شاید باورتان نشود ولی زبان اشاره بیشتر به کار کسانی میآید که میتوانند حرف بزنند
یک دست (هم) صدا دارد
دور سرش را با دو انگشت اشاره یک دایره کشید و پایین چانه بالهای روسری نامرئی را گره زد، سیمین گفت: «مامان بیرونه!» مکث کرد، سبیل خیالیاش را تاباند، کف دو دست را روی هم گذاشت و سمت شانه برد، سرش را به سمت چپ روی دستها خم کرد و چشمها را بست، سیمین همانطور که با دقت نگاهش میکرد، ادامه داد: «بابام خوابه!» یک مکث دیگر و بعد چهرهاش را عبوس شد، ابروها را گره محکمی زد و دستها را روی سر برد، جوری که انگار موها را بشورد دو ثانیهای هوا را چنگ زد. سیمین نفس راحتی کشید و گفت: «آخیش! داداشم هم حمومه! میتونیم یه کم دیگه هم بازی کنیم...».
این مکالمه همبازی بچگیهایم با خواهرش سیما بود که آمار اعضای خانواده را جویا میشد. با اینکه توی حیاط بازی میکردیم، پدر و مادرش اصرار داشتند هروقت و هرفصل سال هم که باشد، رأس ساعت پنج سیمین به خانه برگردد. نمیدانم حالا بعد از 20 سال هنوز هم این قول و قرار در خانهشان برقرار است یا نه؟ ولی شک ندارم این قابلیت او و خواهرش در حرف زدن بدون حرف زدن، کماکان به کارشان میآید. آنها که چیزی از زبان ناشنوایان نمیدانستند ولی خوب بلد بودند با اشارههای خاص خودشان، یکدیگر را شیرفهم کنند و در سکوت دیگری را بشنوند.
سیما و سیمین بدون آنکه متوجه باشند یک زبان انحصاری ساخته بودند که ما هم، مدلهای مختلفی از آن را وقت و بیوقت، گاهی به اجبار و گاهی هم به اختیار استفاده کرده و میکنیم و احتمالا اگر حالا خوشمزهبازی ذهنمان برای خلق آنها را مرور کنیم، بیاختیار نیش تا بناگوش میگشاییم و اصلا چی از این بهتر؟
وان چشم که بیزبان سخنگوست
شاید نمیدانستید ولی اصلا شما اولین زبانی که یاد میگیرید، زبان اشاره است. آنجا که کسی دست به سمتتان دراز میکرد و حالیتان میشد میخواهد بغلتان کند و شما خود را به سمت آغوش مقصد سرازیر میکردید یا برعکس، سر برمیگرداندید و روی شانه مبدا لب برمیچیدید تا اینطور به طرف حالی کنید: «به جا نمیارم جناب!»
احتمالا شما هم در عنفوان خردسالی میرفتید جلوی در ورودی خانه، با کف دست به در میزدید و پا میکوبیدید تا به اهل خانه بگویید: «پاشید بریم دور دور بابا دلمون پوکید!» یا شاید جلوی کمد اسباببازیها میایستادید، یک دست را به سمت آدمبزرگی که در اتاق بود دراز میکردید که یعنی «بیااا» و با دست دیگر که بالای سر به سمت یک اسباببازی نگه میداشتید، هوا را توی دست کوچکتان را مشت میکردید و ورز میدادید تا بگویید: «قدم نمیرسه اینو بهم بده خیر ببینی جوون» خب طبیعتا اینها را یادتان نمیآید ولی حتما وقت سر و کله زدن با بچهها دیدهاید و دلتان برای حرف زدنشان با زبان بیزبانی قنج رفته است. البته اکثر موارد، داستان خودم چیز دیگری بود.
طبق آنچه شاهدان روایت میکنند، حاجیتان خیلی زودتر از آنچه که از یک بچه انتظار میرود حرف زدن را یاد گرفت و آنقدرها در خردسالی زبان اشاره را استفاده نکرد! مادرم بندهخدا، که هربار حرف بچگیهایم میافتد، جوری که انگار ساعتی پیش از شیطنتهایم عاصی شده باشد، خسته و درمانده از عمیقترین نواحی ششهایش نفس عمیقی میکشد، یکبار برایم تعریف کرد: «یک سال و نیمه بودی که سر سفره صبحانه آنقدر دویدی که آخرسر آبجوش ریخت روی دستت، بردیمت درمانگاه و موقع پانسمان جوری با دکتر دردودل میکردی که رضایت نمیداد ببریمت، هی میگفت عمو جان یکبار دیگه تعریف کن دستت چی شده و تو باز از اول همهچیز را تکرار میکردی و وقت رسیدن به لحظه حادثه خودت را به گریه میانداختی تا دکتر نازت را بکشد.»
ولی خب، سالهای بعد ماجرا عوض شد، به جای من مادرم با زبان اشاره حرف میزد؛ مهمانی که میرفتیم دستکم سه چهار مرتبه، انگشت اشاره را یواشکی بغل پایش جوری که فقط خودم ببینم تکان میداد که یعنی: «لحظه سرویس شدنت نزدیک است». فیتیله شیطنت را پایین میکشیدم و باز روز از نو روزی از نو. کمکم حرفهایتر شدیم؛ چشم و ابروی مامان جادویی شد و من از مدل نگاهش میخواندم که: «فقط بذار مهمونها برن.....» و من راستش را بخواهید زبان اشاره همین حالا هم بین من و مامان ادامه دارد؛ مثالش همین که وقتی حواسم نیست و روسریام کمی عقب میرود، مامان پیشانیاش را میخاراند و همزمان محکم سرفه میکند که رمز این پیام «دخترکم، حجابت!» من روسری را جلو میکشم، دوتایی هم را نگاه میکنیم و از اینکه هنوز از این تاکتیک استفاده میکنیم، ریز ریزکی میخندیم... .
هیچوقت گلنگدن یک کلاش خیالی را نکشید
دودوتا چهارتا که میکنم، میبینم آنقدر که در دوران تحصیل و سر جلسه امتحان با زبان اشاره با هم حرف میزدیم، مجری اخبار ناشنوایان که گوشه تصویر دستها را بیوقفه تکان میدهد، از ایما و اشارات استفاده نمیکند.
حالا اگر شما یک آقا هستید که اینها را میخوانید، لطفا پز فرارهایتان از روی دیوار مدرسه، کتککاری با ناظم و تجدیدهایتان را ندهید، چون بالاخره هرچقدر هم که چشمانی سفید داشتیم، باز آخر داستان پنج دختر بودیم که کسی انتظار نمره زیر چهارده در درسها را از ما نداشت.
برای همین نمره گرفتن برایمان مهم بود البته به اندازهای که تقلب کنیم نه بیشتر! مثلا معنای اینکه یک نفر سر امتحان دستها را پشت گردنش گره میزد و نگه میداشت این بود که: «گره خوردم! اوضاع خیطه! هماکنون نیازمند یاری یکیکتان هستیم».
هرروز هم اعضای مسلط به کدهای اشارهای تقلب را افزایش میدادیم، مثل کسی که میخواهد دوستش را جذب نتورک مارکتینگ کند برای تازهواردان جا میانداختیم که: «دانشآموزی که به تقلب رواست به درس خواندن حرام است».
دوران ما موبایل بردن به مدرسه حکم تیر داشت، اگر حواس معلم سمت کسی میرفت که هدفن گوشش بود یا اساماس بازی میکرد، بیستوهشت نفری انواع و اقسام حرکات نمایشی و بیکلام را اجرا میکردیم تا موبایل شخص مذکور دست کادر مدرسه نیفتد، حرف یک نفر هم نبود، موبایل یکی لو میرفت همهمان سینه دیوار بودیم.
خدا ما را ببخشد، ما که بیشتر از درسها برای تجدید شدن انضباطمان استرس میکشیدیم، حتی برای بیراه گفتن به ناظمی که همیشه مثل یک عقاب بالای سرمان بود از زبان اشاره خاص خودمان استفاده میکردیم، اینجور که وقتی از کنارش رد میشدیم انگار که یک کلاش در دستمان باشد، گلنگدن را میکشیدیم تا عبارت نامانوسی از ذهنمان را حوالهاش کرده باشیم. خانم روستاپیشه! حقت را حلال کن. ما فقط یک کمی از صراط مستقیم دور شده بودیم... .
اشارات جهانشمول
از کدهای انحصاری خودمان در حرف زدن بیکلام که بگذرم، باید بگویم یک زبان غیررسمی و بینالمللی اشارهای هم داریم که از همه بیشتر وقت رانندگی به کار میآید.
شخصا شیفته نماد جهانی «چه شکری دارید میل میکنید؟» هستم که وقتی راننده دیگری بیهوا گرفت روی ما، دست را تا نزدیک آینه وسط ماشین بالا میآوریم و جوری که انگار سیب از درخت میچینیم یا لامپ باز میکنیم، دو بار از مچ را میچرخانیم و با نگاهی حاوی تعجب، عصبانیت و مقادیری ناسزای زیرپوستی طرف را برانداز میکنیم.
من چقدر از این نماد جهانی بهره میبرم البته گاهی هم داستان برعکس است، راننده دیگری اینطور من را مورد عنایت قرار میدهد و اگر بدانم که بد راندهام، نماد جهانی: «شرمنده هموطن! ندیدمت» را استفاده میکنم، اینطور که دست راست را مثل کسی که سر کلاس حاضری میزند تا نزدیک سقف بالا میبرم و چند ثانیه نگه میدارم تا زنده و مردهام را صیانت کرده باشم. اصلا بیایید قبل از این دو مورد که گفتم، در شرایط بحرانی دستمان از ماشین بیرون ببریم و با بالبال زدن بهسرعت یک مرغ مگسخوار به ماشین پشت سر بفهمانیم: «جون عزیزت راه بده برم».
اگر شما هم مثل من اهل ورزش به سبک فرش و تلویزیون باشید، کاربرد دیگر زبان اشاره را بارها دیدهاید. در فوتبال که قبل از کرونا فضای استادیوم نمیگذاشت صدا به صدا برسد یا در شرایطی که قرار نباشد همه بازیکنان زمین از حرف سرمربی خبردار شوند، حرکات عجیب و غریبی از کادر فنی کنار مستطیل سبز اتفاق میافتد.
اگر هنوز هم یک آقا اینها را میخواند احتمالا الان یاد فیروز کریمی افتاده باشد. البته بین مربیان و بازیکنان این نوع برقراری ارتباط یک انتخاب است ولی داوران باید از نوعی زبان اشاره استفاده کنند. مثلا برای اعلام پنالتی در فوتبال، داور همزمان که به سمت محوطه جریمه میرود با دست راست به نقطه پنالتی اشاره میکند یا اگر بازیکنی خطا کند و توپ هنوز در اختیار تیم بازیکن مظلوم باشد، داور دو دستش را کاملا صاف به سمت جلو میکشد و با این علامت میگوید «آوانتاژ!» تا موقعیت گل حفظ شود. خلاصه برایتان دایرهالمعارف ورزشی باز نکنم. بازیکنان و داوران کشتی، والیبال، شنا و رقابتهای زیاد دیگری هم کنترل روند بازی خود را مدیون زبان اشارهاند.
هرجایی لایک نشان ندهید!
کلهپاچه بار گذاشتم برایتان، حرف را ببندم. زبان اشاره از نمونههای شخصی و خانوادگی گرفته تا نمادهای بینالمللی و رسمیاش، غیر از اینکه بین من و کسانی که نعمت نشنیدن صدایم را دارند پل زدهاست، وقت و بیوقت کارم را انداخته و میاندازد. راستی، یادم افتاد یک نکته ظریف از قلم پرحرفم افتادهاست آن هم اینکه هر اشارهای را هرجایی نمیشود استفاده کرد؛ معنایش ممکن است فرق داشته باشد و به نوعی بومیسازی نیاز دارد.
شما در نظر بگیرید اگر در بلاد کفر کنار خیابان بایستید و انگشت شستتان را بالا بیاورید حکم دربست گرفتن دارد و یک تاکسی خیلی شیک و مجلسی برایتان ترمز میکند ولی اینجا اگر کنار خیابان به رانندهها انگشت شست نشان بدهید در خوشبینانهترین حالت... بگذریم! حالت خوشبینانه ندارد، از من به شما نصیحت، اینجا حتیالامکان لایک نشان ندهید. اصلا مگر نماد ایرانی «چاکر داداش» خودمان چه کم دارد؟
این مکالمه همبازی بچگیهایم با خواهرش سیما بود که آمار اعضای خانواده را جویا میشد. با اینکه توی حیاط بازی میکردیم، پدر و مادرش اصرار داشتند هروقت و هرفصل سال هم که باشد، رأس ساعت پنج سیمین به خانه برگردد. نمیدانم حالا بعد از 20 سال هنوز هم این قول و قرار در خانهشان برقرار است یا نه؟ ولی شک ندارم این قابلیت او و خواهرش در حرف زدن بدون حرف زدن، کماکان به کارشان میآید. آنها که چیزی از زبان ناشنوایان نمیدانستند ولی خوب بلد بودند با اشارههای خاص خودشان، یکدیگر را شیرفهم کنند و در سکوت دیگری را بشنوند.
سیما و سیمین بدون آنکه متوجه باشند یک زبان انحصاری ساخته بودند که ما هم، مدلهای مختلفی از آن را وقت و بیوقت، گاهی به اجبار و گاهی هم به اختیار استفاده کرده و میکنیم و احتمالا اگر حالا خوشمزهبازی ذهنمان برای خلق آنها را مرور کنیم، بیاختیار نیش تا بناگوش میگشاییم و اصلا چی از این بهتر؟
وان چشم که بیزبان سخنگوست
شاید نمیدانستید ولی اصلا شما اولین زبانی که یاد میگیرید، زبان اشاره است. آنجا که کسی دست به سمتتان دراز میکرد و حالیتان میشد میخواهد بغلتان کند و شما خود را به سمت آغوش مقصد سرازیر میکردید یا برعکس، سر برمیگرداندید و روی شانه مبدا لب برمیچیدید تا اینطور به طرف حالی کنید: «به جا نمیارم جناب!»
احتمالا شما هم در عنفوان خردسالی میرفتید جلوی در ورودی خانه، با کف دست به در میزدید و پا میکوبیدید تا به اهل خانه بگویید: «پاشید بریم دور دور بابا دلمون پوکید!» یا شاید جلوی کمد اسباببازیها میایستادید، یک دست را به سمت آدمبزرگی که در اتاق بود دراز میکردید که یعنی «بیااا» و با دست دیگر که بالای سر به سمت یک اسباببازی نگه میداشتید، هوا را توی دست کوچکتان را مشت میکردید و ورز میدادید تا بگویید: «قدم نمیرسه اینو بهم بده خیر ببینی جوون» خب طبیعتا اینها را یادتان نمیآید ولی حتما وقت سر و کله زدن با بچهها دیدهاید و دلتان برای حرف زدنشان با زبان بیزبانی قنج رفته است. البته اکثر موارد، داستان خودم چیز دیگری بود.
طبق آنچه شاهدان روایت میکنند، حاجیتان خیلی زودتر از آنچه که از یک بچه انتظار میرود حرف زدن را یاد گرفت و آنقدرها در خردسالی زبان اشاره را استفاده نکرد! مادرم بندهخدا، که هربار حرف بچگیهایم میافتد، جوری که انگار ساعتی پیش از شیطنتهایم عاصی شده باشد، خسته و درمانده از عمیقترین نواحی ششهایش نفس عمیقی میکشد، یکبار برایم تعریف کرد: «یک سال و نیمه بودی که سر سفره صبحانه آنقدر دویدی که آخرسر آبجوش ریخت روی دستت، بردیمت درمانگاه و موقع پانسمان جوری با دکتر دردودل میکردی که رضایت نمیداد ببریمت، هی میگفت عمو جان یکبار دیگه تعریف کن دستت چی شده و تو باز از اول همهچیز را تکرار میکردی و وقت رسیدن به لحظه حادثه خودت را به گریه میانداختی تا دکتر نازت را بکشد.»
ولی خب، سالهای بعد ماجرا عوض شد، به جای من مادرم با زبان اشاره حرف میزد؛ مهمانی که میرفتیم دستکم سه چهار مرتبه، انگشت اشاره را یواشکی بغل پایش جوری که فقط خودم ببینم تکان میداد که یعنی: «لحظه سرویس شدنت نزدیک است». فیتیله شیطنت را پایین میکشیدم و باز روز از نو روزی از نو. کمکم حرفهایتر شدیم؛ چشم و ابروی مامان جادویی شد و من از مدل نگاهش میخواندم که: «فقط بذار مهمونها برن.....» و من راستش را بخواهید زبان اشاره همین حالا هم بین من و مامان ادامه دارد؛ مثالش همین که وقتی حواسم نیست و روسریام کمی عقب میرود، مامان پیشانیاش را میخاراند و همزمان محکم سرفه میکند که رمز این پیام «دخترکم، حجابت!» من روسری را جلو میکشم، دوتایی هم را نگاه میکنیم و از اینکه هنوز از این تاکتیک استفاده میکنیم، ریز ریزکی میخندیم... .
هیچوقت گلنگدن یک کلاش خیالی را نکشید
دودوتا چهارتا که میکنم، میبینم آنقدر که در دوران تحصیل و سر جلسه امتحان با زبان اشاره با هم حرف میزدیم، مجری اخبار ناشنوایان که گوشه تصویر دستها را بیوقفه تکان میدهد، از ایما و اشارات استفاده نمیکند.
حالا اگر شما یک آقا هستید که اینها را میخوانید، لطفا پز فرارهایتان از روی دیوار مدرسه، کتککاری با ناظم و تجدیدهایتان را ندهید، چون بالاخره هرچقدر هم که چشمانی سفید داشتیم، باز آخر داستان پنج دختر بودیم که کسی انتظار نمره زیر چهارده در درسها را از ما نداشت.
برای همین نمره گرفتن برایمان مهم بود البته به اندازهای که تقلب کنیم نه بیشتر! مثلا معنای اینکه یک نفر سر امتحان دستها را پشت گردنش گره میزد و نگه میداشت این بود که: «گره خوردم! اوضاع خیطه! هماکنون نیازمند یاری یکیکتان هستیم».
هرروز هم اعضای مسلط به کدهای اشارهای تقلب را افزایش میدادیم، مثل کسی که میخواهد دوستش را جذب نتورک مارکتینگ کند برای تازهواردان جا میانداختیم که: «دانشآموزی که به تقلب رواست به درس خواندن حرام است».
دوران ما موبایل بردن به مدرسه حکم تیر داشت، اگر حواس معلم سمت کسی میرفت که هدفن گوشش بود یا اساماس بازی میکرد، بیستوهشت نفری انواع و اقسام حرکات نمایشی و بیکلام را اجرا میکردیم تا موبایل شخص مذکور دست کادر مدرسه نیفتد، حرف یک نفر هم نبود، موبایل یکی لو میرفت همهمان سینه دیوار بودیم.
خدا ما را ببخشد، ما که بیشتر از درسها برای تجدید شدن انضباطمان استرس میکشیدیم، حتی برای بیراه گفتن به ناظمی که همیشه مثل یک عقاب بالای سرمان بود از زبان اشاره خاص خودمان استفاده میکردیم، اینجور که وقتی از کنارش رد میشدیم انگار که یک کلاش در دستمان باشد، گلنگدن را میکشیدیم تا عبارت نامانوسی از ذهنمان را حوالهاش کرده باشیم. خانم روستاپیشه! حقت را حلال کن. ما فقط یک کمی از صراط مستقیم دور شده بودیم... .
اشارات جهانشمول
از کدهای انحصاری خودمان در حرف زدن بیکلام که بگذرم، باید بگویم یک زبان غیررسمی و بینالمللی اشارهای هم داریم که از همه بیشتر وقت رانندگی به کار میآید.
شخصا شیفته نماد جهانی «چه شکری دارید میل میکنید؟» هستم که وقتی راننده دیگری بیهوا گرفت روی ما، دست را تا نزدیک آینه وسط ماشین بالا میآوریم و جوری که انگار سیب از درخت میچینیم یا لامپ باز میکنیم، دو بار از مچ را میچرخانیم و با نگاهی حاوی تعجب، عصبانیت و مقادیری ناسزای زیرپوستی طرف را برانداز میکنیم.
من چقدر از این نماد جهانی بهره میبرم البته گاهی هم داستان برعکس است، راننده دیگری اینطور من را مورد عنایت قرار میدهد و اگر بدانم که بد راندهام، نماد جهانی: «شرمنده هموطن! ندیدمت» را استفاده میکنم، اینطور که دست راست را مثل کسی که سر کلاس حاضری میزند تا نزدیک سقف بالا میبرم و چند ثانیه نگه میدارم تا زنده و مردهام را صیانت کرده باشم. اصلا بیایید قبل از این دو مورد که گفتم، در شرایط بحرانی دستمان از ماشین بیرون ببریم و با بالبال زدن بهسرعت یک مرغ مگسخوار به ماشین پشت سر بفهمانیم: «جون عزیزت راه بده برم».
اگر شما هم مثل من اهل ورزش به سبک فرش و تلویزیون باشید، کاربرد دیگر زبان اشاره را بارها دیدهاید. در فوتبال که قبل از کرونا فضای استادیوم نمیگذاشت صدا به صدا برسد یا در شرایطی که قرار نباشد همه بازیکنان زمین از حرف سرمربی خبردار شوند، حرکات عجیب و غریبی از کادر فنی کنار مستطیل سبز اتفاق میافتد.
اگر هنوز هم یک آقا اینها را میخواند احتمالا الان یاد فیروز کریمی افتاده باشد. البته بین مربیان و بازیکنان این نوع برقراری ارتباط یک انتخاب است ولی داوران باید از نوعی زبان اشاره استفاده کنند. مثلا برای اعلام پنالتی در فوتبال، داور همزمان که به سمت محوطه جریمه میرود با دست راست به نقطه پنالتی اشاره میکند یا اگر بازیکنی خطا کند و توپ هنوز در اختیار تیم بازیکن مظلوم باشد، داور دو دستش را کاملا صاف به سمت جلو میکشد و با این علامت میگوید «آوانتاژ!» تا موقعیت گل حفظ شود. خلاصه برایتان دایرهالمعارف ورزشی باز نکنم. بازیکنان و داوران کشتی، والیبال، شنا و رقابتهای زیاد دیگری هم کنترل روند بازی خود را مدیون زبان اشارهاند.
هرجایی لایک نشان ندهید!
کلهپاچه بار گذاشتم برایتان، حرف را ببندم. زبان اشاره از نمونههای شخصی و خانوادگی گرفته تا نمادهای بینالمللی و رسمیاش، غیر از اینکه بین من و کسانی که نعمت نشنیدن صدایم را دارند پل زدهاست، وقت و بیوقت کارم را انداخته و میاندازد. راستی، یادم افتاد یک نکته ظریف از قلم پرحرفم افتادهاست آن هم اینکه هر اشارهای را هرجایی نمیشود استفاده کرد؛ معنایش ممکن است فرق داشته باشد و به نوعی بومیسازی نیاز دارد.
شما در نظر بگیرید اگر در بلاد کفر کنار خیابان بایستید و انگشت شستتان را بالا بیاورید حکم دربست گرفتن دارد و یک تاکسی خیلی شیک و مجلسی برایتان ترمز میکند ولی اینجا اگر کنار خیابان به رانندهها انگشت شست نشان بدهید در خوشبینانهترین حالت... بگذریم! حالت خوشبینانه ندارد، از من به شما نصیحت، اینجا حتیالامکان لایک نشان ندهید. اصلا مگر نماد ایرانی «چاکر داداش» خودمان چه کم دارد؟
تیتر خبرها