تسخیر «الرمادی» به دست ژنرال 14 ساله ایرانی

گفت‌وگو با نوجوان 14 ساله اسیر ایرانی كه سال 61 در اردوگاه بعثی‌ها روبه‌روی دوربین خبرنگار خانم هندی قرار گرفت و خبرساز شد؛ مهدی 35 سال بعد در تهران میزبان او شد

تسخیر «الرمادی» به دست ژنرال 14 ساله ایرانی

ماجرای مهدی خیلی عجیب است. سیزده چهاره ساله بوده كه اسیر می‌شود. به اصطلاح خود بعثی‌ها جزو اسرای اطفال محسوب می‌شده، اما كارهایش بزرگ‌تر از سن و سالش می‌زد و با تخس‌بازی‌هایش امان بعثی‌ها را بریده بود. در همان ایام بود كه یك زن خبرنگار با او مصاحبه كرد. مصاحبه‌ای كه آن روزها خیلی سر و صدا كرد. 36 سال بعد آن زن خبرنگار و مهدی دوباره با هم دیدار كردند. مهدی حالا یك عاقله مرد 50 ساله بود. سرنوشت اما گویا بدجوری خبرنگار خانم هندی را تحت‌تاثیر قرار داده بود. گفت‌وگوی ما با مهدی طحانیان راجع به سال‌های اسارت، كتاب خاطراتش و دیدار مجدد بعد از 35 سال با خانم خبرنگار را بخوانید.

مهدی‭ ‬به‭ ‬فکرش‭ ‬هم‭ ‬خطور‭ ‬نمی‌كرد‭ ‬مصاحبه‭ ‬از‭ ‬زیر‭ ‬دست‭ ‬استخبارات‭ ‬بعث‭ ‬سالم‭ ‬بیرون‭ ‬رود‭. ‬حالا‭ ‬اگر‭ ‬یك‭ ‬درصد‭ ‬احتمال‭ ‬این‭ ‬را‭ ‬می‌داد‭ ‬عمرا‭ ‬این‭ ‬یكی‭ ‬به‭ ‬ذهنش‭ ‬می‌رسید‭ ‬كه‭ ‬مصاحبه‭ ‬در‭ ‬
یك‭ ‬شبكه‭ ‬فرانسوی‭ ‬پخش‭ ‬شود‭ ‬و‭ ‬چند‭ ‬دانشجوی‭ ‬ایرانی‭ ‬پیدا‭ ‬شوند‭ ‬و‭ ‬مصاحبه‭ ‬را‭ ‬ببینند‭ ‬و‭ ‬ضبط‭ ‬و‭ ‬ترجمه‭ ‬كنند‭ ‬و‭ ‬بفرستند‭ ‬ایران‭ ‬و‭ ‬بعد‭ ‬هم‭ ‬از‭ ‬تلویزیون‭ ‬ایران‭ ‬پخش‭ ‬شود‭. ‬بعد‭ ‬از‭ ‬پخش‭ ‬مصاحبه‭ ‬از‭ ‬تلویزیون‭ ‬ایران‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬بیت‭ ‬امام،‭ ‬خانواده‭ ‬مهدی‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬اردستان‭ ‬خواستند‭ ‬و‭ ‬آنها‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬دیدار‭ ‬امام‭ (‬ره‭)‬بردند‭. ‬در‭ ‬ادامه‭ ‬هم‭ ‬به‭ ‬طرف‭ ‬عراقی‭ ‬پیام‭ ‬داده‭ ‬بودند‭ ‬كه‭ ‬اگر‭ ‬در‭ ‬دوران‭ ‬اسارت،‭ ‬بلایی‭ ‬سر‭ ‬مهدی‭ ‬بیاید‭ ‬چند‭ ‬اسیر‭ ‬عالی‌رتبه‭ ‬بعثی‭ ‬كه‭ ‬در‭ ‬دست‭ ‬ایرانی‌ها‭ ‬بودند‭ ‬هرگز‭ ‬رنگ‭ ‬خاك‭ ‬عراق‭ ‬را‭ ‬نخواهند‭ ‬دید‭.‬

نوجوانی‭ ‬كه
‭ ‬قهرمان‭ ‬ملی‭ ‬شد

مهدی‭ ‬حالا‭ ‬روزهای‭ ‬51‭ ‬سالگی‭ ‬را‭ ‬طـــــــــی‭ ‬می‌كند‭. ‬پسربچه‌ای‌كه‭ ‬روزگاری‭ ‬در‭ ‬كوچه‭ ‬و‭ ‬پس‌كوچه‌های‭ ‬اردستان‭ ‬شیطنت‭ ‬و‭ ‬چوب‭ ‬در‭ ‬لانه‭ ‬زنبور‭ ‬می‌كرد،‭ ‬حالا‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬چهل‭ ‬پنجاه‭ ‬سال‭ ‬به‭ ‬یكی‭ ‬از‭ ‬قهرمانان‭ ‬ایرانی‌‭ ‬تبدیل‭ ‬شده‭ ‬و‭ ‬كتاب‭ ‬خاطراتش‭ ‬به‭ ‬عنوان‭ ‬یكی‭ ‬از‭ ‬اسرای‭ ‬كوچك‭ ‬و‭ ‬كم‭ ‬سن‭ ‬و‭ ‬سال‭ ‬جنگ‭ ‬به‌‭ ‬كتاب‌محوری‭ ‬یك‭ ‬پویش‭ ‬كتابخوانی‭ ‬تبدیل‭ ‬شده‭ ‬و‭ ‬نفر‭ ‬اول‭ ‬ممكت‭ ‬هم‭ ‬یادداشتی‭ ‬برای‭ ‬كتابش‭ ‬نوشته‭ ‬و‭ ‬حسابی‭ ‬او‭ ‬را‭ ‬تحویل‭ ‬گرفته‭ ‬است‭.‬

طحانیان‭ ‬ادامه‭ ‬گفت‌وگویش‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬آن‭ ‬زن‭ ‬ایران‌شناس‭ ‬هندی‭ ‬كه‭ ‬با‭ ‬لهجه،‭ ‬فارسی‭ ‬را‭ ‬صحبت‭ ‬می‌كرد‭ ‬این‌گونه‭ ‬روایت‭ ‬می‌كند‭: ‬افیلم‭ ‬مصاحبه‭ ‬تو‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬آقای‭ ‬خمینی‭ ‬نشان‭ ‬می‌دهم‭ ‬و‭ ‬می‌گویم‭ ‬كه‭ ‬چه‭ ‬بسیجی‌های‭ ‬شجاعی‭ ‬دارد،‭ ‬اما‭ ‬من‭ ‬دستش‭ ‬انداختم‭ ‬و‭ ‬باور‭ ‬نمی‌كردم‭!‬ب‭ ‬مهدی‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬نیمه‌شب‭ ‬یك‭ ‬شب‭ ‬سرد‭ ‬پاییزی‭ ‬در‭ ‬معاونت‭ ‬سیما‭ ‬گیر‭ ‬انداختیم‭. ‬برای‭ ‬حضور‭ ‬در‭ ‬یك‭ ‬برنامه‭ ‬تلویزیونی‭ ‬به‭ ‬صداوسیما‭ ‬آمده‭ ‬بود‭ ‬تا‭ ‬راجع‭ ‬به‌خاطرات‭ ‬اسارتش‭ ‬صحبت‭ ‬كند‭. ‬خودش‭ ‬راجع‭ ‬به‭ ‬وضعیت‭ ‬این‭ ‬روزهایش‭ ‬به‭ ‬ما‭ ‬می‌گوید‭: ‬احدود‭ ‬چهارده‭ ‬پانزده‭ ‬سال‭ ‬است‭ ‬كه‭ ‬بازنشسته‭ ‬شده‌ام‭ ‬و‭ ‬با‭ ‬خانواده‭ ‬روزگار‭ ‬را‭ ‬می‌گذرانم‭.‬ب‭ ‬مهدی‭ ‬بازنشسته‭ ‬وزارت‭ ‬بهداشت‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬ساكن‭ ‬تهران‭. ‬اوایل‭ ‬دهه‭ ‬70‭ ‬كه‭ ‬در‭ ‬یكی‭ ‬از‭ ‬دانشگاه‌های‭ ‬تهران‭ ‬قبول‭ ‬شده‭ ‬برای‭ ‬درس‭ ‬خواندن‭ ‬به‭ ‬پایتخت‭ ‬آمده‭ ‬و‭ ‬ماندگار‭ ‬شده‭: ‬ابعد‭ ‬هم‭ ‬برگشتم‭ ‬اردستان‭ ‬و‭ ‬ازدواج‭ ‬كردم‭ ‬و‭ ‬دست‭ ‬همسرم‭ ‬را‭ ‬گرفتم‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬تهران‭ ‬آمدیم‭.‬ب

رهبر‭ ‬انقلاب‭ ‬در‭ ‬یادداشتی‭ ‬كه‭ ‬برای‭ ‬كتاب‭ ‬طحانیان‭ ‬نوشته‭ ‬اند‭ ‬از‭ ‬او‭ ‬با‭ ‬عبارت‭ ‬انوجوان‭ ‬باهوش‭ ‬و‭ ‬صبور‭ ‬با‭ ‬روحیه‌ای‭ ‬اعجاب‌انگیزب‭ ‬یاد‭ ‬می‌كنند‭. ‬از‭ ‬مهدی‭ ‬راجع‭ ‬به‭ ‬تخس‌بازی‌هایی‭ ‬كه‭ ‬در‭ ‬اوج‭ ‬نوجوانی،‭ ‬پشت‭ ‬میله‌های‭ ‬اسارت‭ ‬بعثی‌ها‭ ‬و‭ ‬علیه‭ ‬آنها‭ ‬داشته‭ ‬می‌پرسیم‭ ‬و‭ ‬این‌كه‭ ‬این‭ ‬دل‭ ‬و‭ ‬جرات‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬كجا‭ ‬آورده‭. ‬می‌خندد‭ ‬و‭ ‬می‌گوید‭: ‬افكر‭ ‬و‭ ‬ذهن‭ ‬و‭ ‬دغدغه‌ام‭ ‬در‭ ‬همان‭ ‬زمان‭ ‬هم‭ ‬حفظ‭ ‬عزت‭ ‬و‭ ‬احترام‭ ‬امام‭ ‬و‭ ‬ایران‭ ‬و‭ ‬رهبرمان‭ ‬بود‭. ‬همین‌ها‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬ما‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬برابر‭ ‬بعثی‌ها‭ ‬بی‌پروا‭ ‬كرده‭ ‬بود‭.‬ب

كتابت‭ ‬را‭ ‬خوانده‌ام
‭ ‬آقا‭ ‬مهدی‭!‬

از‭ ‬طحانیان‭ ‬می‌خواهیم‭ ‬از‭ ‬دیدارش‭ ‬با‭ ‬رهبر‭ ‬انقلاب‭ ‬بگوید‭ ‬و‭ ‬التفاتی‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬اسرباز‭ ‬كوچك‭ ‬امامب‭ ‬داشته‭ ‬اند‭: ‬اسال‭ ‬قبل‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬در‭ ‬جلسه‌ای‭ ‬خدمت‭ ‬رهبری‭ ‬رفته‭ ‬بودیم‭. ‬كتاب‭ ‬خاطرات‭ ‬من‭ ‬سال‭ ‬91‭ ‬چاپ‭ ‬شده‭ ‬و‭ ‬پنج‭ ‬سال‭ ‬از‭ ‬انتشارش‭ ‬گذشته‭ ‬بود‭. ‬توی‭ ‬همان‭ ‬جلسه‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬گفتند‭ ‬كتاب‭ ‬شما‭ ‬به‭ ‬دست‭ ‬من‭ ‬رسید‭. ‬چند‭ ‬وقت‭ ‬بعد‭ ‬نشست‭ ‬شب‭ ‬خاطره‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬من‭ ‬هم‭ ‬به‭ ‬آن‭ ‬جلسه‭ ‬دعوت‭ ‬بودم‭. ‬با‭ ‬یك‭ ‬تعداد‭ ‬از‭ ‬راویان‭ ‬دفاع‭ ‬مقدس‭ ‬خدمت‭ ‬رهبری‭ ‬رسیده‭ ‬بودیم‭. ‬در‭ ‬همان‭ ‬جلسه‭ ‬همین‭ ‬خاطره‭ ‬خبرنگار‭ ‬هندی‭ ‬را‭ ‬گفتم‭ ‬كه‭ ‬در‭ ‬اردوگاه‭ ‬با‭ ‬من‭ ‬مصاحبه‭ ‬كرد‭. ‬آخرین‭ ‬نفر‭ ‬بودم‭. ‬یكهو‭ ‬دیدم‭ ‬رهبری‭ ‬با‭ ‬روی‭ ‬خوش‭ ‬گفتند‭ ‬من‭ ‬كتاب‭ ‬ایشان‭ ‬را‭ ‬خوانده‌ام‭ ‬و‭ ‬واقعا‭ ‬كتاب‭ ‬خوبی‭ ‬هم‭ ‬هست‭.‬ب‭ ‬


​​​​​​​