانه رقم زدیم و بر ما ببخشایید اگر دایره لغاتش را همه نمی دانید که این نیز فرصتی است برای کشفی تازه برای شما بزرگواران. انشاالله. کوچک شما، حسین شکیب راد
آن طنزپرداز علی الاطلاق، نویسنده روباه و زاغ، ازعشاق تاریخ و ادبیات تا خرتناق، آن سپهر بر زمین اوفتاده، آن از شنبه تا جمعه در جادّه، سید سپهر جمعهزاده. گویند علاقهمندی وی به تاریخ بشریت، ریشه در ادبیات داشت. لکن از آن زمان که با مرشدی حکیم، در مکتبخانه خود آشنا گردید و نقدهای پندآموز وی را زیر مرقومههای بی نمک خویش خواند، سخن فرسایی و قلم پراکنی را جدی گرفت. خود معترف است که ناگاه دیده باز کرد و دریافت پایبندِ رشتهای شده است با سری دراز و انتهایی نامعلوم به نام «علوم انسانی» که دغدغه ای است برای تمام اعصار و قرون و سرش درد گرفته است برای غور در این اقیانوس لایتناهی.
تا آنکه گذرش به بوستان «نوجوانه» اوفتاد و دست در دست حکیمی نابخرد نهاد و ماجراهای این مرد نابهنجار را به رشته تحریر درآورد، دیوانه وار!
با این همه دعای این روزهایش برای خود و دوستانش این است: داشتن شرافت قلم، صداقت زبان و رسالت سخن.
علافالدوله
آن مبارز دنیای توهم، آن همیشه اهل تبسم، آن جوگیر عالم وجود، آن یکیِ اول قصههاکه هرگز نبود، هم او که وی را گفتند چقدر کاربلدی، پیرکننده سردبیر، امین محمداحدی.
وی را مسؤولیتهای متعددی حواله کردند که از پس هیچ کدام به اندازه این پسین برنیامد. گرچه این مسؤولیت آخر را جز خودش کسی با خبر نبود! او مانند «خانواده رجبی» و «جهانبخش سفیدکمر» در تیتراژ تمام فعالیتهای نوجوانه به چشم میآمد. لکن خودش نیز نمیدانست چرا. با این حال، تصویر چشم چشم دو ابرو، دماغ و دهن یک گردوی او را میشود در کنار تمامیمصاحبههایافت. خدایش بیامرزاد که پشت کارش زیاد است و دعا کنیم که از پشت کار بیرون آید، قایم موشک وار!
صدیقالمعانی
آن نویسنده صادق، آن پژوهنده حاذق، آن از دو جهان فارق، آن قربانی ثانی، آن خلاق المعانی، داننده هرچه تو ندانی، جناب پیروقت، محمدصادق امانی.
وی را نقشی عظیم در پیدا نمودن سر کلاف نوجوانه بود. در وصف او آوردهاند که اغلب در سکوت بود و باقی اوقات را هم سعی میکرد چیزی نگوید. و او از آن دسته افرادی بود که «عیب و هنرش نهفته باشد» را دوست داشت.
صابون تفکر او به تن تمامی مقالات علمی و غیرعلمی نوجوانه، خورده بود. و این کار توان او را به طور کامل برده بود. اما همچنان بر تارک نشریه میدرخشید و پژوهشهارا روشن مینمود، مسعود روشن پژوه وار!
سفیرالممالک
از اهالی قلمرو نوجوانه، آن یار جاوادنه، نویسنده بی بهانه، رنجور در نوشتار، مشتاق بی اختیار، سرکار علیه فاطمه زارع کار. کودکی خویش را چنان در املش زیست که هم اکنون نیز در همان بلاد میزیَد! و این املش بلدیهای است در شمال ایران و از توابع گیلان.
وی از پیشتازان عضویت در مجامع شهری، ملی، بین قاره ای و بین المللی و فراتر از آن بود. در مورد او آوردهاند که «بسیار سفر باید» را انجام میداد. فلذا آنچه از او میبینیم تنها بخشی از وی است که پخته اما نسوخته اولین بار با انشای «تابستان خود را چگونه گذراندید» پا به عرصه قلم نهاد و تا به امروز نیز پایش را از عرصه بیرون نکشیده است.
قائم مقام تهرانی
آن شمشیر همیشه در غلاف، نویسنده حرّاف کلاف، آن تصمیمگیر تصمیم های پایانی، که به نوجوانه داده سر و سامانی، سختگیر کبیر، زهرا قربانی.
آوردهاند که روزی گذرش به محله جمشید افتاد و جام او را دید و با خودش گفت چرا شباب بلاد من باید از این جام محروم باشند. فلذا با صاحبان آن جام جم، مصاحبت نمود و عاقبت مهر تایید آن مرد خاکی اما سماواتی، دارنده نیکوییهای ذاتی، شیخ اجل مهدی عرفاتی را نیز گرفت و نوجوانه از پس کوه تلاششان برآمد، خورشیدوار!
نقل است که همکیشان وی در این جریده، ساعتی از فرمایشات وی آسوده نزیسته اند، چنانکه دل از خود برگرفتهاند و تنها به رسالتی که بر دوششان گذاشته است مشغولند، بی کاهلی.
کریم اصفهانی
آن نویسنده غائب و حاضر، آن بر صفحه «یکی مثل ما» ناظر، آن عاشق ادبیات و متنفر از شیمی، بدون دندانهای سیمی، سرکار علیه، فاطمه کریمی.
وی مانند تمامی اهل بلاد خویش یعنی آن نصفه جهان، آن بلاد فخر زمین و زمان، شهر نوجوانخیز اصفهان، در مهماننوازی بیرقیب بود و در رفاقت بسی دست به جیب بود و هرگز دستش را از جیبش در نمی آورد.
وی اصوات زیادی را مستمع بود و هیچ کس را یارای مقابله با متون سرشار از ایرادات سهوی وی نبود. لکن به شدت با «زحمت» مشکل داشت. و از همان ابتدا که وارد تیم نوجوانه شد، دائم زحمت میکشید. آنقدر که برای هیچ کس زحمت سالم باقی نمانده بود؛ کوزت وار!
ملکالشعرا
آن عطیه الهی، آن دریای شعر را ماهی، آن گمشده در خیالات لایتناهی، آن مشدد آخرو وسط و اوّل، پاکدخت، عطیّه ضرّابی اوّل.
وی در سحرگاه یکی از روزهای یکی از ماههای یکی از سالهابه دنیا آمد. و در شامگاه یکی از روزهای یکی از ماههای یکی از سالهادار فانی را وداع خواهد گفت. لکن در این میانه تمام تلاش خویش را بر این نهاده است که در عالم شعر و نثر و نظم و نطق و کلام و چندتای دیگر از همین دست، خودی بنمایاند.
پرونده آثار او بسیار سیاه است. چون عادت دارد همه مطالب خویش را با قلم سیاه بر صفحه سپید جاری سازد. در وصف قلم خویش چنین گفته است که: «وقتی مینویسم ، امید از سرِ مداد سُر میخورد و آسمان آبیتر میشود.»
و دهان ما از این توصیف کاملا باز مانده است؛ غاروار!
طویلالادبا
آن از رو برنده سرو و چنار، آن قد بلند آشنایان و اغیار، نویسنده هر رنج و زخم و درد، آن بزرگمرد، امیرحسین علینیافرد.
وی بی اغراق از روز الست در کنار نوجوانه بود. حتی آن روز که نوجوانه نبود، او بود. در نسخ خطی آوردهاند که در روز تقسیم سهم نوجوانه، او به تعداد همه سهمهازنبیل گذاشته بود تا جایی که او را سلطان زنبیل نیز میخواندند چرا که چیزی از سهم نوجوانه به او نرسید. لکن بی انصافی است که نگوییم این روحیه را اکنون صبح پنجشنبههای هر هقته در مقام خرید جریده خودمان از دکههای جراید بر عهده دارد.
از وی چند اثر کوچک و بزرگ در نوجوانه به نثر در آمده است. اما رابطه او با مصاحبه بهتر از رابطه اش با سایر موجودات است، بدون هرگونه وار!
عطار کرمانی
آن گنج عالم عزلت، اهل شوکت و فرصت و دولت، آن رباینده گوی مهلت، در نویسندگی و کتابت. گویند که وی را بود اخلاقهای عجیب و غریبی، سیمرغ قاف کرمان، امیر علی حبیبی. آوردهاند که او را دوسه رفیق بیش نبود و آن که بود هم رسم و هم کیش نبود!
روزی اصحاب قلم او را گفتند: چرا در هاتف همراه خویش آن اندازه محتوا چپانده ای و مصورات خویش را به این و آن رسانده ای؟!
وی گفت: زیرا.
و جمله یارانش جان به جان آفرین تسلیم نمودند. و شاید همین خبط او بود که باعث گردید سالی را در زندان «پشت کنکور» بخسبد؛ خرگوشوار! لکن در همین زمان تمام توان خویش را برای قلم فرسایی در نوجوانه سپری نمود.
مرزباننامه
آن مرزبان وسائل الاعلام، آن کنکورده نافرجام، آن پدیده خواص و عوام، دارنده نشان زرین سواد رسانه و تمام. شهروند بلاد تهران، بههم ریزنده زمین و زمان، امیرحسین مرزبان.
گویند وی ریاضتی بیش در رشته ریاضی کشید و عاقبت ناراضی از زمانه راهی روضه رضوان گردید. لکن پیش از وقوع واقعه، چند سطری را هم در یکی از عمودهای موجود در نوجوانه، تقریر نمود تا نامی نیک از او برای آیندگان به یادگار بماند. و روی جلد کتابی که از خاطراتش مانده نوشته است:
«مرزبان! مرد نکونام نمیرد هرگز.» اما روی کلمه نکونام خط کشیده بود زیرا وی پرسپولیسی دوآتشه بود.
عکاس باشی
آن خالق تصویرهای جمیل، آورنده هزار و یک دلیل، آن به اصول و قواعد پایبند، آن به بلاد تهران شهروند، احمد قجاوند.
وی را نقل است که هیچ نقلی درباره وی وجود نداشت. تا آنکه خویش تصمیم گرفت نقلی از خود به رشته تحریر درآورد. لکن جمله اهل هنر او را به افکندن تصویر از چهره مردمان می شناختند و از قلم توانمند و ذهن هوشمند وی، کسی را آگاهی نبود.
پس تا جریده نوجوانه را یافت سجده شکری نمود و در کنار همان هنر پیشین که مرقوم کردن تصویر بود، به معرفی کتب، افالمه (جمع فیلم!!) و بازیجات پرداخت. و در این میانه هزار و یک کار دیگر نیز بر عهده گرفت تا پهلوانی خویش به رخ کشد، پوریای ولی وار!
استادالکاتبین
مخدره ای تهرانی، پدیدآورنده آثار در فصلهای بارانی، آن خواننده آثار آشکارا و نهانی، آن بلبلزبان غیرعادی، زهرای اوستادی (در برخی نسخ:استادی). وی از کودکی بزرگ شد و باری چنانچه مانعی نبود، تاکنون بیش از چهل جلد از آثار خویش را به منصه ظهور میرساند، کی جی رولینگ وار!
در شرح وی آمده است که به تمام فنون و علومی که با واژه «کار» رابطه عمیق داشت، علاقهمند بود. از «کارگردانی» و «کار آفرینی» گرفته تا برگزاری «کارگاههای انگیزشی» و حتی همکاری با «دزدان دریایی کارائیب»!!!
او را مسؤولیتهای چندی بود. اما در این میانه دلش با گردآوری و انتخاب آثار منتخب و تالیف آثار معلوفه (در برخی نسخ: مألوفه) گره خورده بود. و از قدیم گفتهاند که علف باید به دهن ... ؛ بگذریم.
-
یک روز در حلقه نورندان
-
همنفس برای ایران
-
«شهر خاموش» پس از خداحافظی با خسرو سینایی
-
سناریوهای احتمالی انفجار بیروت
-
به هر تیمی احتمال دارد بروم، جز استقلال!
-
فضیلتخوانی جناب ابوالفضائل!
-
روز روحا...
-
گمانهزنی درباره یک فاجعه
-
غدیر و پویشهایی انسانساز
-
جایگزینی برای گفتمان حقوق بشر آمریکایی
-
بلقیس، وقت چای عراقی معطر است