مایه عبرت سایرین چگونه فراهم شد
امید مهدینژاد طنزنویس
جوان جعلقی كه به شغل دزدی و جیببری اختصاص داشت، در زیر پل كریمخان كیف پاسپورتی شخصی را از داخل كوله او بلند كرد، اما از آنجا كه كیف حاوی اشیای قیمتی و اوراق بهادار قابل انتقال به غیر نبود و مشحون از اوراق غیرقابل انتقال به غیر بود، نتوانست آن را نزد مالخران آب نماید.
جوان جعلق كه خسته و افسرده و ناامید شده بود به قهوهخانه قنبر رفت تا استراحتی كند و قلیانی استعمال نماید.
یكی از دوستان وی كه در قهوهخانه نشسته و مشغول استعمال دوسیبنعنا بود پس از دیدن خستگی و افسردگی و ناامیدی وی سراغ وی رفت و علت خستگی و افسردگی و ناامیدی وی را جویا شد. وی نیز علت خستگی و افسردگی و ناامیدی خود را به دوستش گفت.
دوستش گفت: كیف را به من بده و فردا ظهر یكمیلیون از من تحویل بگیر. جوان جعلق كیف را به دوستش تحویل داد و رفت و فردا ظهر بار دیگر به قهوهخانه قنبر مراجعه كرد. دوستش با دیدن او نزد وی آمد و یكمیلیون تومان كف دست او گذاشت.
جوان جعلق گفت: چطور توانستی؟ دوست وی گفت: چون دوست من هستی به تو میگویم. به زیر پل كریمخان رفتم و آگهی كیف گمشده را پشت پنجره یكی از مغارهها دیدم و كیف را تحویل دادم و مژدگانی پنجمیلیون تومانی آن را دریافت كردم.
وی سپس افزود: میبینی كه با درستكاری و تحویل امانات مردم به آنها چقدر بیشتر از دزدی میتوان كسب درآمد كرد. سپس جوان جعلق و دوستش قرار شراكت گذاشتند تا منبعد یكی با دزدی و دیگری با درستكاری و تحویل امانات بهطور شریكی به كسب درآمد بپردازند.
اما همینكه خواستند با هم دست بدهند و عكس یادگاری بگیرند مأموران فداكار نیروهای انتظامی كه به دوست وی مشكوك شده و او تعقیب كرده بودند، به قهوهخانه قنبر ریختند و هردو نفر را دستگیر كردند و در سطح شهر چرخاندند و مایه عبرت سایرین را فراهم نمودند.
جوان جعلق كه خسته و افسرده و ناامید شده بود به قهوهخانه قنبر رفت تا استراحتی كند و قلیانی استعمال نماید.
یكی از دوستان وی كه در قهوهخانه نشسته و مشغول استعمال دوسیبنعنا بود پس از دیدن خستگی و افسردگی و ناامیدی وی سراغ وی رفت و علت خستگی و افسردگی و ناامیدی وی را جویا شد. وی نیز علت خستگی و افسردگی و ناامیدی خود را به دوستش گفت.
دوستش گفت: كیف را به من بده و فردا ظهر یكمیلیون از من تحویل بگیر. جوان جعلق كیف را به دوستش تحویل داد و رفت و فردا ظهر بار دیگر به قهوهخانه قنبر مراجعه كرد. دوستش با دیدن او نزد وی آمد و یكمیلیون تومان كف دست او گذاشت.
جوان جعلق گفت: چطور توانستی؟ دوست وی گفت: چون دوست من هستی به تو میگویم. به زیر پل كریمخان رفتم و آگهی كیف گمشده را پشت پنجره یكی از مغارهها دیدم و كیف را تحویل دادم و مژدگانی پنجمیلیون تومانی آن را دریافت كردم.
وی سپس افزود: میبینی كه با درستكاری و تحویل امانات مردم به آنها چقدر بیشتر از دزدی میتوان كسب درآمد كرد. سپس جوان جعلق و دوستش قرار شراكت گذاشتند تا منبعد یكی با دزدی و دیگری با درستكاری و تحویل امانات بهطور شریكی به كسب درآمد بپردازند.
اما همینكه خواستند با هم دست بدهند و عكس یادگاری بگیرند مأموران فداكار نیروهای انتظامی كه به دوست وی مشكوك شده و او تعقیب كرده بودند، به قهوهخانه قنبر ریختند و هردو نفر را دستگیر كردند و در سطح شهر چرخاندند و مایه عبرت سایرین را فراهم نمودند.
تیتر خبرها