من، محمد، خدا و گوگل
حامد عسکری شاعر و نویسنده
هر ده دوازده هزار کیلومتر یک بار، یک چراغ کوچولوی نارنجی زیر عقربه کیلومترشمار روشن میشد و این یعنی اینکه رسیدگی میخواهد. گارانتی بود میبردم نمایندگی و روغن و فیلتر و کارهایی از این دست را انجام میدادند. گارانتی که تمام شد همه چیز پولی شد. و خب قیمت نمایندگی با تعویض روغنی سر کوچهمان، هم وقتی و هم هزینهای خیلی توفیر میکرد. مشکل فقط یک چیز بود. همان چراغ گردالی کوچولوی زیر کیلومتر. سر کوچه که میبردم آن چراغ خاموش نمیشد و هربار زنگ میزدم به نمایندگی که این چراغ را چه جوری خاموش کنم جواب میشنیدم که باید بیاوری سرویس کنیم و به کامپیوتر وصلش کنیم و تیک سرویسها را توی کامپیوتر ماشینت بزنیم و چراغ خود به خود خاموش میشود.
آن شب دل جفتمان گرفته بود. یکهو توی چت گفت بریم قم یه زیارتی کنیم برگردیم ؟ گفتم بریم... نیم ساعت بعدش جلوی در روزنامه بود. روز سختی داشتم و جان رانندگی تا قم را نداشتم. گفت من می نشینم. توی بزرگراه امام علی بودیم که گفت چراغ کوچولوی نارنجی چرا روشن است؟ قصه را گفتم. توی یکی از عقب رفتگیهای اتوبان زد کنار. فلاشر را روشن کرد و یک چیزی توی گوشیاش تایپ کرد. بعد کلید روی دسته برف پاک کن را 20ثانیه نگهداشت و چراغ چک خاموش شد به همین راحتی. بعد پیروزمندانه گفت: راضی بودی آق عسکری؟ و من راضی بودم. محمد نه تخصص مکانیکی داشت نه تا حالا ماشین من را سوار شده بود. محمد یک خاصیت داشت که چراغ گردالی را خاموش کرد. خاصیت محمد این بود که با گوگل خیلی دوست است و گوگل هم خوب حق رفاقت را به جا میآورد. محمد درست سرچ کردن را بلد است و هیچ وقت هم از این بابت لنگ نمانده است.
برگشتن از قم که می آمدیم گفتم: خدا هم همینجوری است. ما میرویم دورهایمان را میزنیم و همه تیغمان میزنند و بعد تازه یادمان میافتد میشود مفت و مجانی از خدا بخواهیم. فقط باید بلد باشیم سرچ کنیم توی آسمانها...
آن شب دل جفتمان گرفته بود. یکهو توی چت گفت بریم قم یه زیارتی کنیم برگردیم ؟ گفتم بریم... نیم ساعت بعدش جلوی در روزنامه بود. روز سختی داشتم و جان رانندگی تا قم را نداشتم. گفت من می نشینم. توی بزرگراه امام علی بودیم که گفت چراغ کوچولوی نارنجی چرا روشن است؟ قصه را گفتم. توی یکی از عقب رفتگیهای اتوبان زد کنار. فلاشر را روشن کرد و یک چیزی توی گوشیاش تایپ کرد. بعد کلید روی دسته برف پاک کن را 20ثانیه نگهداشت و چراغ چک خاموش شد به همین راحتی. بعد پیروزمندانه گفت: راضی بودی آق عسکری؟ و من راضی بودم. محمد نه تخصص مکانیکی داشت نه تا حالا ماشین من را سوار شده بود. محمد یک خاصیت داشت که چراغ گردالی را خاموش کرد. خاصیت محمد این بود که با گوگل خیلی دوست است و گوگل هم خوب حق رفاقت را به جا میآورد. محمد درست سرچ کردن را بلد است و هیچ وقت هم از این بابت لنگ نمانده است.
برگشتن از قم که می آمدیم گفتم: خدا هم همینجوری است. ما میرویم دورهایمان را میزنیم و همه تیغمان میزنند و بعد تازه یادمان میافتد میشود مفت و مجانی از خدا بخواهیم. فقط باید بلد باشیم سرچ کنیم توی آسمانها...
تیتر خبرها