نسخه Pdf

سرهنگی: در فوتبال مگر چند موقعیت گل پیش‌می‌آید؟

سرهنگی: در فوتبال مگر چند موقعیت گل پیش‌می‌آید؟

«روزهای پیام‌بری» روایت زندگی غلامحسن حدادزادگان است. راوی این کتاب خبر شهادت رزمندگان قزوینی را که بیشترشان در لشکر17 علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) عضو بودند و همچنین برخی شهدای ارتش را به خانواده‌های‌شان می‌رساند و بخش برجسته‌ کتاب، اتفاقاتی است که برای او در این جریان و مسیر می‌افتاده است. معاونت راهبری استان‌های حوزه هنری به‌تازگی سنگ‌بنای نشست‌هایی با عنوان «پاورقی» را گذاشته که بنا دارد کتاب‌های ارزشمند تولیدشده در استان‌ها با محوریت ادبیات پایداری را بازمعرفی و بررسی کند. اولین قسمت از این برنامه‌ها به بررسی کتاب «روزهای پیام‌بری» اختصاص داشت که گزارش و یادداشت‌هایی درباره آن، پیش روی شماست. آنچه در ادامه می‌خوانید، گزیده‌ای از سخنان استاد مرتضی سرهنگی در این نشست است.

این کتاب وقتی به دستم رسید، من دوبار آن را خواندم. به لحاظ موضوع تازه بود و در این سال‌ها کتابی با این مضمون ندیده بودم. کتابی که خاطرات کسی باشد که به در خانه‌های مردم می‌رود و به آنها خبر شهادت فرزندشان را می‌دهد. من آقای شریفی را نمی‌شناختم. با این کتاب ایشان را شناختم. این کتاب به لحاظ موضوع خیلی خوب بود و آقای شریفی هم از پس کار برآمده و کار کرده بودند. نکاتی به نظر من رسید که بعضی‌ از آنها ممکن بود درست شود و برخی نه، اما به‌هرشکل من آنها را به آقای شریفی انتقال ‌دادم.
به لحاظ حرفه‌ای مصاحبه‌گر نباید محو صحبت‌های مصاحبه‌شونده شود. مصاحبه هم یک حرفه است و بچه‌ها این حرفه را باید یاد بگیرند. وقتی روبه‌روی یک راوی می‌نشینند باید بدانند چه بگویند، چه بشنوند، چگونه بروند، اولیش هم این است که محو و اسیر صحبت‌های راوی نشوند. به صحبت‌ها فکر کنند و سؤال از درون آنها استخراج کنند. شرایط زمانی، مکانی، احساس، عاطفه، تمام اینها در کار است.
در این کتاب به نظرم آقای شریفی مسلط بود و نکته خوبی که من در این کتاب دیدم، لحن طنزی بود که خود راوی به‌دلیل خصلت شخصی‌اش وارد کتاب کرده است. کتابی که قاعدتا باید تلخ باشد برای این‌که خبر شهادت را می‌برد به خانه‌ها، لحظات طنز خوبی دارد. آقای شریفی و حدادزادگان، طنز ملیحی در لحن‌شان است که به نظر من باعت شده کتاب خواندنی‌‌تر شود. هنگام خوانش این کتاب، خودم اسیر حادثه بودم، یعنی بروم و ببینم آخر کتاب و خاطرات چه می‌شود. کتاب خاطرات «من‌نمایی» است، یعنی من به‌عنوان کسی که خبر به خانه و خانواده یک سرباز ببرم، باید چکار کنم؟ این هرجا که نویسنده وارد می‌شود، کار را مختل می‌کند. این منم که صحبت می‌کنم، نویسنده نیست و این اتفاق می‌افتد. در کتاب‌هایی که چاپ می‌کنیم، ما هم این اشتباه را داریم. ناشران دیگر هم درباره کتاب‌های جنگ این اشتباه را دارند. نویسنده در کار پررنگ است؛ یعنی نویسنده است که کتاب را نوشته. آنی نیست که راوی گفته، این هم یکی از مشکلات کار ما در پیاده سازی‌هاست.در خاطره آقای رزاقی و در بازار قزوین، این موقعیت‌ها به مصاحبه‌گر اجازه می‌دهد نویسنده با صبر و حوصله به نوشتن جزئیات بپردازد. من هم احتمال می‌دهم آقای شریفی آدم باحوصله‌ای است و با صبر توانسته آن جزئیات را دربیاورد. از سوی دیگر، مگر چند خاطره‌ درجه یک و عالی وجود دارد؟ بنابراین نویسنده تلاش می‌کند این موقعیت‌های عالی را بیشتر و با جزئیات نشان دهد. در بازی فوتبال مگر چند موقعیت گل پیش می‌آید؟ باید آن موقعیت‌های ایجاد شده گل شود و اگر گل نشوند، هرچه زمان بازی بیشتر هم باشد فایده ندارد و نمی‌تواند تماشاچی را به هیجان وادارد.
من فکر می‌کنم این هوش آقای شریفی است که این پدر را توصیف می‌کند. صحنه‌های پدر در میوه‌فروشی با نوچه‌هایش و صحبتی که میان‌شان ردوبدل شده‌اند، بسیار خواندنی است. اینها همه داستان‌کوتاه هستند، هر داستان یک مهندسی دارد که در یاد می‌ماند، وقتی در یاد ماند، قابل انتقال می‌شود. وقتی قابل انتقال شد، وقتی شما آن را شنیدید، ترویج می‌کنید. آقای شریفی درک موقعیت را داشت که این کارها را درآورد. ما هم قرار است کاری کنیم. انتخاب‌مان باید درست باشد که بتوانیم از خاطراتی استفاده کنیم که حرف‌های تازه‌ای داشته باشد.
وقتی کتابی منتشر می‌شود باید دنبالش بدوی. هیچ فیلمسازی کار را برای صندلی خالی نمی‌سازد. هیچ ناشری هم کتاب را برای قفسه کتاب چاپ نمی‌کند. ما باید تبلیغ انجام دهیم. حتما باید در این کتاب طنز باشد، اگر نباشد به عنوان خواننده آن را کنار می‌گذاریم، چون تلخ است. برخی کتاب‌ها همین‌گونه است. نه عشقی دارد نه طنزی، همه فکر می‌کنند ادبیات جنگ، ادبیات عبوسی است در صورتی که این‌گونه نیست. بچه‌های ما همه جوان بودند و جبهه‌ بانشاطی بود. بچه‌هایی هم که اسیر شدند، همه این نشاط روحی را از جبهه به اسارت و اردوگاه‌ها بردند و توانستند با همین روحیه آنجا دوام بیاورند.