بخوان حدیث رویش دوباره را...

در گروه كر سالمندان تهران همه مشارکت اجتماعی را تمرین می‌کنند

بخوان حدیث رویش دوباره را...

دلت می‌خواهد یك گوش بزرگ باشی و صدا از جنبنده‌ای درنیاید و تو با آن گوش بزرگ هرچه از آن حنجره‌ها در می‌آید را از روی هوا بقاپی و با جان نیوش كنی. آخ كه اگر می‌شد همه تنت چشم شود چه می‌شد،‌ دوتا چشم بزرگ كه بدون مزاحمتِ پلك خیره بماند به آن دهان‌ها كه به فراخور باز و بسته می‌شوند و نوای موسیقایی زبان خوش مادری را بیرون می‌دهند.

نشسته‌ایم‭ ‬روی‭ ‬صندلی‌های‭ ‬قرمز‭ ‬و‭ ‬مخملی‭ ‬و‭ ‬این‭ ‬فكرها‭ ‬در‭ ‬سرم‭. ‬

دارند‭ ‬پیراشكی‌های‭ ‬كوچك‭ ‬و‭ ‬لقمه‌ای‭ ‬كه‭ ‬از‭ ‬كناره‌هایش‭ ‬شكلات‭ ‬مایع‭ ‬شرّه‭ ‬كرده‭ ‬پخش‭ ‬می‌كنند،‭ ‬دنباله‭ ‬اش‭ ‬هم‭ ‬شیرینی‌های‭ ‬دانماركی‭ ‬كنجدی‭ ‬را‭. ‬می‌گویند‭ ‬فاتحه‭ ‬بخوانید،‭ ‬لب‌ها‭ ‬همه‭ ‬می‌جنبد‭ ‬برای‭ ‬كه،‭ ‬برای‭ ‬خانم‭ ‬ربیعی‭ ‬كه‭ ‬امروز‭ ‬ختمش‭ ‬است‭. ‬

خیلی‌ها‭ ‬رفته‌اند‭ ‬برای‭ ‬فاتحه‭ ‬خوانی،‭ ‬اما‭ ‬بقیه‭ ‬آمده‌اند‭ ‬برای‭ ‬تمرین،‭ ‬فقط‭ ‬نصف‭ ‬سالن‭. ‬یكی‭ ‬می‌پرسد‭ ‬خانم‭ ‬ربیعی‭ ‬كدام‭ ‬بود،‭ ‬همان‭ ‬كه‭ ‬قدش‭ ‬بلند‭ ‬بود،‭ ‬كسی‭ ‬جواب‭ ‬نمی‌دهد‭. ‬لبی‭ ‬گزیده‭ ‬می‌شود،‭ ‬آخ‭ ‬خدا‭ ‬مرگم‭ ‬دهد،‭ ‬با‭ ‬دخترش‭ ‬كلی‭ ‬سفر‭ ‬رفتیم،‭ ‬دستی‭ ‬می‌خورد‭ ‬پشت‭ ‬دستی،‭ ‬كی‭ ‬باشد‭ ‬نوبت‭ ‬ما‭ ‬شود‭.‬

پیراشكی‌ها‭ ‬دارند‭ ‬جویده‭ ‬می‌شوند،‭ ‬دستمال‌ها‭ ‬دارند‭ ‬انگشت‌های‭ ‬چرب‭ ‬را‭ ‬پاك‭ ‬می‌كنند،‭ ‬پوشه‌ها‭ ‬آمده‭ ‬اند‭ ‬روی‭ ‬زانوها‭ ‬و‭ ‬شاهرخ‭ ‬شیردوست‭ ‬جاگیر‭ ‬شده‭ ‬پشت‭ ‬پیانو‭. ‬هنوز‭ ‬حرف‭ ‬خانم‭ ‬ربیعی‭ ‬است،‭ ‬شیردوست‭ ‬قطعه‌ای‭ ‬می‌زند‭ ‬به‭ ‬احترامش‭ ‬و‭ ‬لب‌ها‭ ‬دوباره‭ ‬می‌جنبد؛‭ ‬هر‭ ‬وقت‭ ‬عضوی‭ ‬از‭ ‬اعضای‭ ‬گروه‭ ‬به‭ ‬سفر‭ ‬آخرت‭ ‬می‌رود‭ ‬برنامه‭ ‬همین‭ ‬است‭. ‬عكاس‭ ‬می‌خواهد‭ ‬عكس‭ ‬بگیرد،‭ ‬همه‭ ‬می‌روند‭ ‬روی‭ ‬سن،‭ ‬جا‭ ‬تنگ‭ ‬است،‭ ‬به‭ ‬هم‭  ‬می‌چسبند،‭ ‬بعضی‌ها‭ ‬خنده‌شان‭ ‬می‌گیرد،‭ ‬دوباره‭ ‬جمع‭ ‬می‌شوند،‭ ‬بعضی‌ها‭ ‬گرمشان‭ ‬شده‭ ‬و‭ ‬خودشان‭ ‬را‭ ‬باد‭ ‬می‌زنند‭. ‬یاد‭ ‬مدرسه‭ ‬پیرمردها‭ ‬می‌افتم‭ ‬كه‭ ‬پیرزن‌ها‭ ‬هم‭ ‬علاوه‭ ‬شده‭ ‬باشند‭. ‬پیانو‭ ‬زیر‭ ‬دست‭ ‬استاد‭ ‬شاهرخ‭ ‬كرشمه‭ ‬آغاز‭ ‬می‌كند‭ ‬و‭ ‬همه‭ ‬می‌خوانند‭: ‬به‭ ‬رهی‭ ‬دیدم‭ ‬برگ‭ ‬خزان‭ ‬پژمرده‭ ‬ز‭ ‬بیداد‭ ‬زمان‭ ‬كزشاخه‭ ‬جدا‭ ‬بود‭. ‬همه‭ ‬حس‭ ‬گرفته‌اند،‭ ‬باید‭ ‬هم‭ ‬بگیرند‭ ‬به‭ ‬خاطرعكس‌ها‭ ‬كه‭ ‬طبیعی‭ ‬شود،‭ ‬عكس‌هایی‭ ‬واقعی‭ ‬از‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬سالمندان‭ ‬تهرانی‭ ‬كه‭ ‬روایت‭ ‬بهاری‭ ‬است‭ ‬پشت‭ ‬صورت‌های‭ ‬چین‭ ‬خورده،‭ ‬دندان‌های‭ ‬ریخته،‭ ‬كمرهای‭ ‬قوز‭ ‬شده‭ ‬و‭ ‬دست‌هایی‭ ‬كه‭ ‬لرز‭ ‬گرفته‌اند‭. ‬

‭ ‬داستان‭ ‬جهانگیر‭ ‬و‭ ‬ناصر

هنوز‭ ‬همه‭ ‬ایستاده‌اند،‭ ‬جلسه‭ ‬هنوز‭ ‬شروع‭ ‬نشده‭. ‬پیرمردی‭ ‬مو‭ ‬پنبه‌ای‭ ‬با‭ ‬لباس‭ ‬بافت‭ ‬سفید‭ ‬و‭ ‬آبی‭ ‬دارد‭ ‬می‌رود‭ ‬روی‭ ‬سن،‭ ‬پشت‭ ‬میكروفن،‭ ‬دفی‭ ‬هم‭ ‬دستش‭. ‬كاربلدترین‭ ‬عضو‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬سالمندان‭ ‬همین‭ ‬مرد‭ ‬است،‭ ‬جهانگیر،‭ ‬آوازخوان‭ ‬قدیمی‭. ‬چشم‌های‭ ‬گِردش‭ ‬از‭ ‬پشت‭ ‬عینك‭ ‬قاب‭ ‬بزرگ‭ ‬كائوچویی،‭ ‬مهربان‭ ‬است‭. ‬جهانگیرِ‭ ‬زمانی‭ ‬است،‭ ‬شاید‭ ‬برای‭ ‬خیلی‌ها‭ ‬شناس‭ ‬باشد،‭ ‬جهانگیرِ‭ ‬84‭ ‬ساله‭ ‬كه‭ ‬وقتی‭ ‬جنگ‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬او‭ ‬جوان‭ ‬به‭ ‬جبهه‌ها‭ ‬می‌رفت‭ ‬و‭ ‬آواز‭ ‬می‌خواند؛‭ ‬در‭ ‬سومار،‭ ‬فاو،‭ ‬حلبچه،‭ ‬راهیان‭ ‬كربلا‭ ‬را،‭ ‬نماز‭ ‬و‭ ‬امید‭ ‬جان‭ ‬و‭ ‬قاضیان‭ ‬كربلا‭ ‬را‭.‬

جهانگیر‭ ‬به‭ ‬خودش‭ ‬می‌بالد،‭ ‬متواضع‭ ‬است‭ ‬ولی‭ ‬می‌بالد‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬كه‭ ‬خواننده‭ ‬بازنشسته‭ ‬رادیو‭ ‬تلویزیون‭ ‬است‭ ‬كه‭ ‬تا‭ ‬به‭ ‬حال‭ ‬120‭ ‬ترانه‭ ‬خوانده‭ ‬كه‭ ‬وقتی‭ ‬جوان‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬جبهه‌ها‭ ‬می‌رفت‭  ‬دل‭ ‬رزمنده‌ها‭ ‬را‭ ‬شاد‭ ‬می‌كرد،‭ ‬به‭ ‬قرارهای‭ ‬همیشه‭ ‬اش‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬نمازمغرب‭ ‬و‭ ‬عشای‭ ‬سنگرها‭.‬

سالن‭ ‬آمفی‌تئاتر‭ ‬شلوغ‭ ‬است،‭ ‬صندلی‌های‭ ‬قرمز‭ ‬مخملی‭ ‬هنوز‭ ‬پر‭ ‬نشده،‭ ‬اعضای‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬هنوز‭ ‬روی‭ ‬پایند،‭ ‬كاركردن‭ ‬با‭ ‬سالمندها‭ ‬سختی‭ ‬خودش‭ ‬را‭ ‬دارد،‭ ‬استاد‭ ‬شیردوست‭ ‬دست‭ ‬می‌كشد‭ ‬روی‭ ‬ریش‭ ‬و‭ ‬سبیلش‭ ‬و‭ ‬می‌گوید،‭ ‬اینها‭ ‬همین‭ ‬جا‭ ‬سفید‭ ‬شده‭. ‬شاید‭ ‬استاد‭ ‬برود،‭ ‬خسته‭ ‬است،‭ ‬شاید‭ ‬هم‭ ‬نرود،‭ ‬آخر‭ ‬پایش‭ ‬بند‭ ‬محبت‭ ‬است‭. ‬جهانگیر‭ ‬اما‭ ‬دقیق‭ ‬و‭ ‬منظم‭ ‬است‭ ‬مثل‭ ‬یك‭ ‬ساعت‭ ‬قدیمی‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬قاعده‭ ‬می‌گردد‭. ‬اهل‭ ‬ورزش‭ ‬است،‭ ‬اهل‭ ‬تغذیه‭ ‬خوب،‭ ‬خانه‭ ‬كه‭ ‬می‌رود‭ ‬نوارهای‭ ‬قدیمی‭ ‬خودش‭ ‬را‭ ‬گوش‭ ‬می‌دهد‭ ‬و‭ ‬حظ‭ ‬می‌برد‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬صدا،‭ ‬جان‭ ‬جهانگیر‭ ‬بند‭ ‬است‭ ‬به‭ ‬موسیقی،‭ ‬وقتی‭ ‬برای‭ ‬همسن‭ ‬و‭ ‬سال‌های‭ ‬خودش‭ ‬می‌خواند‭ ‬و‭ ‬آنها‭ ‬شاد‭ ‬می‌شوند‭ ‬جهانگیر‭ ‬روحیه‭ ‬می‌گیرد‭.‬

جلسه‭ ‬جدی‌تر‭ ‬شده،‭ ‬ساعت‭ ‬تمرین‭ ‬است،‭ ‬همه‭ ‬نشسته‌اند‭ ‬روی‭ ‬صندلی‌ها‭ ‬و‭ ‬استاد‭ ‬جاگیر‭ ‬شده‭ ‬پشت‭ ‬پیانوی‭ ‬مشكی،‭ ‬روی‭ ‬سن‭. ‬جهانگیر‭ ‬زمانی‭ ‬هم‭ ‬می‌رود‭ ‬بالا،‭ ‬پشت‭ ‬یك‭ ‬میز‭ ‬كوچك‭ ‬و‭ ‬یك‭ ‬میكروفن‭. ‬دف‭ ‬را‭ ‬می‌گذارد‭ ‬روی‭ ‬پا‭ ‬و‭ ‬دو‭ ‬دستش‭ ‬گردِ‭ ‬صورت‭ ‬دف‭. ‬سكوت‭ ‬در‭ ‬سالن‭ ‬می‌پیچد،‭ ‬دف‭ ‬توی‭ ‬دست‭ ‬جهانگیر‭ ‬بازی‭ ‬آغاز‭ ‬می‌كند،‭ ‬عجب‭ ‬نوایی،‭ ‬چه‭ ‬راحت‭ ‬و‭ ‬روان‭ ‬می‌زند،‭ ‬پیانو‭ ‬همراهی‭ ‬می‌كند،‭ ‬اعضای‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬نیز‭  ‬می‌خوانند‭: ‬شب‭ ‬به‭ ‬گلستان‭ ‬تنها،‭ ‬منتظرت‭ ‬بودم،‭ ‬باده‭ ‬ناكامی‭ ‬در‭ ‬هجر‭ ‬تو‭ ‬پیمودم،‭ ‬منتظرت‭ ‬بودم،‭ ‬منتظرت‭ ‬بودم‭. ‬آن‭ ‬شب‭ ‬جانفرسا‭ ‬من،‭ ‬بی‌تو‭ ‬نیاسودم،‭...‬

زن‌ها‭ ‬و‭ ‬مردها‭ ‬دارند‭ ‬حظ‭ ‬می‌برند‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬ترانه،‭ ‬همه‭ ‬با‭ ‬آهنگ‭ ‬می‌خوانند،‭ ‬همنوایی‌شان‭ ‬قشنگ‭ ‬است،‭ ‬دوست‭ ‬داری‭ ‬فقط‭ ‬گوش‭ ‬كنی‭ ‬و‭ ‬بشوی‭ ‬یك‭ ‬گوش‭ ‬بزرگ‭. ‬صداها‭ ‬كه‭ ‬اوج‭ ‬می‌گیرد‭ ‬موهای‭ ‬سفید،‭ ‬صورت‌های‭ ‬چین‭ ‬چین‭ ‬و‭ ‬دست‌های‭ ‬لرزان‭ ‬محو‭ ‬می‌شود‭ ‬و‭ ‬می‌رود‭ ‬توی‭ ‬هوا،‭ ‬مفهوم‭ ‬سالمندی‭ ‬پر‭ ‬می‌كشد‭ ‬و‭ ‬زمین‭ ‬و‭ ‬زمان‭ ‬جوانه‭ ‬می‌زند،‭ ‬نو‭ ‬می‌شود،‭ ‬امید‭ ‬سرك‭ ‬می‌كشد‭ ‬به‭ ‬همه‭ ‬جا‭.‬

منتظرت‭ ‬بودم‭ ‬تمام‭ ‬می‌شود،‭ ‬حال‭ ‬خوبش‭ ‬توی‭ ‬فضاست‭ ‬اما،‭ ‬اعضای‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬می‌روند‭ ‬سراغ‭ ‬ترانه‭ ‬بعدی،‭ ‬یك‭ ‬نوستالژی‭ ‬دیگر‭. ‬دو‭ ‬خانم‭ ‬گروه‭ ‬كه‭ ‬محو‭ ‬جمع‌خوانی‭ ‬شده‌اند‭ ‬قبول‭ ‬نمی‌كنند‭ ‬با‭ ‬ما‭ ‬حرف‭ ‬بزنند،‭ ‬جان‭ ‬كلامشان‭ ‬این‭ ‬است‭ ‬كه‭ ‬مزاحم‭ ‬نشویم‭. ‬اما‭ ‬خبرنگار‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬تشرها‭ ‬پاپس‭ ‬بكشد‭ ‬كه‭ ‬خبرنگار‭ ‬نیست‭.‬

می‭ ‬روم‭ ‬سراغ‭ ‬صف‭ ‬پیرمردها،‭ ‬بابابزرگ‌های‭ ‬دوست‭ ‬داشتنی‭ ‬خانه‌هایمان،‭ ‬آن‭ ‬جلو،‭ ‬درست‭ ‬صف‭ ‬اول‭. ‬ناصر‭ ‬ناصحی‭ ‬فر‭ ‬داوطلب‭ ‬می‌شود،‭ ‬با‭ ‬هم‭ ‬می‌رویم‭ ‬یك‭ ‬گوشه‭ ‬خلوت،‭ ‬جایی‭ ‬كه‭ ‬از‭ ‬صدای‭ ‬آوازخوانی‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬فقط‭ ‬زمزمه‌ای‭ ‬به‭ ‬گوش‭ ‬می‌رسد‭. ‬ناصر82‭ ‬ساله‭ ‬است‭ ‬ولی‭ ‬قبراق،‭ ‬شوخ‭ ‬و‭ ‬شنگ‭ ‬و‭ ‬پرانرژی،‭ ‬حداقل‭ ‬ده‭ ‬سال‭ ‬جوان‌تر‭ ‬می‌زند‭. ‬جوان‭ ‬كه‭ ‬بوده‭ ‬عاشق‭ ‬سنتور‭ ‬بوده،‭ ‬سنتور‭ ‬هم‭ ‬می‌زده‭ ‬اما‭ ‬كسی‭ ‬كه‭ ‬همان‭ ‬سال‌ها‭ ‬سنتورش‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬كینه‭ ‬شكسته‭ ‬عشق‭ ‬نواختن‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬دلش‭ ‬كور‭ ‬كرده‭. ‬ناصر‭ ‬ولی‭ ‬هرچند‭ ‬دقیقه‭ ‬یكبار‭ ‬می‌زند‭ ‬زیر‭ ‬آواز،‭ ‬چند‭ ‬دونگ‭ ‬صدایی‭ ‬دارد،‭ ‬وقتی‭ ‬جمع‭ ‬موسفیدها‭ ‬جمع‭ ‬می‌شود،‭ ‬وقتی‭ ‬كه‭ ‬هم‭ ‬سن‭ ‬و‭ ‬سال‌هایش‭ ‬جمع‭ ‬می‌شوند‭ ‬برای‭ ‬ورزش‭ ‬او‭ ‬هم‭ ‬می‌خواند‭. ‬داستان‭ ‬آوازخوانی‭ ‬ناصر‭ ‬می‌رسد‭ ‬به‭ ‬جوانی‌اش،‭ ‬حتی‭ ‬به‭ ‬نوجوانی‌اش،‭ ‬وقتی‭ ‬ساكن‭ ‬خانه‭ ‬پدری‭ ‬در‭ ‬دهكده‭ ‬چشمه‭ ‬شاهی‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬سحرهای‭ ‬رمضان‭ ‬برای‭ ‬بیداركردن‭ ‬مردم‭ ‬محل‭ ‬روی‭ ‬پشت‭ ‬بام‭ ‬قلعه‭ ‬شش‭ ‬برجی‭ ‬ده‭ ‬چاوشی‭ ‬می‌خواند‭.‬

‭  ‬این‭ ‬مالِ‭ ‬سال‌های‭ ‬خیلی‭ ‬دور‭ ‬است،‭ ‬ناصرازآن‭ ‬سال‌ها‭ ‬حداقل70‭ ‬سال‭ ‬فاصله‭ ‬گرفته،‭ ‬او24‭ ‬سال‭ ‬پیش‭ ‬بازنشسته‭ ‬شده،‭ ‬بازنشسته‭ ‬شركت‭ ‬داروگر‭ ‬كه‭ ‬معلوم‭ ‬است‭ ‬عرقی‭ ‬به‭ ‬آن‭ ‬دارد‭. ‬او‭ ‬را‭ ‬پسرش‭ ‬به‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬آورده،‭ ‬پسری‭ ‬كه‭ ‬خودش‭ ‬عضو‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬تالار‭ ‬وحدت‭ ‬است،‭ ‬پسری‭ ‬كه‭ ‬مواجهش‭ ‬كرد‭ ‬با‭ ‬امتحان‭ ‬ورودی‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬برای‭ ‬تست‭ ‬صدا‭ ‬و‭ ‬ناصر‭ ‬خواند‭: ‬ستاره‭ ‬امشب‭ ‬كسی‭ ‬ندیده،‭ ‬مگر‭ ‬ستاره‭ ‬كجا‭ ‬دمیده،‭ ‬مه‭ ‬آرمیده‭ ‬رنگش‭ ‬پریده،‭ ‬ابر‭ ‬سیاه‭ ‬رو‭ ‬به‭ ‬سر‭ ‬كشیده‭.‬

ناصرناصحی‭ ‬فر‭ ‬دست‭ ‬می‌كند‭ ‬درجیبش‭ ‬و‭ ‬كارت‭ ‬خانه‭ ‬موسیقی‭ ‬ایران‭ ‬را‭ ‬می‌گذارد‭ ‬روی‭ ‬میز‭. ‬می‌گوید‭ ‬ببین‭ ‬من‭ ‬تنها‭ ‬كسی‭ ‬هستم‭ ‬كه‭ ‬این‭ ‬كارت‭ ‬را‭ ‬دارم‭. ‬او‭ ‬به‭ ‬كارتش‭ ‬می‌بالد،‭ ‬به‭ ‬عضویتی‭ ‬كه‭ ‬در80‭ ‬سالگی‌اش‭ ‬دست‭ ‬داد‭.‬

‭ ‬داستان‭ ‬پروین،‭ ‬فاطمه،‭ ‬معصومه‭ ‬و‭  ‬مهری‭   ‬

برمی‌گردیم‭ ‬به‭ ‬سالن‭ ‬آمفی‭ ‬تئاتر‭. ‬موسیقی‭ ‬باز‭ ‬هم‭ ‬برقرار‭ ‬است‭. ‬اعضا‭ ‬رسیده‭ ‬اند‭ ‬به‭ ‬بیداد‭ ‬زمان‭. ‬استاد‭ ‬شیردوست‭ ‬گفته‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬اعضای‭ ‬این‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬به‭ ‬خیلی‭ ‬از‭ ‬آهنگ‌های‭ ‬اصل‭ ‬و‭ ‬فاخر‭ ‬ایرانی‭ ‬مسلطند،‭ ‬حتی‭ ‬به‭ ‬آهنگ‌های‭ ‬كردی،‌‭ ‬تركی،‭ ‬مازنی‭ ‬و‭ ‬گیلگی‭. ‬او‭ ‬گفته‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬همین‭ ‬چند‭ ‬روز‭ ‬پیش‭ ‬اینها‭ ‬یك‌ساعت‭ ‬و‭ ‬نیم‭ ‬كنسرت‭ ‬داشتند‭ ‬و400‭ ‬تماشاچی‭ ‬با‭ ‬همه‭ ‬وجود‭ ‬تشویقشان‭ ‬می‌كرد‭.‬

به‌رهی‭ ‬دیدم‭ ‬برگ‭ ‬خزان،‭ ‬پژمرده‭ ‬زبیداد‭ ‬زمان،‭ ‬كز‭ ‬شاخه‭ ‬جدا‭ ‬بود،‭ ‬چو‭ ‬زگلشن‭ ‬روكرده‭ ‬نهان،‭ ‬در‭ ‬رهگذرش‭ ‬بادخزان،‭ ‬چـون‭ ‬پیك‭ ‬بلا‭ ‬بود‭. ‬همه‭ ‬حس‭ ‬گرفته‌اند‭ ‬ولی‭ ‬پروین‭ ‬عابدین‭ ‬66ساله‭ ‬حاضر‭ ‬است‭ ‬حرف‭ ‬بزند‭. ‬پروین‭ ‬هم‭ ‬جوان‌تر‭ ‬از‭ ‬سنش‭ ‬می‌نماید،‭ ‬حداقل‭ ‬
ده‭ ‬سال‭.‬

‭ ‬او‭ ‬12‭ ‬سال‭ ‬پیش‭ ‬به‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬آمده‭. ‬یك‭ ‬بازنشسته‭ ‬سرحال،‭ ‬زنی‭ ‬فاصله‭ ‬گرفته‭ ‬از‭ ‬ایام‭ ‬جوانی‭ ‬كه‭ ‬اما‭ ‬احساس‭ ‬پیری‭ ‬ندارد‭. ‬خودش‭ ‬می‌گوید‭ ‬اینها‭ ‬همه‭ ‬معجزه‭ ‬مشاركت‭ ‬اجتماعی‭ ‬است‭. ‬كنار‭ ‬دستم‭ ‬فاطمه‭ ‬ملك‌زاده‭ ‬نشسته،‭ ‬77‭ ‬ساله،‭ ‬بازنشسته‭ ‬دیوان‭ ‬محاسبات،‭ ‬بازنشسته‭ ‬19‌سال‭ ‬قبل‭. ‬آشنایی‌اش‭ ‬با‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬اتفاقی‭ ‬بوده،‭ ‬در‭ ‬پارك‭ ‬لاله‭ ‬بوده‭ ‬كه‭ ‬خانمی‭ ‬این‭ ‬پیشنهاد‭ ‬را‭ ‬داده،‭ ‬او‭ ‬هم‭ ‬قبول‭ ‬كرده،‭ ‬تست‭ ‬داده‭ ‬و‭ ‬قبول‭ ‬شده‭. ‬فاطمه‭ ‬می‌گوید‭ ‬جوان‭ ‬كه‭ ‬بوده‭ ‬در‭ ‬تنهایی‌هایش‭ ‬می‌زده‭ ‬زیر‌آواز،‭ ‬حالا‭ ‬هم‭ ‬كه‭ ‬در‭ ‬خانه‭ ‬است‭ ‬باز‭ ‬می‌زند‭ ‬زیر‭ ‬آواز،‭ ‬او‭ ‬درس‌های‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬را‭ ‬تمرین‭ ‬می‌كند،‭ ‬شاد‭ ‬است‭ ‬برای‭ ‬همین،‭ ‬اگر‭ ‬موسیقی‭ ‬و‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬نبود‭ ‬شاید‭ ‬افسرده‭ ‬و‭ ‬تنها‭ ‬بود‭ ‬ولی‭ ‬حالا‭ ‬نیست،‭ ‬فاطمه‭ ‬خودش‭ ‬
می‌گوید‭. ‬

گروه‭ ‬دارد‭ ‬می‌خواند‭: ‬بردی‭ ‬از‭ ‬یادم،‭ ‬دادی‭ ‬بر‭ ‬بادم،‭ ‬با‭ ‬یادت‭ ‬شادم،‭ ‬دل‭ ‬به‭ ‬تو‭ ‬دادم،‭ ‬در‭ ‬دام‭ ‬افتادم،‭ ‬از‭ ‬غم‭ ‬آزادم‭. ‬نواها‭ ‬الحق‭ ‬كه‭ ‬دلكش‭ ‬است‭. ‬با‭ ‬این‭ ‬حال‭ ‬معصومه‭ ‬عاطفی،‭ ‬71‌ساله،‭ ‬بازنشسته‭ ‬ارتش‭ ‬به‭ ‬ما‭ ‬وقت‭ ‬می‌دهد‭. ‬معصومه‭ ‬اگر‭ ‬اینجا‭ ‬نیاید‭ ‬استرس‭ ‬دارد،‭ ‬یاد‭ ‬گرفتاری‌های‭ ‬زندگی‭ ‬می‌افتد‭. ‬می‌نشینم‭ ‬كنار‭ ‬مهری‭ ‬حاج‌هادی،‭ ‬از‭ ‬معدود‭ ‬زنان‭ ‬خانه‌دار‭ ‬گروه‭ ‬كر،‭ ‬67ساله،‭ ‬نسل‭ ‬اندر‭ ‬نسل‭ ‬عاشق‭ ‬موسیقی‭. ‬

مهری‭ ‬وقتی‭ ‬كارِ‭ ‬خانه‭ ‬می‌كند‭ ‬شعرها‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬خودش‭ ‬زمزمه‭ ‬می‌كند،‭ ‬در‭ ‬جمع‌های‭ ‬زنانه‭ ‬هم‭ ‬می‌خواند،‭ ‬این‭ ‬اعتماد‭ ‬به‭ ‬نفس‭ ‬را‭ ‬گروه‭ ‬كر‭ ‬به‭ ‬او‭ ‬داده‭. ‬فاطمه‭ ‬جم‌نژاد،71ساله‭ ‬و‭ ‬بازنشسته‭ ‬سازمان‭ ‬جغرافیایی‭ ‬كنار‭ ‬اوست‭. ‬فاطمه‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬بازنشستگی‭ ‬شكوفا‭ ‬شده،‭ ‬حالا‭ ‬مدت‭ ‬هاست‭ ‬تكه‭ ‬دوزی‭ ‬می‌كند،‭ ‬گروه‭ ‬کر‭ ‬و‭ ‬مشارکت‭ ‬اجتماعی‭ ‬هم‭ ‬كه‭ ‬نورعلی‭ ‬نور،‭ ‬شادش‭ ‬كرده،‭ ‬از‭ ‬كنج‭ ‬عزلت‭ ‬كشانده‭ ‬اش‭ ‬بیرون،‭ ‬به‭ ‬زندگی‭ ‬اش‭ ‬معنا‭ ‬داده،‭ ‬آنقدركه‭ ‬به‭ ‬خاطرش‭ ‬از‭ ‬تجریش‭ ‬می‌آید‭ ‬نزدیكی‌های‭ ‬میدان‭ ‬امام‭ ‬حسین‭(‬ع‭). ‬اعضای‭ ‬گروه‭ ‬كرسالمندان‭ ‬تهرانی‭ ‬به‭ ‬دل‭ ‬جوان‭ ‬شده‭ ‬اند‭ ‬با‭ ‬این‭ ‬كه‭ ‬ظاهرشان‭ ‬شكسته‭ ‬است‭. ‬آنها‭ ‬مثل‭ ‬هر‭ ‬موی‭ ‬سپید‭ ‬كرده‌ای‭ ‬قرص‌های‭ ‬مختلف‭ ‬می‌خوردند‭ ‬و‭ ‬دردهای‭ ‬ریز‭ ‬و‭ ‬درشتی‭ ‬دارند‭ ‬ولی‭ ‬به‭ ‬گروه‭ ‬كه‭ ‬می‌پیوندند‭ ‬همه‭ ‬چیز‭ ‬فراموششان‭ ‬می‌شود،‭ ‬غلامرضا‭ ‬امیرمستوفیانِ‭ ‬بازنشسته‭ ‬حتی‭ ‬به‭ ‬مدد‭ ‬این‭ ‬گروه،‭ ‬شادی‭ ‬و‭ ‬نیروی‭ ‬مضاعف‭ ‬گرفته‭ ‬و‭ ‬شاد‭ ‬است‭ ‬كه‭ ‬آواز‭ ‬اگر‭ ‬درجوانی‭ ‬دست‭ ‬نداد‭ ‬خوشا‭ ‬كه‭ ‬حالا‭ ‬دست‭ ‬
داده‭ ‬است‭.‬

ساعت‭ ‬5‭ ‬عصر‭ ‬است،‭ ‬گروه‭ ‬هنوز‭ ‬دارند‭ ‬می‌خوانند،‭ ‬انرژی‌شان‭ ‬عجیب‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬حال‭ ‬و‭ ‬هوای‭ ‬همخوانی‌شان‭ ‬روحبخش‭: ‬تنها‭ ‬با‭ ‬گل‌ها،‭ ‬گویم‭ ‬غم‌ها‭ ‬را،‭ ... ‬فضا‭ ‬پرشده‭ ‬است‭ ‬از‭ ‬عطر‭ ‬موسیقی‭. ‬

​​​​​​​