یک نمای کلی از یک نویسنده حرفه‌ای

«لئو نیکلایویچ تولستوی» که بود و چه کرد؟ (۲۰ نمره)

یک نمای کلی از یک نویسنده حرفه‌ای

  کارهای عادی از زندگی عادی برنمی‌آید. نوشتن چندین هزار صفحه متن داستانی با کیفیتی ماندگار که آن را از همان زمان انشاء تا این لحظه شاهکار بدانند کاری است که فقط از آدمی با زندگی غیرعادی برمی‌آید. هرچند نباید از این‌که این آدم غیرعادی کمک هم داشته، غافل باشیم. خیلی غیرعادی است ولی همسری که با او به مشکل هم خورده، کمک‌کار در بازنویسی آثارش بوده است. بله، داریم درباره‌ لئو نیکلایویچ تولستوی حرف می‌زنیم؛ خالق چند رمان گردن‌کلفت روسی که یک‌تنه وزن ادبیات روسیه را بالا برده است. جناب‌شان در هجدهم شهریور ۱۲۰۷ خورشیدی خودمان در خانواده‌ای از بزرگان بسیار کهن در جنوب مسکو متولد شد؛ عامیانه‌اش می‌شود: «وی در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد!» با این تفاوت که پدرش کنت بود و مادرش از شاهزادگان پرطمطراق. بنده‌خدا آن‌قدر بااصالت بوده است که جرات نمی‌کنم حرفی درباره‌اش بزنم.
وقتی رشته زبان‌های شرقی را پس از سه سال درس‌خواندن رها کرد، به فکر وکالت افتاد و وارد دانشکده حقوق شد. نیتش هم خیر بود؛ می‌خواست حق‌وحقوق ۳۵۰ زن ‌و مرد کشاورز را زنده کند اما به یک‌سال نکشید که حقوق و وکالت را رها می‌کند و برمی‌گردد به موطن خویش. علتش چه بوده را نمی‌دانم، جایی هم نخوانده‌ام. ندانستن که عیب نیست، هست؟
القصه که کنج عزلت نشستن کار دستش داد و سه سال بعد از برگشتن‌اش، در ارتش نام‌نویسی کرد، دقیقا همان زمان که قفقاز به دست روس‌ها افتاده بود! طفلک دلش طاقت نیاورد و رفت تا کمکی به احوالات جهانیان کند که نطق قلمش باز شد و «کودکی» متولد شد. چون که جناب تولستوی ذهن خلاق و جست‌وجوگری داشته، حضور در جنگ چنان باروت برایش عمل می‌کند و علاقه خفته ایشان را بیدار می‌نماید و این‌طور می‌شود که سوژه رمان‌ها و داستان‌ها صف می‌کشند برای نوشته شدن ... .
«حکایت‌های سواستپول» فرزند خلف دورانی است که در سپاه کریمه در شهر سواستپول با درجه ستوانی در حال دفاع از سرزمینش بود. یک فرزند با سه داستان خواندنی که در آنها چهره‌ای جدید از جنگ را به رخ تاریخ کشیده است.
از آنجا که لئوخان، سندرم عدم ثبات دارد و یک ‌جا بند نمی‌شود، ارتش را هم رها می‌کند و کوله‌اش را برمی‌دارد و می‌رود تا جهانگردی را تجربه کند؛ سوئیس، فرانسه، انگلستان، آلمان و ایتالیا شروع خوبی برای آشنایی با فرهنگ و باورهای جدید است. در این حیث‌وبیث چند عکس یادگاری هم با چارلز دیکنز، ایوان تورگنیف، فریدریش فروبل و آدلف دیستروگ می‌گیرد و می‌گذارد توی آلبومش. البته ناگفته نماند که ماحصل این دیدارها خیر بود و به پایه‌ریزی سبک جدیدی در آموزش و پس از آن به تاسیس مدارسی برای روستاییان منجر می‌شود. پس از مفارقت از جهانگردی شش‌ماهه‌اش، «سه مرگ» را می‌نویسد.
خودش هم فکرش را نمی‌کرد که پس از ازدواج با یک دختر آلمانی ماندگارترین آثارش را منتشر کند،‌ «جنگ‌وصلح» و «آنا کارنینا» ثمره حمایت‌های سوفیا آندره‌یونا است. این را هم سریع بگویم و بروم که جناب تولستوی‌خان، ۱۳ فرزند ناقابل هم داشته‌اند که چهارتایش در همان کودکی تاب این زندگی را نداشتند. حالا شماها بیایید بگویید: «فرزند کمتر، زندگی بهتر».
آنهایی که جنگ‌وصلح خوانده‌اند می‌دانند که چه شاهکاری است، آنهایی که نخوانده‌اند هم بدانند که ۱۴۰۰‌صفحه ناقابل انتظارشان را می‌کشد. تازه بندگان خدا! خبر ندارید که همین ۱۴۰۰صفحه بیش از هفت‌بار بازنویسی شده است، عرق جبین ریخته‌ است پایش، دست‌کم نگیردش. مگر کم الکی است که ۵۸۰ شخصیت را کنار هم نگه دارد، آن‌طور که کوچک‌ترین شباهتی به هم نداشته باشند. آنچنان هم درباره جنگ و ناپلئون و روس‌ها گفته است و تحلیل کرده است که بیا و ببین. منتقدان هم در وصفش می‌گویند: «یکی از بزرگ‌ترین رمان‌های جهان است و فراتر از آن یک رمان است و دیدگاه‌های فلسفی نویسنده را دارد ... .» «آنا کارنینا» هم همین است. یک رمان واقعی که روایتگر یک داستان حماسی ‌عاشقانه است.
تولستوی که سندرم بی‌قراری رهایش نکرده بود در اواخر عمرش دچار یک تحول بزرگ شد؛ تحولی که صدای مخاطبان و حاکمان آن دوران را درآورد و به دنبال آن شخصیتی جدید از تولستوی را عیان کرد. مخالفت‌های او با روشنفکران جامعه آغاز این راه بود که پس از انتشار آنا کارنینا رخ داد.
پس از آن با نوشتن رمان «رستاخیز» از طرف کلیسای ارتدکس مرتد معرفی و به تکذیب تثلیت و قداست مریم مقدس و رستاخیز مسیح متهم شد. نتیجه‌اش هم ضبط آثار و ممنوعیت برای انتشار آنها بود، به همه این‌ها اختلافات خانوادگی را اضافه کنید که او را مجبور کرد همراه کوچک‌ترین دخترش و پزشک مخصوصش،‌ خانه‌اش را رها کند و به جنوب روسیه برود و در ایستگاه راه‌آهن آستایوفو رنج زندگی را پایان ببخشد.
این بود انشای من!