رونق اگر نیست صفا هست!
روند انتشار کتابهای شعر حسین صفا نشان میدهد او از اینکه صرفا بهعنوان ترانهسرای آثار موسیقایی دیگران شناخته شود راضی نیست و برای اینکه او را در ابتدای امر به عنوان «شاعر» بشناسند حتی میتواند نوشتن ترانه را کنار بگذارد این، خبر خوبی برای ترانهنویسی ایران نیست.
درحالی از حسین صفا تاکنون چند کتاب غزل، چند کتاب شعر بیوزن، یک کتاب ترجمه شعر و یک گزینش و گردآوری از شاعری دیگر منتشر شده که او بهعنوان ترانهنویسی شناخته شده که تاکنون تنها یکبار ترانههایش را بهصورت کتاب ارائه داده است. این کارنامه، در حال مخابره پیغامی واضح است؛ شاعری که سالها بهخاطر همکاریاش با محسن چاوشی شناخته میشد، درصددِ تغییر شمایلی است که از او برساخته شده است. روند انتشار شعرهایش، یعنی انتشار آثارش جز ترانهها و شعرهای محاورهای، نشاندهنده اصرار او به برهم زدنِ شناختی است که مخاطب از او کسب کرده است. او میخواهد به فراخورِ اینکه پیش و بیش از اینکه برای اجرای خوانندهها ترانه نوشته باشد، شعر نوشته است، بیشتر با این عنوان به یاد آورده شود. این را نه فقط با نگاهی به کارنامه مکتوبش، بلکه با نظر به معدود گفتوگوهایی که تاکنون با رسانهها انجام داده نیز میتوان دریافت. صفا چند وقتی است کمتر با خوانندهها به عنوان ترانهنویس همکاری میکند و طی گزارشی هم که دو سال پیش درباره غزلهای کتاب «منجنیق»اش در آلبوم «ابراهیم» محسن چاوشی، در یکی از رسانهها منتشر شد، آمده بود که حتی گفته دیگر ترانه نمینویسد.
این را که حسین صفا را با وجود کمیتِ بیشتر شعرهایش نسبت به ترانههایش، اغلب بهعنوان ترانهنویس میشناسیم، هیچ به پای کمکاری او در این رابطه نمیتوان گذاشت؛ این قدرت و رسانایی گستردهتر موسیقی پاپ نسبت به شعر است که چنین وضعی را برای صفا ایجاد کرده است. در عین حال، این باور منحط که ترانه، صورت تقلیلیافتهای از شعر است، لابد صفا را هم آزار داده و به این نتیجه رسانده که میدان را خالی کند. در چه بسیار انجمنهای ادبی که هنوز و همچنان وقتی شاعری پشت تریبون شعرخوانی میرود، نگاهی که به تولید و پروسه تولید اثر او بهعنوان امر خلاقه شکل میگیرد، نگاهی است واجد ارزشهای والای ادبی اما همان شاعر اگر برای خواندن ترانهای پشت همان تریبون برود و برای همان عدهای که شعرش را شنیدهاند، ترانهای بخواند، اثری که تولید کرده، به عنوان متنی که «خب، ترانه است و شعر نیست» تعبیر میشود. هنوز کسانی که در مرز این دو (شعر و ترانه) زیست و فعالیت میکنند یا به این هر دو علاقه نشان میدهند، به وجوه تفکیک سفت و سختی در این بین قائلاند؛ وجوهی که تاکیدِ همچنان بر آنها، به فرسایشِ بحثِ مدام و بیارزشِ مقام والاتر شاعر از ترانهسرا دامن زده است. اما همه آنها که به این وجوه تفکیک، باور دارند، در تحلیل ماهیت آن بهسر میبرند، غافل از اینکه مرور زمان و گذشت روزگار بر هردو عرصه، ماهیت آنها را نیز میتواند دستخوش تغییر و از اینرو تحلیلهای این عده را از درجه اعتبار ساقط کرده باشد. ترانهسرایی، مدتهاست با مصادیق معتبری که بهدست داده، انگاره فوق را نامعتبر کرده است. علاوه بر این، مدتهاست در جهان نقد، ارزشها و هنجارهای ادبی، سنجههای دیگری را جز چندوچونِ ژانرها و قالبهای گوناگون ارائه، مدنظر قرار میدهند. معیارِ سنجیدن ارزشهای ادبی یک متن، مدتهاست دیگر داستان و شعر و نمایشنامه و ترانه بودن آن نیست و سادهانگارانه است این فرض را به عنوان یکی از پیشفرضها در عمل نقد دخالت دادن. چنانچه آکادمی نوبل، چند سال پیش جایزه ادبیاتش را به باب دیلن به عنوان ترانهنویس داد تا یکسره خط بطلانی بکشد بر این باورهای کهنه.
اینها را نگفتم که در این باب با حسین صفا همدلی و همدردی کرده باشم. اتفاقا با همه احترامی که به این دغدغه او میتوان قائل بود، اصرار او بر این را که بهعنوان شاعر شناخته شود و منتقدان بیشتر به شعرهایش توجه کنند و مثل مردم فقط ترانههایش را نبینند، اصرار مهم و کارآمدی نمیبینم. بدیهی است که او که بیشتر برای موقعیت شاعری خود زحمت کشیده و برایش وقت گذاشته، نگران این باشد که نکند صرفا با ترانههایی که برای محسن چاوشی و دیگران نوشته، شناخته شود اما این نگرانی نباید او را به حذف صورت مساله سوق دهد تا بگوید دیگر قرار نیست ترانه بنویسد. به نظر میرسد او در این میان، وسط قاعده گستره پرنفوذتر موسیقی، خسته از مبارزهای تماموقت برای اینکه بگوید شاعر است و نه ترانهسرا، دومی را قربانی اولی کرده است.
حتی دو سال پیش، پس از چند همکاری چاوشی با ترانهسراهای دیگر، وقتی تقریبا مشخص بود اگر آلبومی از او منتشر شود، ترانهسرای آن حسین صفا نخواهد بود، آلبوم «ابراهیم» منتشر شد و ازقضا همه شعرهای آلبوم از صفا بود اما از ترانه خبری نبود و چاوشی غزلهای کتاب «منجنیق» این شاعر را خوانده بود؛ غزل، به عنوان یکی از قالبهایی که صفا در آن سالها و بارها شعر نوشته است. این بار قاعده عوض شده بود و به جای اینکه صفا برای چاوشی ترانه بنویسد، این چاوشی بود که از یکی از کتابهای شعر شاعر سراغ گرفته بود. هم آلبوم «ابراهیم»، در ادامه آثار دهه 90 چاوشی آلبوم موفقی بود، هم «منجنیق» صفا برای نوشتن غزلی برآمده از روشهای نوین غزلسرایی، کتابی درخور تأمل به نظر میرسید، با این حال همچنان خبر خوبی نیست که حسین صفا قرار نیست ترانه بنویسد؛ بیتردید، چند تجربه از همکاریهای او با همین محسن چاوشی، از بهترین تجربههای نوشتن ترانه برای اجرا در موسیقی پاپ در همه این سالها بودهاند.
چند سال پیش، متنی نوشتم درباره اینکه حسین صفا چگونه منطق نثر را جایگزین هنجار مسلط ترانه کرده است. آنجا درباره اهمیت و ارزش ترانههای صفا نوشته بودم: «صفا، در رسیدن به منطق نثر، به جای تأکید بر منطق شاعرانه مألوف، طوری متنش را از تعقیدها و تأکیدهای مرسومِ ترانه خالی کرده، گویی ما حتی متوجه حضور مسلطِ وزن و قافیهها هم نمیشویم. مثلا این چند سطر را بخوانید: «یه شب که سردم بود به مادرم گفتم/ هوا که سرد میشه یاد تو میافتم/ طفلی دلش لرزید، دلش دوباره شکست/ تو ظل تابستون تو کوچه برف نشست». این را از ترانه «قطار» و از آلبوم «پرچم سفید» محسن چاوشی انتخاب کرده و فکر میکنم متعالیترین ترانهای است که از صفا خواندهام. یکبار دیگر بخوانیدش؛ چهقدر ساده... واقعا اگر شما روزی بخواهید با مادرتان چنین گفتوگویی ترتیب دهید و این گفتوگو کاملا روزمره و بدون تأکیدات زبانی بخواهد اتفاق بیفتد، گفتوگویتان با واژههایی جز همینها شکل میگیرد؟ حتی ممکن است جریان همین گفتوگو را برای کسی تعریف کنید و ناخواسته و بدون تعمد در قافیهسازی حرفتان اینطور از آب دربیاید که «یه شب که سردم بود به مادرم گفتم هوا که سرد میشه یاد تو میافتم». این، هنجاری است که ترانههای صفا را به منطق نثر نزدیک کرده است. بیان هنری همین چند سطر ساده به خاطر برساختن فضایی عمیقا قابلباور و در عین حال عاطفی، قابل دفاع است اما مهمتر از این کلیشهها، این است که صفا در ترانههایی از این دست، راهی گشوده است؛ راهی به بازتعریف «گویش و تفکر عامیانه در ترانه». او با این دستاوردها به ترانهسرایی امروز میآموزد که میتوان به زبانِ گفتارِ روزمره نزدیک شد به جای اینکه ترانه را با پذیرش تفکر عامیانه، زیر بار کلیشههای پاپِ متداول له کرد. در اغلب ترانههایی که او برای چاوشی نوشته، در «همسایه»، «دوسِت داشتم»، «چشمه طوسی»، «دیوار بیدر» و چندین ترانه دیگر، به همین روش، منطق نثر را جایگزین منطقهای ترانه و شعر کرده است. این منطق، فراتر از همه این حرفها، پیشنهادی است بسیار مهم به ترانهسرایی فارسی در عصر حاضر.
همان موقع انتشار این یادداشت، درباره این متن با هم حرف زدیم و همچنان دلخور بود که چرا به جای توجه به شعرهایش، به ترانههایش پرداخته میشود. امروز در گفتوگویی با حسین صفا که در همین صفحه میخوانیدش، او گفته که «قالب یک چیز جنبی است. مرزبندی و ارزیابی براساس قالب، چیزی مطلقا قلابی است. شعر من در خودش بروز و ظهور پیدا میکند و با خودش قالب را هم بروز میدهد.» امیدوارم او با اذعانش به این حقیقت، از لجبازی با دنیای نوشتنِ ترانه، بهعنوان یکی از همین قالبهایی که جنبی
است، دست بردارد و همچنان خالق ترانههای پیشبرندهای چون «قطار» هم باشد.
این را که حسین صفا را با وجود کمیتِ بیشتر شعرهایش نسبت به ترانههایش، اغلب بهعنوان ترانهنویس میشناسیم، هیچ به پای کمکاری او در این رابطه نمیتوان گذاشت؛ این قدرت و رسانایی گستردهتر موسیقی پاپ نسبت به شعر است که چنین وضعی را برای صفا ایجاد کرده است. در عین حال، این باور منحط که ترانه، صورت تقلیلیافتهای از شعر است، لابد صفا را هم آزار داده و به این نتیجه رسانده که میدان را خالی کند. در چه بسیار انجمنهای ادبی که هنوز و همچنان وقتی شاعری پشت تریبون شعرخوانی میرود، نگاهی که به تولید و پروسه تولید اثر او بهعنوان امر خلاقه شکل میگیرد، نگاهی است واجد ارزشهای والای ادبی اما همان شاعر اگر برای خواندن ترانهای پشت همان تریبون برود و برای همان عدهای که شعرش را شنیدهاند، ترانهای بخواند، اثری که تولید کرده، به عنوان متنی که «خب، ترانه است و شعر نیست» تعبیر میشود. هنوز کسانی که در مرز این دو (شعر و ترانه) زیست و فعالیت میکنند یا به این هر دو علاقه نشان میدهند، به وجوه تفکیک سفت و سختی در این بین قائلاند؛ وجوهی که تاکیدِ همچنان بر آنها، به فرسایشِ بحثِ مدام و بیارزشِ مقام والاتر شاعر از ترانهسرا دامن زده است. اما همه آنها که به این وجوه تفکیک، باور دارند، در تحلیل ماهیت آن بهسر میبرند، غافل از اینکه مرور زمان و گذشت روزگار بر هردو عرصه، ماهیت آنها را نیز میتواند دستخوش تغییر و از اینرو تحلیلهای این عده را از درجه اعتبار ساقط کرده باشد. ترانهسرایی، مدتهاست با مصادیق معتبری که بهدست داده، انگاره فوق را نامعتبر کرده است. علاوه بر این، مدتهاست در جهان نقد، ارزشها و هنجارهای ادبی، سنجههای دیگری را جز چندوچونِ ژانرها و قالبهای گوناگون ارائه، مدنظر قرار میدهند. معیارِ سنجیدن ارزشهای ادبی یک متن، مدتهاست دیگر داستان و شعر و نمایشنامه و ترانه بودن آن نیست و سادهانگارانه است این فرض را به عنوان یکی از پیشفرضها در عمل نقد دخالت دادن. چنانچه آکادمی نوبل، چند سال پیش جایزه ادبیاتش را به باب دیلن به عنوان ترانهنویس داد تا یکسره خط بطلانی بکشد بر این باورهای کهنه.
اینها را نگفتم که در این باب با حسین صفا همدلی و همدردی کرده باشم. اتفاقا با همه احترامی که به این دغدغه او میتوان قائل بود، اصرار او بر این را که بهعنوان شاعر شناخته شود و منتقدان بیشتر به شعرهایش توجه کنند و مثل مردم فقط ترانههایش را نبینند، اصرار مهم و کارآمدی نمیبینم. بدیهی است که او که بیشتر برای موقعیت شاعری خود زحمت کشیده و برایش وقت گذاشته، نگران این باشد که نکند صرفا با ترانههایی که برای محسن چاوشی و دیگران نوشته، شناخته شود اما این نگرانی نباید او را به حذف صورت مساله سوق دهد تا بگوید دیگر قرار نیست ترانه بنویسد. به نظر میرسد او در این میان، وسط قاعده گستره پرنفوذتر موسیقی، خسته از مبارزهای تماموقت برای اینکه بگوید شاعر است و نه ترانهسرا، دومی را قربانی اولی کرده است.
حتی دو سال پیش، پس از چند همکاری چاوشی با ترانهسراهای دیگر، وقتی تقریبا مشخص بود اگر آلبومی از او منتشر شود، ترانهسرای آن حسین صفا نخواهد بود، آلبوم «ابراهیم» منتشر شد و ازقضا همه شعرهای آلبوم از صفا بود اما از ترانه خبری نبود و چاوشی غزلهای کتاب «منجنیق» این شاعر را خوانده بود؛ غزل، به عنوان یکی از قالبهایی که صفا در آن سالها و بارها شعر نوشته است. این بار قاعده عوض شده بود و به جای اینکه صفا برای چاوشی ترانه بنویسد، این چاوشی بود که از یکی از کتابهای شعر شاعر سراغ گرفته بود. هم آلبوم «ابراهیم»، در ادامه آثار دهه 90 چاوشی آلبوم موفقی بود، هم «منجنیق» صفا برای نوشتن غزلی برآمده از روشهای نوین غزلسرایی، کتابی درخور تأمل به نظر میرسید، با این حال همچنان خبر خوبی نیست که حسین صفا قرار نیست ترانه بنویسد؛ بیتردید، چند تجربه از همکاریهای او با همین محسن چاوشی، از بهترین تجربههای نوشتن ترانه برای اجرا در موسیقی پاپ در همه این سالها بودهاند.
چند سال پیش، متنی نوشتم درباره اینکه حسین صفا چگونه منطق نثر را جایگزین هنجار مسلط ترانه کرده است. آنجا درباره اهمیت و ارزش ترانههای صفا نوشته بودم: «صفا، در رسیدن به منطق نثر، به جای تأکید بر منطق شاعرانه مألوف، طوری متنش را از تعقیدها و تأکیدهای مرسومِ ترانه خالی کرده، گویی ما حتی متوجه حضور مسلطِ وزن و قافیهها هم نمیشویم. مثلا این چند سطر را بخوانید: «یه شب که سردم بود به مادرم گفتم/ هوا که سرد میشه یاد تو میافتم/ طفلی دلش لرزید، دلش دوباره شکست/ تو ظل تابستون تو کوچه برف نشست». این را از ترانه «قطار» و از آلبوم «پرچم سفید» محسن چاوشی انتخاب کرده و فکر میکنم متعالیترین ترانهای است که از صفا خواندهام. یکبار دیگر بخوانیدش؛ چهقدر ساده... واقعا اگر شما روزی بخواهید با مادرتان چنین گفتوگویی ترتیب دهید و این گفتوگو کاملا روزمره و بدون تأکیدات زبانی بخواهد اتفاق بیفتد، گفتوگویتان با واژههایی جز همینها شکل میگیرد؟ حتی ممکن است جریان همین گفتوگو را برای کسی تعریف کنید و ناخواسته و بدون تعمد در قافیهسازی حرفتان اینطور از آب دربیاید که «یه شب که سردم بود به مادرم گفتم هوا که سرد میشه یاد تو میافتم». این، هنجاری است که ترانههای صفا را به منطق نثر نزدیک کرده است. بیان هنری همین چند سطر ساده به خاطر برساختن فضایی عمیقا قابلباور و در عین حال عاطفی، قابل دفاع است اما مهمتر از این کلیشهها، این است که صفا در ترانههایی از این دست، راهی گشوده است؛ راهی به بازتعریف «گویش و تفکر عامیانه در ترانه». او با این دستاوردها به ترانهسرایی امروز میآموزد که میتوان به زبانِ گفتارِ روزمره نزدیک شد به جای اینکه ترانه را با پذیرش تفکر عامیانه، زیر بار کلیشههای پاپِ متداول له کرد. در اغلب ترانههایی که او برای چاوشی نوشته، در «همسایه»، «دوسِت داشتم»، «چشمه طوسی»، «دیوار بیدر» و چندین ترانه دیگر، به همین روش، منطق نثر را جایگزین منطقهای ترانه و شعر کرده است. این منطق، فراتر از همه این حرفها، پیشنهادی است بسیار مهم به ترانهسرایی فارسی در عصر حاضر.
همان موقع انتشار این یادداشت، درباره این متن با هم حرف زدیم و همچنان دلخور بود که چرا به جای توجه به شعرهایش، به ترانههایش پرداخته میشود. امروز در گفتوگویی با حسین صفا که در همین صفحه میخوانیدش، او گفته که «قالب یک چیز جنبی است. مرزبندی و ارزیابی براساس قالب، چیزی مطلقا قلابی است. شعر من در خودش بروز و ظهور پیدا میکند و با خودش قالب را هم بروز میدهد.» امیدوارم او با اذعانش به این حقیقت، از لجبازی با دنیای نوشتنِ ترانه، بهعنوان یکی از همین قالبهایی که جنبی
است، دست بردارد و همچنان خالق ترانههای پیشبرندهای چون «قطار» هم باشد.
تیتر خبرها