اکبرآقا؛ آکتور صدا

گفت‌وگوی صمیمانه با اکبر منانی، مدیر دوبلاژ، گوینده و نویسنده‌ای که بیش از 60 سال تجربه گویندگی دارد:

اکبرآقا؛ آکتور صدا

وقتی نام پوآرو را می‌شنوید به یاد شخصیت بانمک او با آن سبیل‌هایی که فرم خاصی از هوشمندی و زیرکی را در او نشان می‌داد، در سریال‌های معمایی می‌افتید. به‌ویژه این‌که وقتی وارد صحنه می‌شد با همان لهجه فرانسوی ــ بلژیکی‌اش می‌گفت: «من هرکول پوآرو هستم!» و بعد وارد مرموزترین قتل‌ها و معماهای کارآگاهی دنیا می‌شد. فرق نمی‌کرد ماجرا در کجا اتفاق بیفتد؛ «در قطار سریع‌السیر شرق»، «در میان رود نیل» یا « لندن». او با چهره‌ای مهربان و استفاده از چند کلمه فرانسوی همچون ویی، مادام، موسیو (Oui، Madame، Monsieur) و... بازجویی را شروع می‌کرد و آن‌وقت همه چیز تمام بود، دیگر قاتل راهی برای فرار نداشت. مسلما اگر این شخصیت دوبله خوب نداشت، هرگز شخصیت پوآرو در ایران محبوب نمی‌شد و آن فرد کسی نیست جز اکبر منانی که بیشتر مردم صدای او را بیشتر با نقش هرکول پوآرو می‌شناسند؛ نقشی که باعث شد لقب اَکتور صدا را به او بدهند. او گوینده‌ای است که به شخصیت کارتونی زبل‌خان بی‌کلام، روح و صدایی جدید بخشید، لحن خاص گِلام که می‌گوید من می‌دونم... را در مجموعه ماجراهای گالیور، صدای ویژه جان دالتون را در مجموعه لوک خوش‌شانس و شخصیت شل و وا رفته لورل را در مجموعه لورل و هاردی آفریده است. صدای سحرآمیز این گوینده که همه زندگی‌اش را در راه هنر گذاشته به شخصیت‌های متفاوت خارجی در فیلم‌ها، سریال‌ها و کارتون‌ها جان داده است. منانی متولد سال ۱۳۱۸ در اصفهان است و بیش از۶۰ سال در عرصه دوبله و گویندگی فعالیت داشته است. او گوینده شخصیت‌های فلفلی و خان‌عمو هم در برنامه صبح جمعه باشما بوده است. البته فعالیت اکبر منانی فقط به دنیای دوبله خلاصه نمی‌شود. او واژه اولین‌ها را در دنیای هنر از آن خودش کرده است. او اولین گوینده‌ای است که کلاس‌های آموزشی را برای دانشجویان علاقه‌مند به گویندگی برگزار کرد. همچنین اولین گوینده‌ای است که کتاب برای گویندگی نوشت. او در این کتاب که سال‌ها نگارش آن طول کشید درباره چگونگی، چرایی و زمان ورود دوبله به ایران گفته است. منانی کتاب‌های سرگذشت دوبله ایران و صداهای ماندگارش، فن بیان و گویندگی در صداوسیما، الفبای فن بیان (گویندگی، دوبله و گزارشگری) را نوشته است. وقتی با او تماس می‌گیریم با این‌که می‌گوید اهل مصاحبه نیست اما با خوشرویی به درخواست‌مان برای گفت‌وگو پاسخ مثبت می‌دهد و برای ساعتی در روزنامه جام‌جم حاضر می‌شود. صحبت‌های خواندنی او خالی از لطف نیست.

ماجرای ورود به رادیو و رقابت با 30 هزار نفر!
من اتفاقی وارد رادیو شدم. سال ۱۳۳۹ در شهرستان دیپلم گرفتم و به تهران آمدم و به رادیو عشق داشتم اما فکر نکرده بودم چه قسمتی در رادیو را دوست دارم؛ تا این‌که در ۲۰ سالگی روزها به رادیو می‌رفتم و از ۵ صبح تا ۱۲ شب دم در می‌ایستادم اما به من اجازه ورود نمی‌دادند. بعد از مدتی اعلام کردند گوینده می‌خواهند و یک صف طولانی برای امتحان آمده بودند. دل نگهبان به حالم سوخته بود و به من لطف داشت و به همین دلیل گفت برو ببین چه خبر است. من با ناامیدی نگاه می‌کردم و می‌گفتم چه زمان پشت میکروفن می‌روم. ۲۰ یا ۳۰ هزار نفر برای امتحان آمده بودند. ما شنیدیم یک زن و یک مرد برای گویندگی می‌خواهند؛ بنابراین با خودم گفتم مگر می‌شود از بین این جمعیت قبول شد. سه یا چهار گوینده بزرگ آن زمان برای داوری نشسته بودند و کسانی که برای امتحان آمده بودند تا چند خط می‌خواندند، می‌گفتند کافی است. من که خواندم گفتند ادامه بده. زمانی که آمدم بیرون، نگهبان گفت تو در دور اول قبول شدی چون نسبت به دیگران جملات بیشتری خواندی. زمانی که اسامی برگزیدگان را اعلام کردند، من هم جزو آنها بودم. در امتحان کتبی ۱۰ نفر، در امتحان شفاهی ۵ نفر و در تست گویندگی سه نفر قبول شدیم. در نهایت به انتخاب من و یک خانم رسیدند که آن خانم خودش تجربه گویندگی داشت. همزمان با قبول شدن در رادیو، کلاس‌های مختلف هم می‌رفتم تا برای گویندگی تمرین بیشتری کنم. سرتان را درد نیاورم بالاخره از هفت‌خوان رستم عبور کردم تا قبول شوم. در آن مقطع زمانی برای گرفتن گوینده رادیو خیلی سختگیری می‌کردند و باید گوینده آزمون‌های زیادی قبول می‌شد تا بتواند به رادیو راه پیدا کند. شاید باور نکنید اما بعد از گذشت یک تا دو سال از قبول شدنم در رادیو همچنان روی هوا بودم. تا این‌که گویندگی برنامه‌های رادیو به من سپرده شد.



اعلامیه دولت را یک نفس، دو ساعت و نیم خواندم
 بعد از قبول شدن در رادیو در کلاس‌های متفاوت شرکت کرده تا خودم را برای گویندگی آماده کردم. البته باید اشاره کنم که دو سال به من برنامه نمی‌دادند و من از پشت شیشه، کار گویندگان را نگاه می‌کردم و می‌شنیدم؛ تا این‌که برنامه جدیدی با نام 27 هزار در رادیو راه‌اندازی شد که همان راه شب است. من هم شدم گوینده این برنامه رادیویی. در آن مقطع من دوبله هم کار می‌کردم. یعنی صبح‌ها می‌رفتم استودیو دوبله و شب‌ها در رادیو کار می‌کردم.
البته ورودم هم به دوبله کار راحتی نبود. آنجا هم تعداد زیادی آمده بودند و تنها من باقی ماندم؛ زیرا این کار نیاز به صبر و حوصله زیادی داشت. من مرتب در استودیوهای دوبله در وقت‌های آزاد هم تمرین می‌کردم. دلم می‌خواست هر روز در کار پیشرفت زیادی داشته باشم. در کنار دوبله حتی گویندگی خبر هم می‌کردم که اتفاقا در زمان خودم هم موفق بودم. به یاد دارم یک روز اعلامیه دولت را یک‌نفس، دو ساعت و نیم خواندم. واقعا کار سختی بود اما خوشبختانه توانستم انجام بدهم. این روند ادامه داشت تا این‌که سال 1365 اعلام کردم می‌خواهم از رادیو بازنشسته شوم، چون خیلی خسته شده بودم. روزها دوبله و شب‌ها رادیو. رئیس وقت آن زمان آقای هاشمی بود که اجازه نمی‌داد من رادیو را رها کنم و با بازنشستگی‌ام موافقت نمی‌کرد، زیرا معتقد بود که من سرمایه رادیو هستم. اما من به او قول دادم اگر با بازنشستگی‌ام موافقت کند همچنان سعی می‌کنم هرازگاهی با رادیو همکاری داشته باشم. سرانجام موافقت شد و من بعد از 18 سال از رادیو بازنشسته شدم.






 خان عموی صبح جمعه با شما
در همه این سال‌ها برنامه‌های مختلفی را در رادیو اجرا کردم؛ از برنامه‌های جدی گرفته تا کمدی، طنز، ریتمیک، ضربی و... هم‌زمان گویندگی هم انجام می‌دادم. نقش زبل‌خان که من گفته بودم خیلی گل کرده بود.
همان زمان زنده‌یاد منوچهر نوذری از من دعوت کرد در برنامه صبح جمعه با شما هم به جای چند شخصیت صحبت کنم. من هم در این برنامه نقش‌های فلفلی، خان عمو و... را به‌عهده داشتم و سعی می‌کردم صداهای مختلف خلق کنم تا مردم دوست داشته باشند. ما آن زمان ماهانه دستمزدمان را دریافت می‌کردیم اما برای من مهم بود که در کارم پیشرفت کنم، بنابراین مرتب تمرین می‌کردم و شور و هیجانم برای کار خیلی زیاد بود. شب‌ها خواب نداشتم و از این‌که خودم را به‌موقع برای کار برسانم همیشه هیجان زیادی در وجودم بود. همین موضوع باعث می‌شد تا از 24 ساعت شبانه‌روز یک ساعت بخوابم و فقط بین لحظات تمرین‌ها به قول معروف چرت کوچکی می‌زدم و بعد دوباره کارم را انجام می‌دادم. کار زیاد باعث شد ساعت خوابم به‌هم بریزد. شاید باور نکنید اما من 15 سال نخوابیدم و حالا دارم تاوان کار زیاد آن موقع را می‌دهم. جالب است بگویم هنوز هم بعد از این همه سال کار کردن وقتی قرار است برای گویندگی به استودیو بروم از شدت هیجان خوابم نمی‌برد!




روزی که با نفس زدن به رادیو رسیدم
من همیشه سر وقت به قرارهایم می‌روم. برایم فرقی نمی‌کند قرار کاری است یا دوستانه. برایم اهمیت دارد که همیشه سر وقت حاضر شوم. به یاد دارم در آن سال‌ها من برنامه‌ای در رادیو داشتم و از ساعت 6 تا 9صبح بود. یک روز نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که من خوابم برد. البته خیلی خودم را به سرعت به استودیو رساندم و لب به لب آنتن زنده رسیدم و برنامه را اجرا کردم. البته در این برنامه هم تاخیر نداشتم اما با نفس به آنتن رسیدم. باید بگویم 90 درصد برنامه‌هایم زنده بود و درصد بسیار کمی مثل برنامه صبح جمعه با شما تولیدی بود. در طول سال‌های فعالیتم بارها پیشنهاد بازیگری هم داشتم اما فقط در دو تله‌تئاتر بازی کردم که آن زمان از شبکه دو پخش می‌شد. به گفته دوستان، استعداد خوبی هم در بازیگری داشتم اما با توجه به حجم بسیار زیاد کارهایم، فرصت نداشتم تا بازیگری را هم به کارهایم اضافه کنم به همین دلیل از این مقوله منصرف شدم. حتی در این سن و سال هم به من پیشنهاد بازی می‌شود اما به دوستان گفتم الان توان این کار را ندارم. البته شبکه‌های مستند و آی‌فیلم، مستندهایی از من تهیه و پخش کردند.




 وقتی نتوانستم کلمه جمجمه را بگویم!
به یاد دارم سال 1340 بود. یک روز با دوستانم در میدان پارک‌شهر نشسته بودیم که یک نفر از جمع گفت دوبلور می‌خواهند و ما نمی‌دانستیم دوبلور یعنی چه؟ ما هم به آدرس جایی که دوبلور می‌خواستند یعنی استودیو البرز در خیابان ارباب‌جمشید رفتیم و دیدیم عده‌ای نشسته‌اند و فیلم می‌بینند. بنابراین هر روز برای تماشای فیلم می‌رفتیم و بعد از مدتی تعدادی خسته شدند و دیگر نیامدند. ما هم در آنجا چند خط دیالوگ می‌گفتیم. یک روز زنده‌یاد آقای نوذری را دیدم که قرار بود مدیر دوبلاژ چند فیلم باشد. او بچه‌ها را صدا کرد و به آنها جمله‌ای برای خواندن داد. آنها نمی‌توانستند جمله را بیان کنند اما من آن جمله را گفتم و او گفت تو بمان و از تعدادی که آمده بودند فقط من وارد شدم. بعد یک جمله دیگر هم داد و من باز هم این جمله را گفتم. تا این‌که به جمله سوم رسیدیم. او جمله‌ای از نقش یک ملوان در یک فیلم دریایی را به من داد که باید این‌طور می‌گفتم: «کاپیتان، جمجمه‌اش خرد شده» اما من نمی‌توانستم کلمه جمجمه را بگویم و خیلی ناراحت شدم. اصلا افسرده شده بودم. فردای آن روز با ناامیدی رفتم و منوچهر نوذری پرسید چرا ناراحتی؟ گفتم نمی‌توانم کلمه جمجمه را بگویم. گفت اگر خیلی ناراحتی، تمرین کن. بنابراین امروز شعار من در کلاس‌هایم این است که نمی‌توانم نه! باید بتوانی.




 داستان زبل‌خان و گلام در ماجراهای گالیور
 گرچه استعداد در موفقیت کار مهم است اما به‌نظرم پشتکار حرف اول را می‌زند.موفقیت من نتیجه پشتکار زیاد من است. به یاد دارم کارتون اصلی زبل‌خان هیچ دیالوگی نداشت و من به علت علاقه‌ای که به کارم داشتم درباره آن فکر می‌کردم. وقتی دیدم زبل‌خان این طرف و آن طرف می‌پرد، گفتم اسم آن زبل‌خان باشد و شد زبل‌خان اینجا، زبل‌خان آنجا و زبل‌خان همه جا. این‌طوری بود که زبل‌خان شکل گرفت. درباره نام شخصیت گلام در ماجراهای گالیور هم به یاد خاطرات دوران کودکی افتادم و از یک شخصیت گدا الهام گرفتم. در زمان بچگی گدایی پشت در خانه می‌آمد و با لحن خاصی می‌گفت بده در راه رضای خدا و ما نام او را بابا گدا گذاشتیم؛ مادرم ما را از او می‌ترساند و قایم می‌شدیم. قیافه گلام در «ماجراهای گالیور» شبیه بابا گدا بود به همین دلیل با لحن او حرف‌های گالیور که می‌گفت «من می‌دونم...» را دوبله کردم. وقتی این دیالوگ را از خودم در آوردم و گفتم، همه همکاران به‌شدت خندیدند و گفتند چه تکیه‌کلام با نمکی! وقتی دیدم این طور است مرتب این واژه من می‌دونم... را برای این شخصیت استفاده کردم. این درحالی بود که در نسخه اصلی چنین دیالوگی نبود و من به شخصیت گلام اضافه کردم و تشویق بقیه هم برایم جالب بود.




چطور پوآرو شدم و دیوید سوشه را دیدم؟
 مرحوم عطاا... کاملی این نقش را به من پیشنهاد کرد. البته قبل از من خیلی‌ها تست داده‌بودند اما نتوانسته‌بودند با صدای ایده‌آل ایشان دوبله کنند. من گفتم باید اول سریال را ببینم. هفت هشت روز 10قسمت از سریال را تماشا کردم تا رفتار و کردار پوآرو را ببینم. همان روزها زندگینامه آگاتا کریستی و کتاب‌هایش را خواندم. زندگینامه دیوید سوشه را هم خواندم. البته تا مدت‌ها مردم به اشتباه می‌گفتند دیوید ساچت! در حالی که دیوید سوشه بود. تا این‌که فهمیدم او شش ماه به مرز بین فرانسه و بلژیک سفر کرده تا بتواند زبان فرانسه را تمرین کند و حرف بزند. من هم دیدم وقتی او برای بازی در این نقش زحمت کشیده، حتما نقش برای او مهم بوده و توانسته این نقش را استثنایی بازی کند. بعدش حدود 15تا20روز تمرین کردم. شخصیت او را زیر و رو کردم تا بتوانم او را کاملا بشناسم. بعد از این تمرین‌ها، روزی که برای ضبط رفتم، آقای کاملی گفت «خودشه. همین رو می‌خواستیم» و بعد به علت دوبله پوآرو به من لقب اکبر آقا، اَکتور صدا را داد. می‌گفت منانی در دوبله آکتور است و مثل او را نداریم. به هر حال شخصیت پوآرو آدم عجیب و غریبی بود؛ یک مغز استثنایی. گوینده نقش او هم باید مثل او به همه مسائل از درون فکر می‌کرد. وقتی این شخصیت را در درونم پیدا کردم، تلاش کردم خود خودش باشم. فهمیدم که نویسنده چه شخصیتی از او در ذهنش بوده و مدت‌ها چهره و بازی او را به دقت نگاه کردم تا بتوانم صدای خاص او را شکل بدهم. اصطلاحات فرانسوی مال خود شخصیت پوآرو بود و دیوید سوشه بعضی از اصطلاحات را مدام تکرار می‌کرد و به تکیه‌کلامش تبدیل شده‌بود. من فرانسوی بلد نبودم ولی آقای کاملی بلد بود. اصطلاحات فرانسوی را به فارسی می‌نوشت و می‌داد تا من از روی آنها بخوانم. البته سوشه هم بعضی از کلمات و اصطلاحات فرانسوی را غلط تلفظ می‌کرد. دیدیم اگر بخواهیم مثل خود او غلط بگوییم خوب نیست. به خاطر همین شکل درست تکیه‌کلام‌های او را مدام تکرار می‌کردم. مثلا هر قسمت چند بار از اصطلاح «مونامی» استفاده می‌کرد که به معنای دوست من (Mon ami) بود. یا می‌گفت ژو نسپا یعنی من نمی‌دانم (Je ne sais pas) همه این واژه‌ها را دیوید سوشه فرانسه می‌گفت و ما هم در سریال فرانسه می‌گفتیم و معنی نمی‌کردیم. به هر حال من سعی کردم از شخصیت داستانی او یک تیپ درست کنم. البته باید خاطره‌ای دیگر هم برایتان تعریف کنم و این‌که من دیوید سوشه را هم دیدم. او را در جایی در تالار نمایش دیدم. خبرنگاری من را به او معرفی کرد. اوایل پخش این مجموعه در ایران بود. در دیداری که با او داشتم برایش توضیح دادم گوینده او در ایران بودم. البته او ایران را نمی‌شناخت اما برایش جالب بود.


پسرم، مدیر دوبلاژ است اما دختران به هنر علاقه ندارند
 پسرم مدیر دوبلاژ است، اما دخترهایم به کار هنر علاقه‌مند نیستند. سه دختر دارم و یک پسر. البته پسرم هم به علت علاقه و استعدادی که به گویندگی داشت، وارد این عرصه شد. البته باید بگویم وقتی پسرم برای تست آمد با آن‌که من از همه تست گرفته بودم، نوبت پسرم رسید. گفتم بقیه نظر بدهند و من سکوت می‌کنم. البته پسرم با استعداد بود و می‌دانستم قبول می‌شود اما نمی‌خواستم با نظر من وارد شود، بلکه قضاوت را به بقیه سپردم. راستش دنیای گویندگی جذابیت خاصی دارد و واقعا آدم را اسیر می‌کند. البته من به دلیل شهرت وارد این دنیا نشدم. در ضمن گویندگان، چهره‌شان دیده نمی‌شود. اما با این حال مردم ما باهوش هستند. 90درصد وقتی من سوار ماشین می‌شوم، مردم متوجه می‌شوند گوینده هستم و به من ابراز علاقه می‌کنند. همچنین برای انجام یک عمل بیمارستان رفته بودم. وقتی دکتر متوجه شد من گوینده پوآرو، زبل خان و... هستم، خیلی ابراز خوشحالی کرد و خطاب به من گفت تمام دوران کودکی‌اش زنده شد. این رفتار مردم برایم حس خوب به همراه دارد و به عشق مردم همچنان کار می‌کنم. البته در حال حاضر دیگر مدیر دوبلاژی نمی‌کنم و هر از گاهی گویندگی فیلم‌های خاص را می‌کنم یا اگر انیمیشنی مثل شکرستان باشد حتما صحبت می‌کنم. اتفاقا برای گویندگی شکرستان هم بارها حضور
داشتم و حرف زدم.




برگزاری اولین کلاس گویندگی
 اولین کلاس گویندگی در اوایل انقلاب را در زیباکنار برگزار کردم. این کلاس با بیش از ۱۲۰ و ۱۳۰ هنرجو که همه از مدیران و روسا هستند، برگزار شد. کلاس‌های گویندگی را بیشتر در مکان‌های دولتی برپا می‌کنم و جای خصوصی را دوست ندارم. اعتقاد دارم دوبله را باید در استودیو یاد گرفت. من ادعا می‌کنم
 5000 - 4000 نقش را دوبله کرده‌ام و می‌بینم برخی یک نقش را گفته‌اند، از او تعریف کرده‌اند و چقدر آن فرد عوض شده است درحالی‌که حرفه ما این است و نباید فکر کنی در جای بالایی قرار داری. این مساله من را عذاب می‌دهد و نمی‌توانم تحمل کنم به دلیل این‌که همه مردم در یک سطح هستیم. ای‌کاش دانشگاه‌های ما یکی از واحدهای درسی خود را گویندگی قرار می‌داد.
گویندگی هنر ظریفی است و به نظرم والاترین هنرهاست. گوینده خوب بودن به این سادگی‌ها نیست. به نظرم برخی گویندگان ما گوینده نیستند بلکه رهگذرانی بودند که اتفاقی گوینده شده‌اند. زمانی که یک گوینده درست، کامل و سالم حرف بزند و در بیان مشکل نداشته باشد قابل پذیرش است. برای مثال اگر گوینده‌ای با بیان خوب درباره مالیات حرف بزند، فردی که مالیات‌دادن برایش مشکل است هم حاضر است مالیات دهد اما درحال‌حاضر این مسائل را نمی‌بینم. گاهی شاهد هستیم برخی گویندگان رادیو و تلویزیون این جمله «اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی ایران» را نمی‌توانند درست بگویند و نون کلمه ایران را نمی‌گویند. هدف گویندگی این است که من بتوانم پیامی را از یک یا چند نفر به یک یا چند نفر دیگر برسانم به گونه‌ای که موثر باشد.




هر تپق، 5 تومان جریمه!
 گویندگی برای زندگی مفید است؛ به دلیل این‌که وقتی خوب حرف بزنی همه‌جا جا داری. بیان خوب، شما را جلوتر می‌برد و به اوج می‌رساند. ما نیاز داریم کلاس گویندگی وجود داشته باشد اما باید هدف فرد مشخص باشد. امیدوارم در دبستان‌ها این کلاس‌ها باشد. گویندگی یعنی جنگ با توپ، تانک، مسلسل و بمب‌اتم. یک گوینده باید قوی و سلاح‌های مختلف داشته باشد تا از پس آنها بربیاید و باید همه‌گونه مخاطب را در نظر بگیرد و با اسلحه‌ای مانند بیان خوب همه را راضی کند. برای گویندگی خوب فقط علاقه کافی نیست، حتما باید ذوق و شوق این کار را داشته باشید. من از بچگی دنبال گویندگی بودم. وقتی مدرسه می‌رفتم مرتب تقلید صدا می‌کردم و در نمایش‌ها از من استفاده می‌شد.
معلومات، خیلی در گویندگی موثر است. بنابراین باید گوینده با ادبیات فارسی آشنایی داشته باشد. به یاد دارم در آن زمان ما اگر تپق می‌زدیم به‌ازای هر تپق، پنج تومان از حقوق‌مان کم می‌شد. در آن زمان حقوق من 700 تومان بود. گوینده حق نداشت تپق بزند. از سوی دیگر گوینده باید اعتمادبه‌نفس زیادی داشته باشد. به یاد دارم یک خبر را باید می‌خواندم که در خبر مربوط باید یک نام روسی را می‌گفتم. طبیعی است روسی بلد نبودم اما به قدری با اطمینان این کلمه را خواندم که مدیر وقت خبر بعد از کارم برگشت به من گفت چقدر خوب زبان روسی بلد هستی. در حالی که من اصلا زبان روسی نمی‌دانستم و فقط به اطلاعات و دانش خودم اکتفا کردم. به همین دلیل تاکید می‌کنم گوینده باید هم اعتماد به نفس داشته باشد و هم این‌که ریزه‌کاری‌ها را در طول کار یاد بگیرد. در ضمن گوینده باید ماه‌ها کلاس برود و تمرین زیاد داشته باشد تا بتواند درست حرف زدن را یاد بگیرد و بعد در کار استفاده کند.





بیش از 50 هزار ساعت فیلم حرف زدم
 قبل از انقلاب زنده‌یاد آقای عباسی به جای نقش لورل صحبت می‌کرد که انصافا هم خیلی خوب صحبت می‌کرد. زنده‌یاد عزت‌ا... مقبلی هم به جای هاردی حرف می‌زد. بعد از فوت آقای عباسی خیلی‌ها به جای لورل حرف زدند اما در نمی‌آمد. تا این‌که زنده‌یاد مقبلی به من پیشنهاد داد، چون قبل از انقلاب من در یک کارتون به نام عصر حجر صحبت می‌کرد که صدایم شبیه لورل بود. به همین دلیل از من خواستند به جای لورل صحبت کنم که بعد از کار آقای مقبلی خیلی پسندید. مدتی هم کنار زنده‌یاد اصغر افضلی نقش‌های لورل و هاردی را حرف می‌زدیم. در مجموع باید اشاره کنم بیش از 50هزار ساعت فیلم حرف زدم. همچنین در بیش از 100سریال هم گویندگی داشتم.




پول بلیت اتوبوس را هم نداشتم
 من در دانشگاه تهران کارگردانی قبول شدم و با اکبر زنجانپور همکلاس بودم اما اواخر ترم‌های دانشگاه که شاگرد اول هم بودم، متاسفانه مجبور شدم دانشگاه را رها کنم. البته بیشتر زنده‌یاد نوذری اصرار داشت به جای دانشگاه در استودیو حضور داشته باشم. از سوی دیگر، کارم هم خیلی زیاد بود و هم باید در رادیو می‌بودم و هم در استودیوی دوبله. به همین دلیل خیلی سرم شلوغ بود و یک ترم مانده بود که درس را تمام کنم، دانشگاه را رها کردم.
خاطره‌ای هم از دانشگاه دارم و این‌که چون شب و روز کار می‌کردم، فرصت نمی‌کردم بخوابم برای همین در دانشگاه خوابم می‌گرفت. یک استاد بزرگی داشتیم که او همان ابتدای کلاس چون صدایم شاخص بود من را می‌برد جلو و می‌گفت یک کنفرانس بدهم که خوابم بپرد. در مجموع قبل از انقلاب به جای نقش‌های زیادی در سریال‌ها حرف زدم. دوبله سریال «روزهای زندگی» که حدود ۱۷سال طول کشید را انجام دادم. دوبله بالاتر از خطر، پیشتازان فضا، فراری، کهکشان و والت‌دیزنی چند سال طول کشید و جز استودیو کاسپین در جای دیگری هم فعالیت داشتم. یکی‌دو سال قبل از انقلاب، استودیو کاسپین بسته شد اما من باز هم سریال‌های تلویزیونی را دوبله کردم. بعد از انقلاب هم کار دوبله خود را ادامه دادم و در رادیو اولین برنامه بامدادی را اجرا کردم. بعد از انقلاب هم به جای خیلی نقش‌ها صحبت کردم که میان مردم ماندگار شده از هرکول پوآرو گرفته تا زبل خان و.... در مجموع در همه این سال‌ها به کارم خیلی بها دادم و همین باعث شده کمتر به خانواده‌ام رسیدگی کنم. خاطره‌ای از نوشتن کتابم دارم که بد نیست برایتان تعریف کنم. سال 1344 سندیکای دوبله تشکیل شد.
در آن مقطع زمانی خیلی‌ها به فکر نوشتن کتاب درباره دوبله بودند. البته آنها که دستی به قلم داشتند، به این کار علاقه‌مند بودند. تا این‌که من بدون آن‌که از کسی سفارش بگیرم این را انجام دادم که بعد از چاپ، زنده‌یاد عطاءا... کاملی به من گفت چه کار بزرگی کردم. من برای نوشتن کتاب نه پول گرفتم و نه به شهرت آن فکر کردم. بلکه فقط می‌خواستم تاریخ دوبله را بنویسم. البته کتاب‌های دیگری هم نوشتم. در مجموع در همه این سال‌ها با عشق کار می‌کردم. به یاد دارم اتوبوس یک قرون بود، اما همین هم پولش را نداشتیم پیاده مسیر را می‌رفتیم. با این‌که خیلی خسته می‌شدم، اما فقط دلم می‌خواست کارم را درست انجام بدهم و همیشه برای کارم خیلی زحمت کشیده‌ام.





 برای کارمان ارزش قائل شویم
گوینده باید از خود بازیگری که نقش را بازی کرده الهام بگیرد. من هم همیشه این کار را انجام می‌دهم. اما الان باید بگویم که متاسفانه گاهی شاهد هستیم جوانان خیلی سریع کارشان را انجام می‌دهند و می‌روند. در واقع خیلی متمرکز در کار نمی‌شوند. البته شرایط اقتصادی الان با گذشته خیلی فرق کرده و همه می‌خواهند فیلم بیشتری دوبله کنند تا درآمد مناسب‌تر داشته باشند. به همین دلیل یک فیلم ظرف یک روز دوبله می‌شود. درحالی‌که ما در گذشته برای دوبله یک فیلم از یک هفته تا 20 روز زمان می‌گذاشتیم. اما با همه این موضوعات معتقدم گوینده باید برای کارش ارزش قائل شود، چون همه اقشار در تمام رده‌های سنی و موقعیتی بیننده کار او هستند و باید کار درست تحویل داد که مردم‌پسند باشد. در آن زمان من که گوینده شده بودم دوره‌های متفاوتی را طی کرده بودم، حتی مدتی هم در انگلیس دوره گویندگی دیده بودم. گوینده باید کلمات را درست ادا کند، حالا برخی سین‌شین می‌زنند و این را مد می‌دانند. درحالی‌که این‌طور نیست و گوینده باید 32 حرف الفبا را درست ادا کند. البته این قاعده فقط شامل حال گویندگان نمی‌شود و باید مجریان تلویزیون و گویندگان رادیو هم اصول درست صحبت کردن را رعایت کنند. گاهی شاهد اجراهای نامناسب هستم. درحالی‌که باید اجرای یک مجری جذاب باشد تا بیننده را به وجد بیاورد. ضمن این‌که زبان معیار در گویندگی، تهرانی است و نباید با لهجه صحبت کرد. در مجموع من گویندگی را بالاترین شغل می‌دانم و باید یک گوینده، دوره‌های طولانی ببیند تا به کار اشراف پیدا کند با یک یا چند جلسه نمی‌شود. درست مثل یک پزشک متخصص که باید سال‌ها دوره تخصص ببیند. گویندگی هم این‌طور است. زیرا گویندگی ریزه‌کاری‌های بسیاری دارد که باید از قبل یاد گرفت و بعد برخی ریزه‌کاری‌ها را در کار آموزش دید. این روش یادگیری در گویندگی بسیار اهمیت دارد.




یک گوینده عرب‌زبان من را گوینده کرد
 من خاطرات زیادی دارم. دلیل این‌که من به گویندگی علاقه‌مند شدم، حضور یک گوینده عرب‌زبان بود. یادم نمی‌آید جنگ بین کدام کشورها بود اما داشتم به صحبت‌های یک گوینده عرب‌زبان درباره جنگ رخ‌داده می‌شنیدم. این گوینده با این‌که به عربی صحبت می‌کرد به حدی زیبا جنگ را توصیف می‌کرد که من را به هیجان آورد و حتی دلم می‌خواست بروم و بجنگم! گوینده باید این‌طور باشد. یعنی به گونه‌ای صحبت کند که مخاطب با شنیدن گویندگی او به وجد بیاید. این یعنی گویندگی. نسل جوانی که به گویندگی علاقه دارد باید جایگزین نسل قدیم شود به دلیل این‌که شبکه‌ها گسترده‌تر می‌شوند اما افرادی که تازه به این حرفه وارد شده‌اند می‌خواهند به‌سرعت نقش اصلی را بگیرند درحالی‌که این کار به صبر و حوصله نیاز دارد. صبر و حوصله، تمرین‌کردن و درست‌گفتن و صحبت‌کردن اساس کار است.




گویندگی در دوبله به هر صدایی نیاز دارد
 من اعتقاد دارم گویندگی در دوبله به هر صدایی نیاز دارد. اتفاقا نیاز نداریم صداهای خاص فقط وارد شوند. مگر از 10نفر همه یک مدل و با یک تن صدا صحبت می‌کنند؟ طبیعی است پاسخ به این سوال منفی است؛ بنابراین ما به هر صدایی نیاز داریم. خدا بیامرزد خسرو شکیبایی را، صدای او طرفداران زیادی داشت اما همیشه من می‌گفتم صدای او برای گویندگی در دوبله مناسب نیست چون فقط یک صدا دارد و گوینده باید این هنر را داشته باشد که بتواند هر صدایی را خلق کند. حتی در رادیو و تلویزیون هم اعتقاد دارم گوینده باید صدای سالم داشته باشد نه این‌که صدایش خاص باشد. همیشه در کلاس‌هایم هم این مثال را می‌زنم اگر به یک جوی آب صاف نگاه کنید حتی صدای آب هم شما را اذیت نمی‌کند، چون صاف است و بدون هیچ چیز اضافه. صدای سالم هم این ویژگی را دارد که به مخاطبش آرامش بدهد.





بازیگر سریال بالاتر از خطر، گریه کرد
 من در سریال بالاتر از خطر به جای شخصیت اصلی سریال که نامش جیم بود، صحبت می‌کردم. به یاد دارم وقتی بازیگرش به ایران آمد، در مواجهه با من و وقتی بخش‌هایی از دوبله سریال را دید، از شدت خوشحالی گریه کرد و ‌گفت باورش نمی‌شود که اینقدر کارش با یک زبان دیگر جذاب شده‌باشد. راستش یکی از دلایل موفقیتم را در پشتکارم می‌دانم، زیرا وقتی گویندگی شخصیتی را به من می‌دادند، کلی تحقیق می‌کردم و خوب می‌دیدم که چطور بتوانم به جای شخصیت صحبت کنم. خوب دیدن در گویندگی بسیار مهم است. وقتی ما خوب ببینیم درک بهتری هم از نقش خواهیم‌داشت. به یاد دارم وقتی قرار شد در یکی از فصل‌های سریال 24 در نقش چارلز لوگان صحبت کنم، دیدم که او به دلیل این‌که لپش کمی بالاست، صدایش حالت اکویی در نسخه اصلی دارد. به همین دلیل وقتی هم می‌خواستم به جای این شخصیت در سریال صحبت کنم، لپم را به حالت نیشگون می‌گرفتم تا صدایم مثل هنرپیشه، نقش خاص و اکویی باشد.