نسخه Pdf

پیاده‌شو باهم بریم

برای جهانی که در آن خبری از تندروی‌ها نیست

پیاده‌شو باهم بریم

فراتر رفتن از حد و حدودهای مشخص و درست یعنی افراط کردن‌. البته که ما بیشتر این کلمه را پشت اسم بعضی جناح‌های سیاسی یا گروه‌های مذهبی شنیده‌ایم اما خب افراط کردن به وسعت تعداد رفتارهایی که می تواند از یک موجود زنده سر بزند، بحث گسترده‌ای‌ است و به همین دلیل هم اینجا بساط یک پرونده بزرگ را پهن کرده‌ایم تا به بعضی ماجراهای جدید از زاویه «بالاخره چه کسی افراطی‌تر است؟» نگاه کنیم و هم به خیلی از موضوعات همیشه در متن جامعه سوزنی بزنیم!

رفتارهای غلیظ
به مقدار زیاد میل‌کردن غذا دل‌درد می‌آورد. مدام و مکرر خوردن مسکن‌، دستگاه عصبی را بی‌تفاوت می‌کند و همین‌طور بالا رفتن غلظت بعضی رفتارها هم خشونت را زیاد می‌کند. خشونت فقط فیزیکی نیست، مجبور کردن آدم‌ها به این‌که کاری را انجام بدهند که دوست ندارند، تحقیر و تخریب اعتماد به نفس‌شان چه کم و جزئی و چه آن‌قدر زیاد که به‌خاطر یک جمله، فرد حس کند که دیگر خودش را دوست ندارد، از مصادیق خشونت‌های کلامی و رفتاری‌اند. می‌دانم که حالا سؤال همه‌ شما این است که چطور می‌شود هیچ کدام اینها اتفاق نیفتد؟ و پاسخ ساده ‌است! کنترل رفتارها و احساسات درون‌مان! پشت مغزمان قسمتی وجود دارد به نام آمیگ‌دال که وظیفه‌اش مربوط به فرآیندهای احساسی و هیجانی ماست. افراد هیجانی که دست به رفتارهای پرمخاطره می‌زنند معمولا آن قسمت از مغزشان بیشتر از آدم‌ها‌ی منطقی فعال است و کلا هرچه افراط رفتاری می‌بینیم بیشترش زیر سر همین آمیگ‌دال است! برای  کنترل رفتارمان در موقعیت‌های احساسی هم فقط باید کمی صبر کنیم تا اطلاعات در مغزمان بیشتر تجزیه تحلیل شود، بعد اگر آدم آزاده و اخلاق‌مداری باشیم، می‌فهمیم در آن موقعیت چه رفتاری درست است و کدام غلط.

شکلات 
اگر در آن اپلیکیشن فیلتر شده که نمی‌شود اسمش را برد ولی احتمالا روی گوشی همه شما نصب است، کلمه شکلات را سرچ کنید، نتایج جالبی بالا می‌آید. اولی‌ ماجرای شکلات تعارف کردن یک مرد سنندجی به رئیس جمهور است که بعد از فشارهای مجازی، پخش شدن چهره‌ و ناسزا گفتن به خانواده‌اش یک فیلم گرفت و عذرخواهی کرد که از شکلا‌ت‌های مغازه خودش به رئیس جمهور کشورش که آن روز رهگذر بازار بوده، تعارف کرده است! دومی اما ماجرای حکم محاربه مردی ‌است که طبق گفته‌ اهالی آن اپلیکیشن فیلتر شده فقط به دختران کم‌حجاب شکلات تعارف می‌کرده. ولی وقتی با دقت بیشتری اسم آن مرد را جست‌وجو می‌کنی، میان متهمان قتل یک بسیجی که به دست پنج نفر به شهادت رسیده، نامش را می‌بینی. افراط یعنی شکلات دادن به رئیس‌جمهور را گناه کبیره جا بزنند و تو آه بکشی اما جرم کشتن یک کارگر روز‌مزد، یک سرباز بسیجی را در حد شکلات دادن به دختران کم‌حجاب پایین بیاورند و تو خوش‌خیالانه باور کنی و هشتگ نه به اعدام‌ بزنی.

گلی نمانده؟ خودت گل باش! 
راننده تاکسی در حالی که غر می‌زد و از زمین و زمان می‌نالید و وسط سخت‌ترین روز زندگی مسافرش، حال او را هی بد و بدتر می‌کرد، زمان رسیدن به مقصد، زد زیر کرایه اولیه و گفت ترافیک بود، باید 10‌تومن بگذاری روی همان قیمت اول.
معلم مدرسه درحالی که به بچه‌ها درس امیدواری می‌داد وقتی زنگ خورد به خودش آمد و متوجه شد چند صفحه از بودجه‌بندی درس امروزش باقی مانده و با این‌که می‌دانست احتمالا به غیر یکی دو نفر هیچ کس سر کلاس این صفحات را بدون توضیح نمی‌فهد، رو به بچه‌ها گفت: «خودتون این بخش رو بخونید دیگه. چیزی نداره.»
همه آدم‌ها علاقه دارند تمام اتفاقات بدی را که برای‌شان می‌افتد، بیندازند گردن کم‌کاری این و آن. فلانی اشتباه کرد که این‌طور شد، آن گروه یک جوری رفتار کردند که آن‌طور شد و... در حالی که مسائل جامعه شبیه یک دومینو به هم متصلند. ما در اکثر اوقات وقتی از بدی زمانه حرف می‌زنیم از نقش هرچند کوچک خودمان در ایجاد شرایط چشم‌پوشی می‌کنیم و در مقصر خواندن این و آن، بساط اسراف و افراط‌مان به راه است. 

دیکتاتوران کوچک
دیکتاتورها چه شکلی‌اند؟ الان برای‌تان توصیف‌ می‌کنم. به دیگران حق آزادی بیان و گفتن نقدهای‌شان را نمی‌دهند. اگر کسی مخالف نظرشان صحبت کند به سخت‌ترین شکل ممکن و از چندجهت او را به خاک و خون می‌کشانند و به حرف‌هایش گوش نمی‌کنند. به آدم‌ها به‌خاطر تفاوت مدل تفکرشان برچسب می‌زنند و از حقوق اجتماعی‌ محروم‌شان می‌کنند و...
همین حالا که دارم اینها را برای شما می‌نویسم، نمی‌دانم چرا یاد خانمی افتادم که در صفحه مجازی‌اش متنی نوشته بود با این محتوا که هرکس کوچک‌ترین مخالفتی با شما کرد، بزنیدش تا نسل این بی‌همه چیزها تمام شود! یا آن بلانسبت دانشجویانی که همکلاسی‌های نان و نمک خورده‌شان را بابت تفاوت دیدگاه‌‌ها از گروه‌ کلاسی حذف کردند و کف  دانشگاه به سمت‌شان آجر پرت کردند یا حتی در گرو‌ه‌های تلگرامی‌شان سخت‌ترین قوانین را می‌گذارند که خدای ناکرده کسی نتواند مقابل‌شان شاخ شود و اگر شد، با روانه‌کردن انواع و اقسام فحش‌های مورد‌دار و حتی گاهی بازی با آبرو و حیثیتش به 
حسابش می‌رسند!

حکایت محبت
محبت هم مثل گفتن بعضی حرف‌ها جا و مکان خاص خودش را می‌طلبد. مثلا خیلی خوب است که رقیق‌القلب باشیم، دست کمک کننده و حامی داشته باشیم ولی نه همیشه و همه جا و برای همه. افراط در محبت کردن‌های عملی و ‌کمک کردن به این و آن اسمش طرحواره ایثار است. یعنی شما حتی اگر در انجام کارهای خوب هم مرز تعادل را نگه نداری، تبدیل می‌شود به یک بیماری! مثل داستان آدم‌هایی که آن‌قدر سعی می‌کنند گوش باشند برای حرف‌های دیگران و از غم و غصه‌های خودشان برای کسی نگویند که یک روز این ظرف درک کردن آدم‌ها و حل ناراحتی‌های وجودشان سرریز می‌کند و می‌شکنند، منفجر می‌شوند و حتی ممکن است خشم هیچ‌وقت درک نشدن و نشنیده شدن، همان آدم‌های مهربان دلداری‌دهنده را تبدیل کند به انسان‌های عبوسی که حال‌شان از همه موجودات و مخلوقات خدا به هم می‌خورد. حالا می‌گذاریم از دوست‌داشتن‌های بی‌حد و مرز بعضی آدم‌ها که وزنه‌ عاطفی سنگینی را در دامن طرف مقابل که هرکسی می‌تواند باشد، می‌گذارد و همین باعث بالارفتن توقعات، ناکامی و درآخر تیره‌ و تار شدن خیلی روابط خانوادگی و... می‌شود!


جای انسان در زندان نیست
جای دانشجو در کلاس درس است، نه زندان! جای میوه‌فروش در مغازه‌اش است نه اوین! و جملات دیگری از این دست که روزهای گذشته خواندیم و شنیدیم درحالی که پوزخندی به عقل و منطق می‌زدند با پشت پا لگدی به قانون هم حواله کردند.
نمی‌دانم چطور بعضی‌ها فکر می‌کنند داشتن یک عدد کارت دانشجویی می‌تواند برای کسی مصونیت قضایی و قانونی بیاورد که حتی اگر فردی با خودش سلاح حمل کرد و در گام بعدی از سلاحش برای ضربه‌زدن به یک دانشجوی دیگر یا مامور و سرباز استفاده کرد، هیچ نهاد قانونی نباید به قضیه ورود کند و اگر کرد سرکوبگر است!
هیچ مجرم، قاتل و خرابکاری در دنیا نیست که روی پیشانی‌اش جرم‌هایی را که مرتکب شده، بنویسد تا شما بدانی که طرف چه‌کاره است! جاسوس‌ها، قاتلان و سارق‌ها می‌توانند دانشجو، میوه‌فروش، وکیل دادگستری، مادر و پدر و.. باشند ولی مجرم هم باشند و قرار نیست به‌خاطر عناوین اجتماعی کسی از جرمش صرف‌نظر کنیم.

تروریسم رسانه‌ای
ماجرا از جایی جدی می‌شود که وقتی فیلم اعتراف و دفاع دستگیرشدگان جوان ماجراهای اخیر کشور را می‌بینی، اکثریت خودشان را قربانی جو رسانه‌ای و فضای مجازی می‌دانند. نمی‌شنوی کسی بگوید من به یک ایدئولوژی عمیق باور دارم و به‌خاطر چیزی که به آن ایمان داشتم، دست به قتل آن مامور زده‌ام یا کار دیگری انجام‌ داده‌ام. همه پشیمانند یا حداقل حس می‌کنند واقعیت با چیزی که در تلفن همراه‌شان بوده، هزار برابر تفاوت دارد. انگار که پشت پرده‌های ذهن‌شان هیچ دستاویز محکمی که بشود به آن پناه برد، وجود ندارد. رسانه این کار را با آدم می‌کند. کسی که در کل زندگی‌اش یک کتاب ورق نزده، با چندبار بالا و پایین صفحات مجازی احساس دانای کل بودن می‌کند. آن یکی با هشتگ زدن و چندبار لایک خوب گرفتن فکر می‌کند می‌تواند یک رهبر سیاسی بشود یا... . افراط در مصرف رسانه خطرناک است. جزئیات و ریز ودرشت خبرها و محتواهایی که روزانه دریافت می‌کنیم، مهمند. پهلوان‌پنبه‌هایی که رسانه تحویل جامعه می‌دهد، گاهی باعث از دست رفتن انسان‌های بی‌گناه زیادی می‌شود. وای برما اگر غفلت کنیم!

اسما آزادیان