هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید البته که زبان اشاره هم، زبانی است
سوختن با زبان اشاره
هرچه بود اربعین نبود. چون اربعین کربلا شلوغ است و یادم است آن سفر که بودم خلوت بود، شبهقارهای بودند یعنی یا هندی یا پاکستانی یا بنگلادشی و آن سمتها، این را بعدا فهمیدم با مرتضی و اسماعیل و مسعود رفتیم ته شارعالرسول مطعم الملح شام خوردیم و بعدش رفتیم سمت حرم، مسعود و اسماعیل رفتند زیارت و مرتضی نشست به لایو رفتن با اینستاگرام، من هم مشغول عکاسی بودم که دیدمشان.
سکوت بودند و یکهو با صدای بلند گریه میکردند، اولش فکر کردم روضه درگوشی میخوانند، چیزی که بعد از مراسم رسمی روضه بین بچههیاتیهای تهران رواج دارد ولی آخر بینالحرمین و روضه درگوشی؟ نزدیکشان رفتم، زانوهایم تا شد. دلم ریخت، از آن گریههایی که چانهات میلرزد و گوشهایت صدای موتور یخچال میدهد.
یک گروه بودند با چهرههایی سوخته و موهایی چرب و لباسهایی شرقی و رنگی، یکی میانشان نشسته بود و داشت با زبان اشاره یک چیزهایی را میگفت بعد دده بده میکرد بعد همه مثل ابر بهار اشک میریختند، مثلا یک گوشه از حرم را اشاره میکرد که یعنی آنجا اتفاق افتاد بعد دستش را تیغه میکرد، میکشید زیر گلویش و دلها را آتش میزد، بعد یک چیزهایی را دوباره با زبان اشاره میگفت و یک کلماتی را بیان میکرد و بعد دوباره به سمت گنبد حضرت سقا اشاره میکرد و بعد تیغه دستهایش را روی بازوهایش میکوبید و ادای افتادن دستها را درمیآورد و انگار همه پمپبنزینهای جهان با هم آتش بگیرند، همه را آتش میزد،
روضه عجیبی بود.
توی سرم پر از کلمه بود، ولی همه را پس میزدم، همه را میگذاشتم کنار، من توی کربلای سال شصت و یک هجری بودم و داشتم مصور همهچیز را میدیدم، میگویند زبان، ابزار تفاهم است ولی من آن شب توی بینالحرمین فهمیدم که اتفاقا زبان، ابزار سوءتفاهم است، مثلا تو وقتی میگویی دستهای سقا را از بند جدا کردند یک گزاره خبری را شنیدهای و بستگی به شناخت و حس و حال و معرفتت بههم میریزی و گریه میکنی ولی وقتی که یکی افتادن دست را نشانت میدهد و بعد دهانش را به نشانه درد باز میکند و ابروهایش را تا میکند تو هیچ کلمهای پیدا نمیکنی که بتواند آن حس را بیان کند.
من آن شب آن لحظه آن جا یکی از عجیبترین روضههایم را شنیدم... دقت کردید گفتم شنیدم و این یک عادت ذهنی بود، چرا؟ چون عادت داریم روضه بشنویم، آقای نمونهخوان روزنامه این جمله را مینویسم ولی شما اصلاحش نکن. شکل صحیح جمله همین است: من آن لحظه آن جا آن شب یکی از عجیبترین روضههای زندگیام را
لمس کردم.
سکوت بودند و یکهو با صدای بلند گریه میکردند، اولش فکر کردم روضه درگوشی میخوانند، چیزی که بعد از مراسم رسمی روضه بین بچههیاتیهای تهران رواج دارد ولی آخر بینالحرمین و روضه درگوشی؟ نزدیکشان رفتم، زانوهایم تا شد. دلم ریخت، از آن گریههایی که چانهات میلرزد و گوشهایت صدای موتور یخچال میدهد.
یک گروه بودند با چهرههایی سوخته و موهایی چرب و لباسهایی شرقی و رنگی، یکی میانشان نشسته بود و داشت با زبان اشاره یک چیزهایی را میگفت بعد دده بده میکرد بعد همه مثل ابر بهار اشک میریختند، مثلا یک گوشه از حرم را اشاره میکرد که یعنی آنجا اتفاق افتاد بعد دستش را تیغه میکرد، میکشید زیر گلویش و دلها را آتش میزد، بعد یک چیزهایی را دوباره با زبان اشاره میگفت و یک کلماتی را بیان میکرد و بعد دوباره به سمت گنبد حضرت سقا اشاره میکرد و بعد تیغه دستهایش را روی بازوهایش میکوبید و ادای افتادن دستها را درمیآورد و انگار همه پمپبنزینهای جهان با هم آتش بگیرند، همه را آتش میزد،
روضه عجیبی بود.
توی سرم پر از کلمه بود، ولی همه را پس میزدم، همه را میگذاشتم کنار، من توی کربلای سال شصت و یک هجری بودم و داشتم مصور همهچیز را میدیدم، میگویند زبان، ابزار تفاهم است ولی من آن شب توی بینالحرمین فهمیدم که اتفاقا زبان، ابزار سوءتفاهم است، مثلا تو وقتی میگویی دستهای سقا را از بند جدا کردند یک گزاره خبری را شنیدهای و بستگی به شناخت و حس و حال و معرفتت بههم میریزی و گریه میکنی ولی وقتی که یکی افتادن دست را نشانت میدهد و بعد دهانش را به نشانه درد باز میکند و ابروهایش را تا میکند تو هیچ کلمهای پیدا نمیکنی که بتواند آن حس را بیان کند.
من آن شب آن لحظه آن جا یکی از عجیبترین روضههایم را شنیدم... دقت کردید گفتم شنیدم و این یک عادت ذهنی بود، چرا؟ چون عادت داریم روضه بشنویم، آقای نمونهخوان روزنامه این جمله را مینویسم ولی شما اصلاحش نکن. شکل صحیح جمله همین است: من آن لحظه آن جا آن شب یکی از عجیبترین روضههای زندگیام را
لمس کردم.