فراموشین‌آباد!

دختران شین‌آبادی در گفت‌وگو با جام‌جم از قول‌های فراموش‌شده گفتند

فراموشین‌آباد!

پرونده پاییز یك بار دیگر برای وزارتخانه بزرگ آموزش و پرورش كشورمان با یك حادثه تلخ بسته شد، با مرگ چهار دانش‌آموز سیستان و بلوچستانی؛ چهار دختربچه‌ای كه باز هم وقتی زیر سقف مدرسه و پشت نیمكت‌های چوبی نشسته بودند آتش به جانشان افتاد، یكدفعه گُر گرفتند، شدند یك شعله سوزان متحرك، همان‌جا كنج كلاس درس سوختند و سوختند و عمرشان به شب یلدای امسال نرسید. از سه‌شنبه 27 آذر كه خبر حادثه آتش‌سوزی در دبستان غیردولتی اسوه‌حسنه زاهدان همه جا منتشر شد، خیلی‌ها یاد حادثه شین‌آباد افتادند، تصویر كلاس سوخته و دیوارهای دودگرفته این مدرسه، خیلی‌ها را یاد آتش‌سوزی مدرسه روستای شین‌آباد انداخت، یاد همان 15 آذر 91 كه هنوز خاطره‌اش از ذهن خیلی‌ها پاك نشده؛ حالا انگار مونا خسروپرست، صبا عربی، مریم نوكندی و یكتامیرشكار، بچه‌هایی كه در مدرسه اسوه حسنه زاهدان قربانی آتش شدند، همان سیران یگانی و ساریا رسول زاده‌اند؛ همان دانش‌آموزان پیرانشهری‌ كه همین دو هفته پیش خانواده‌هایشان به بهانه ششمین سالگرد فوت‌شان، سر مزارشان نشستند، گریه كردند، گلایه كردند و صدای گریه و گلایه‌هایشان مثل همه روزهای شش سال قبل به گوش هیچ مسؤولی نرسید. بهانه‌ای كه باعث می‌شود پای حرف‌های لقمان یگانی، پدر سیران یگانی، دختر ده ساله پیرانشهری بنشینیم كه آذر امسال، داغ نبودنش برای خانواده‌اش شش ساله شد.

در‭ ‬سیران‭ ‬هم‭ ‬مثل‭ ‬همه‭ ‬ایرانی‌های‭ ‬دیگر‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬چند‭ ‬روز‭ ‬خبر‭ ‬آتش‌سوزی‭ ‬مدرسه‭ ‬زاهدان‭ ‬را‭ ‬شنیده‭ ‬و‭ ‬مثل‭ ‬خیلی‌های‭ ‬دیگر‭ ‬از‭ ‬تكرار‭ ‬این‭ ‬حادثه‭ ‬ناراحت‭ ‬است‭. ‬آنقدر‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬ما‭ ‬بگوید‭: ‬دل‭ ‬من‭ ‬از‭ ‬شنیدن‭ ‬این‭ ‬خبر‭ ‬خون‭ ‬شد‭. ‬از‭ ‬تكرار‭ ‬دوباره‭ ‬این‭ ‬اتفاق،‭ ‬باور‭ ‬كنید‭ ‬برای‭ ‬من‭ ‬از‭ ‬لحظه‭ ‬اولی‭ ‬كه‭ ‬خبر‭ ‬را‭ ‬شنیدم‭ ‬انگار‭ ‬همان‭ ‬حادثه‌ای‭ ‬كه‭ ‬شش‭ ‬سال‭ ‬پیش‭ ‬برای‭ ‬دخترم‭ ‬اتفاق‭ ‬افتاد‭ ‬دوباره‭ ‬تكرار‭ ‬شد‭. ‬هیچ‌كسی‭ ‬مثل‭ ‬من‭ ‬كه‭ ‬دخترم‭ ‬قربانی‭ ‬حادثه‭ ‬آتش‌سوزی‭ ‬در‭ ‬مدرسه‭ ‬شده‭ ‬حال‭ ‬خانواده‭ ‬این‭ ‬چهار‭ ‬دختر‭ ‬زاهدانی‭ ‬را‭ ‬درك‭ ‬نمی‌كند،‭ ‬من‭ ‬با‭ ‬آنها‭ ‬همدردم‭...‬

‭ ‬در‭ ‬جست‌وجوی‭ ‬دیه‭ ‬

با‭ ‬گذشت‭ ‬شش‭ ‬سال‭ ‬از‭ ‬حادثه‭ ‬آتش‌سوزی‭ ‬مدرسه‭ ‬شین‌آباد‭ ‬و‭ ‬فوت‭ ‬سیران،‭ ‬پدر‭ ‬سیران‭ ‬هنوز‭ ‬دل‭ ‬پری‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬اتفاق‭ ‬دارد‭ ‬و‭ ‬می‌گوید‭: ‬باوركنید‭ ‬ما‭ ‬هنوز‭ ‬دنبال‭ ‬دیه‭ ‬این‭ ‬ماجرا‭ ‬می‌دویم‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬جایی‭ ‬نرسیده‌ایم‭. ‬

یگانی‭ ‬در‭ ‬توضیح‭ ‬بیشتر‭ ‬می‌گوید‭: ‬فقط‭ ‬مبلغ‭ ‬31میلیون‭ ‬و‭ ‬500‭ ‬هزارتومان‭ ‬دوماه‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬حادثه‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬دادند‭ ‬و‭ ‬گفتند‭ ‬به‭ ‬خاطر‭ ‬هزینه‭ ‬كفن‭ ‬و‭ ‬دفن‭ ‬و‭ ‬مراسم‭ ‬ترحیم‭ ‬و‭... ‬است‭. ‬بعد‭ ‬در‭ ‬15‭ ‬آذر‭ ‬93‭ ‬یعنی‭ ‬دوسال‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬فوت‭ ‬دخترم‭ ‬در‭ ‬بیمه‭ ‬ایران‭ ‬ارومیه‭ ‬قرار‭ ‬بر‭ ‬این‭ ‬شد‭ ‬كه‭ ‬130‭ ‬میلیون‭ ‬تومان‭ ‬دیگر‭ ‬به‭ ‬عنوان‭ ‬دیه‭ ‬به‭ ‬ما‭ ‬پرداخت‭ ‬شود،‭ ‬بعد‭ ‬پرونده‭ ‬ما‭ ‬به‭ ‬تهران‭ ‬ارسال‭ ‬شد‭ ‬و‭ ‬مدام‭ ‬عقب‭ ‬افتاد‭ ‬تا‭ ‬رسید‭ ‬به‭ ‬اسفند‭ ‬96‭ ‬كه‭ ‬قرار‭ ‬بود‭ ‬كل‭ ‬مبلغ‭ ‬دیه‭ ‬را‭ ‬پرداخت‭ ‬كنند‭. ‬باز‭ ‬وعده‭ ‬دادند‭ ‬كه‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬تعطیلات‭ ‬نوروز97‭. ‬بعد‭ ‬از‭ ‬تعطیلات‭ ‬هم‭ ‬باز‭ ‬خبری‭ ‬نشد‭ ‬و‭ ‬با‭ ‬این‌كه‭ ‬این‭ ‬همه‭ ‬ما‭ ‬رفتیم‭ ‬و‭ ‬آمدیم‭ ‬هنوز‭ ‬چیزی‭ ‬به‌عنوان‭ ‬دیه‭ ‬به‭ ‬ما‭ ‬پرداخت‭ ‬نشده‭ ‬است‭.‬

گلایه‌های‭ ‬پدر‭ ‬سیران،‭ ‬به‭ ‬شرایط‭ ‬سخت‭ ‬زندگی‌اش‭ ‬هم‭ ‬می‌رسد‭ ‬به‭ ‬این‌كه‭ ‬قول‭ ‬داده‭ ‬بودند‭ ‬او‭ ‬را‭ ‬هم‭ ‬مثل‭ ‬پدر‭ ‬ساریا‭ ‬رسولزاده‭ ‬در‭ ‬آموزش‭ ‬و‭ ‬پرورش‭ ‬استخدام‭ ‬كنند‭ ‬و‭ ‬پدر‭ ‬ساریا‭ ‬الان‭ ‬در‭ ‬پست‭ ‬خدماتی‭ ‬آموزش‭ ‬و‭ ‬پرورش‭ ‬مشغول‭ ‬كار‭ ‬است،‭ ‬اما‭ ‬درخواست‌های‭ ‬او‭ ‬به‭ ‬جایی‭ ‬نرسیده‭. ‬ادامه‭ ‬گلایه‌های‭ ‬پدر‭ ‬سیران‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬زبان‭ ‬خودش‭ ‬بخوانید‭ ‬و‭ ‬قضاوت‭ ‬كنید‭: ‬هروقت‭ ‬من‭ ‬برای‭ ‬استخدام‭ ‬درخواست‭ ‬می‌دهم‭ ‬می‌گویند‭ ‬مجوز‭ ‬نداریم،‭ ‬من‭ ‬الان‭ ‬نگهبان‭ ‬یك‭ ‬سردخانه‭ ‬در‭ ‬ارومیه‭ ‬هستم‭ ‬با‭ ‬ماهی‭ ‬700 هزارتومان‭ ‬حقوق‭. ‬ماهی‭ ‬420‭ ‬هزارتومان‭ ‬كرایه‌خانه‭ ‬می‌دهم‭ ‬و‭ ‬دو‭ ‬بچه‭ ‬مدرسه‌ای‭ ‬دیگر‭ ‬هم‭ ‬دارم‌‭. ‬شما‭ ‬خودتان‭ ‬ببینید‭ ‬دخل‭ ‬و‭ ‬خرج‭ ‬ما‭ ‬چطور‭ ‬می‌گذرد؟‭! ‬باور‭ ‬كنید‭ ‬خیلی‭ ‬وقت‌ها‭ ‬حتی‭ ‬آن‌قدر‭ ‬پول‭ ‬ندارم‭ ‬كه‭ ‬برای‭ ‬پیگیری‭ ‬بحث‭ ‬دیه‭ ‬دخترم‭ ‬خودم‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬تهران‭ ‬برسانم‭. ‬هر‭ ‬بار‭ ‬هم‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬تهران‭ ‬می‌آیم،‭ ‬یكی‭ ‬از‭ ‬وسایل‭ ‬خانه‭ ‬را‭ ‬می‌فروشم‭ ‬تا‭ ‬خرج‭ ‬سفرم‭ ‬جور‭ ‬شود‭.‬

‭ ‬دیدار‭ ‬آقای‭ ‬وزیر‭ ‬

از‭ ‬پدر‭ ‬سیران‭ ‬می‌پرسم‭ ‬تاحالا‭ ‬شده‭ ‬وزیر‭ ‬آموزش‭ ‬و‭ ‬پرورش‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬نزدیك‭ ‬ببینید‭ ‬و‭ ‬گلایه‌هایتان‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬او‭ ‬در‭ ‬میان‭ ‬بگذارید؟‭ ‬تلخ‭ ‬می‌خندد‭ ‬و‭ ‬می‌گوید‭: ‬نه‭ ‬اصلا‭. ‬من‭ ‬ده‭ ‬روز‭ ‬هم‭ ‬كه‭ ‬تهران‭ ‬بمانم‭ ‬هرچقدر‭ ‬هم‭ ‬درخواست‭ ‬بدهم‭ ‬باز‭ ‬هم‭ ‬ایشان‭ ‬را‭ ‬نمی‌بینم‭. ‬با‭ ‬این‌كه‭ ‬سالی‭ ‬سه‌چهار‭ ‬بارهم‭ ‬برای‭ ‬پیگیری‭ ‬پرونده‭ ‬دخترم‭ ‬تهران‭ ‬می‌آیم،‭ ‬اما‭ ‬وزیر‭ ‬كه‭ ‬هیچ،‭ ‬حتی‭ ‬نماینده‭ ‬شهرستان‭ ‬خودمان‭ ‬را‭ ‬هم‭ ‬موفق‭ ‬نمی‌شوم‭ ‬ببینم‭. ‬هربار‭ ‬به‭ ‬دفترش‭ ‬می‌روم‭ ‬دفتردارش‭ ‬یا‭ ‬می‌گوید‭ ‬نیست،‭ ‬یا‭ ‬جلسه‭ ‬دارد‭ ‬و‭... ‬بالاخره‭ ‬هربار‭ ‬یك‭ ‬بهانه‭ ‬می‌آورد‭. ‬

‭ ‬روز‭ ‬حادثه‭ ‬

سیران‭ ‬یعنی‭ ‬جای‭ ‬باصفا‭ ‬و‭ ‬دیدنی،‭ ‬حالا‭ ‬كه‭ ‬شش‭ ‬سال‭ ‬از‭ ‬مرگ‭ ‬سیران‭ ‬یگانی‭ ‬گذشته،‭ ‬برای‭ ‬پدر‭ ‬سیران‭ ‬دیگر‭ ‬دلی‭ ‬نمانده‭ ‬كه‭ ‬از‭ ‬سیرانش‭ ‬بگوید؛‭ ‬با‭ ‬این‭ ‬حال‭ ‬حرف‌هایش‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬مرور‭ ‬خاطره‭ ‬روز‭ ‬آتش‌سوزی،‭ ‬روز‭ ‬مرگ‭ ‬سیران‭ ‬تمام‭ ‬می‌كند‭ ‬و‭ ‬می‌گوید‭: ‬روز‭ ‬حادثه،‭ ‬اول‭ ‬صبح‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬خبر‭ ‬دادند‭ ‬مدرسه‭ ‬آتش‭ ‬گرفته،‭ ‬یادم‭ ‬هست‭ ‬باران‭ ‬شدیدی‭ ‬هم‭ ‬می‌بارید‭ ‬و‭ ‬وقتی‭ ‬من‭ ‬شنیدم‭ ‬مدرسه‭ ‬آتش‭ ‬گرفته‭ ‬تعجب‭ ‬كردم‭ ‬چطور‭ ‬این‭ ‬اتفاق‭ ‬افتاده‭. ‬وقتی‭ ‬هم‭ ‬رسیدم‭ ‬بیمارستان‭ ‬امام‌خمینی‭ ‬پیرانشهر،‭ ‬ده‭ ‬بار‭ ‬من‭ ‬را‭ ‬بردند‭ ‬بالای‭ ‬سر‭ ‬دخترم،‭ ‬اما‭ ‬من‭ ‬او‭ ‬را‭ ‬نشناختم،‭ ‬كادر‭ ‬درمانی‭ ‬مدام‭ ‬می‌گفتند‭ ‬این‭ ‬دختر‭ ‬شماست‭. ‬من‭ ‬می‌گفتم‭ ‬نه‭ ‬امكان‭ ‬ندارد‭. ‬حتی‭ ‬مادر‭ ‬و‭ ‬خواهرش‭ ‬هم‭ ‬او‭ ‬را‭ ‬نشناختند،‭ ‬بعدا‭ ‬پدرم‭ ‬گفت‭ ‬اولین‭ ‬نفر‭ ‬بالای‭ ‬سر‭ ‬سیران‭ ‬رسیده‭ ‬و‭ ‬او‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬لباس‌های‭ ‬تنش‭ ‬شناسایی‭ ‬كرده‭. ‬اصلا‭ ‬بچه‌ها‭ ‬این‌قدر‭ ‬سوخته‭ ‬و‭ ‬آسیب‭ ‬دیده‭ ‬بودند‭ ‬كه‭ ‬هیچ‭ ‬خانواده‌ای‭ ‬خودش‭ ‬بچه‌اش‭ ‬را‭ ‬نمی‌شناخت‭. ‬مگر‭ ‬این‌كه‭ ‬بچه‌ای‭ ‬خودش‭ ‬به‭ ‬هوش‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬پدرومادرش‭ ‬را‭ ‬صدا‭ ‬می‌زد‭. ‬من‭ ‬ده‭ ‬بار‭ ‬رفتم‭ ‬بالای‭ ‬سر‭ ‬سیران‭ ‬و‭ ‬گفتم‭ ‬نه‭ ‬این‭ ‬دختر‭ ‬من‭ ‬نیست‭... . ‬

​​​​​​​