آشنایی با نوجوان‌ترین مستندسازان ایران

این شما و این مستندساز ترین نوجوان‌های کشور

آشنایی با نوجوان‌ترین مستندسازان ایران

عصر یکی از روزهای داغ تابستان، وقتی برق های دفتر رفته بود و در حال رسیدن به نقطه جوش انسان بودیم؛ سروکله‌شان پیدا شد.از قم آمده بودند برای مصاحبه با نوجوانه.چهارمرد کوچک ماسک برصورت با مربی شان که به قول خودش راننده بچه‌هاهم هست.هرکدام خودشان را معرفی کردندو از توانایی هایشان گفتند که الحق باآن همه استعدادو توانمندی همه ما را حریف بودند.لابد آن دسته از دوستانی که در فیلمسازی دستی برآتش دارند باخودشان می‌گویند چرا تیم مستند خونه آبی و چرا ما نه!؟ اما باید بگویم زاویه دیدی که بچه‌هابه سفر های راهیان نور داشتند و ماشین ون خوش چهره مبله شان حسابی به دل ما نوجوانه ای‌هابرای خلق این مصاحبه نشست و من هم همان اول کار خوش سرزبانشان را که روابط عمومی تیم بود، انتخاب کردم برای اولین قسمت از مصاحبه. بچه‌های مستند «خونه آبی» را یک مربی اهل دل به اسم آقای صالحی جمع کرده است و فکر نکنید همین سه چهار نفری هستند که مصاحبه شده‌‌اند. دوازده نفر پای کار این مستند بوده‌اند و قرار است درآینده مستندها و فیلم‌های سینمایی بیشتری از آنها ببینیم. همین الان هم یک زحمت به خودتان بدهید و اسم خونه آبی را در اپلیکیشن‌های فیلم سرچ کنید یک مستند ۸قسمتی از سفر پراتفاق راهیان نورشان با ون بدون کولر خوش‌رنگ و لعابشان هست که می‌توانید تماشا کنید.

زهرا قربانی


  قسمت اول-از آتن تا اهواز (متین‌ا... یاری)
برای متین همه چیز از یک رفیق اتفاقا "باب" شروع شده بود.بهش گفته بودند بیا فلان جا برای یک مستند بازیگر می‌خواهند و متین هم یه کاره رفته بود شانسش را امتحان کند اما سه سال است گلویش گیر کرده پیش گروه شان!
بگذریم از این که نقشه عوض شدو آن مستند ساخته نشد تا بچه‌هاآموزش های کامل ساخت فیلم را ببینند و خودشان بسازندش اما، نقطه شروع خوبی برای خودشناسی متین بود.او تا به حال به جنوب کشور سفر نکرده بود چه برسد به راهیان نور دسته جمعی در 15سالگی و آموزش‌های فشرده حین سفر!
فرق عجیب و غریب متین با بقیه بچه‌هااین بود که او برای سفر بین یک دوراهی باورنکردنی گیرکرده بود.
این که با پدر و مادرش برای دیدن خواهربزرگ‌تر  به «آتن» یونان برود یا این که راهی اهواز شود.عمرا من و شما بین این دوراهی سخت نمی مانیم!
اصلا کی سفر خارجی را ول می‌کند و می‌رود جایی که هر وقت اراده کند با یک بلیت ارزان می‌تواند خودش را به آنجا برساند؟
اما متین اصلا پشیمان نیست!به خاطر دوره آموزشی و مستندهایی که قرار بود بسازند هم که شده، همراه بچه‌هاشد!
متین آرزوی دانشگاه افسری را در سر می‌پروراند اما هیچ‌وقت فکر جدایی از گروه به ذهنش خطور نمی کند و عهد بسته که در کنار کارو تحصیل همراه گروه کار هنری را ادامه دهد.
او می‌گوید شما یک آینده فوق العاده را در نظر بگیر و برایش تلاش کن تا به یک آینده خوب و مطلوب برسی و من هم ده سال دیگر در هواوفضا خواهم بود!


  قسمت دوم-اعمال قانون محمدحسن خان
محمدحسن از آن طلبه های دست به فرمان است.او سال اول مدرسه ای درس می‌خواند که زیر مجموعه حوزه علمیه است و مثل بقیه بچه‌هاسه سال پیش پایش به گروه باز شده.خوش‌سرزبان است و از دایره لغات آدم بزرگ‌هااستفاده می‌کند.
محمدحسن برعکس بقیه بچه‌هاکار فرهنگی و ماندن در گروه و تحصیلات مرتبط با این حوزه را ترجیح می‌دهد و قرار است پای‌ثابت تیم باشد وبه کار گرافیکی در دفترشان به دید آینده شغلی هم نگاه می‌کند.
جمله سنگین محمد حسن برای حضور و ماندگاری اش در تیم این است که تیم را خودشان ساخته اند و صرفا یک نیرو برای کار نیستند و هرکدام مسئولیت های بزرگی در تیم دارند دقیقا مثل ستون های ساختمان! و اما بشنوید از شیطنت های یک عشق ماشین و رانندگی که چه لرزه‌هابرتن آقای صالحی نینداخته و چه موها از ایشان سفید نکرده است:
بعد از یه روز سخت داشتیم از دفتر برمی گشتیم سمت خونه هامون، من به آقای  صالحی گفتم بذارین بشینم پشت فرمون.آقای صالحی هم بعد از کلی توجیه کردن که با احتیاط برو واینا رضایت دادن!بعد نیم ساعت گفتم بذار یه دور دیگه هم بزنم.همون حین یه ماشین پلیس هم افتاد دنبالمون و ماشین رو متوقف کرد.خداروشکر ماشین رو نخوابوند ولی هرچی مدرک داشتیم ازمون گرفت و مارو یک هفته از این دادگاه به اون دادگاه کشوندن.(این الان خداروشکر داشت!)
حالا یه چیز جالب تر.آقای صالحی یه موتور قدیمی دارن، یه روز من پشت فرمون نشستم ایشون هم ترک من.حواسم نبود یه گاز دادم و موتور تک چرخ زد و آقای صالحی افتادن.یدونه هم محکم زدن پسِ کله من! (بیچاره آقای صالحی واقعا!)



  قسمت سوم-فرمایشات آقای عکاس باشی! (علیرضا حسن وند)
می فرمایند بچه هر چی دارد از پر قنداقش دارد.علیرضا هم کار فرهنگی و علاقه اش به عکاسی را قبل از پیوند مبارکش باتیم متوجه شده بود.
ایده اولیه سفر راهیان نور با ون به گفته علیرضاخان کاملا شوخی شوخی جدی شد و یکی از بچه‌های تیم (محمدامین پروین) همین‌طوری یک ایده‌ای داده است و بچه‌هاهم همان روی هوا قاپیدندش!
از آن جا بود که گشت وگذار با ون معروف گروه مستند خونه آبی در مناطق جنوبی شروع شد.علیرضا چند باری با خانواده سفرراهیان نور را تجربه کرده بود اما چسبندگی این سفر به خاطر این بود که آن‌هاهم مکان های سیاحتی جنوب کشور را می‌گشتند و خوش می‌گذراندند و هم در دل مناطق جنگی از شهدا می‌شنیدند و همین هم جرقه یک ایده نوجوانانه برای سفرمستند راهیان نورشان شد.
از همه بچه‌هاکه می‌پرسیدم باچه کسی بیشتر رفیقی یک جمله می‌گفتند: ما یک گروهیم و دوتا دوتا بودن برایمان معنی ندارد! (احتمالا روایت پیرمردی که دم مرگ به بچه هایش تکه چوب می‌داد بشکنند تا درس متحد بودن و برادری بدهد، روی گروه خونه آبی زیادی اثر کرده است!) امابالاخره با مشقت های بسیار علیرضا یکی از بچه‌هارا اسم برد آن هم محمدحسن بود که از بچگی باهم بزرگ شده اند!نشان طلا بلاخیزترین فرد گروه را علیرضا داردکه در اقصی نقاط سفر یک پایش در رفته و یک جای سرش خونی و مالی بوده است.و اما آش شله قلمکاری که علیرضا درباره درس و آینده در سر دارد تلفیق علوم سیاسی و هنر است.  


  قسمت چهارم-کارگاه یک روزه معلمی هک توسط استاد حاج رحیمی!
مدرسه می‌داند حاج رحیمی نفر اول تصحیح رنگ است باکلی توانایی که به رویش نمی آورد اما خب همان طور که ما از مدارس توقع داریم مهم هم نیست!
حامد حاج رحیمی هم مثل تمام بچه‌های گروه رویای شغلی خاص خودش را دارد. یک چیزی بین معلمی و کامپیوتر و هک و این جور چیزها اما او هم ظاهرا قرار است مثل بقیه حالا حالاها پشت میزش در دفترفیلمسازی کوله‌بار بست بنشیند.
او از حال و هوای مطالعه دسته جمعی در «کوله‌بار» (اسم دفتر مستندسازی‌شان) می‌گوید و من هم هی تعجب می‌کنم که نوجوان امروز مگر می‌تواند این‌قدر علاقه به مطالعه داشته باشد و بنده خدا کلی راهکار می‌دهد برای علاقه‌مند شدن به کتاب!
تمام بچه‌هااز گروه خاطرات بانمک دارند اما او از یک خاطره خنده دار می‌گوید:
بعد از تغییر کاربری ون رفتیم سرراه متین(یکی از بچه های گروه) رو رسوندیم خونشون وتو راه برگشت بودیم.
 داخل ون خیلی ساده و بدون تجهیزات بود. ما یه کپسول گاز داشتیم توی ون و یه کپسول آتش نشانی که برای شرایط خطرناک بود.یه دفعه دیدیم یه سیم جرقه زد و دود اومد توی ماشین.آقای صالحی هم داد زد که واااااااای بدویین کپسول و بیارین. ون دو نوع در داره،یکی کشویی یکی هم که معمولی.منم پشت نشسته بودم گفتم از جلو برم یا از پنجره.
دیدم پنجره بازه پریدم بیرون،دونفر هم جلو گیر کرده بودن،تا من پیاده شدم در باز شد و خورد تو صورت من.صورتم خونی شد ویه گوشه وایستادم،اون دونفر هم فکر کردن الان ماشین منفجر میشه، گوشاشون رو گرفتن و دویدن توی بیایون!


  قسمت پنجم-آبی ترین رفیق
همیشه یک آدم باید باشد که دغدغه جمع کردن نوجوان‌هارا دور هم داشته باشد آن هم اگر این نوجوانان نام برده همگی پسر باشند و شور و شر! گرچه که بچه های خونه آبی همگی در ظاهر به شدت آرام و سر به زیرند اما مستندشان را که ببینید گوشه‌ای از آتش‌هایی که سوزانده‌اند به وضوح نمایان است.
از متین بگذریم که به خاطر مسؤولیت خطیر سرخ کردن سیر در اردو پابند خونه آبی شده است؛ اما اصلی ترین عامل گیر کردن دل بچه‌هابه دفترکار و ساخت مستند و رفاقت فراتر از عاشق بند کیفی، آقای صالحی مسؤول بچه‌هاست!در گپ و گفتم با بچه‌ها، تنها رفیق صمیمی همه‌شان است و راضی‌کننده موانع زیر میزی و روی میزی خانواده‌ها! 
آقای صالحی از بچه‌هاقول گرفته است تا وقتی نفرات اول درس و انضباط در مدرسه و محبوب دل پدر و مادر در خانه هستند، می‌توانندعضو تیم باشند و خانواده‌هاهم حسابی به آقای صالحی اعتماد دارند.
و این گونه بود که اصل واساس دفتر کوله بار و مستند خونه آبی اتفاق افتاد.