یک بسته گچ
جناب عقل کل، با ظاهری خیرخواهانه و با لبخند روبهروی مجری نشسته است. مجری در پلاتوی خود جملاتی در خصوص تحسین نیکوکاری و احسان میگوید. پس از این آقای عقل کل در اواسط صحبتهای مجری ورود پیدا میکند. این یک گفت وگوی تلویزیونی است که در آن آقای عقل کل را دعوت کردهاند تا درخصوص محاسن احسان و کمک به همنوع توضیحاتی ارائه کنند.
مجری: همرازان، همنفسان درود و سلامتان باد. سلام بر تو که خود را باور داری، سلام بر اندیشه توانای تو، سلام بر دستان خلاق و سازندهات، سلام بر پای استوارت که تا انتهای ایستادگی ایستاده است؛ تو را میستایم و دستان پرمهرت را میفشارم.
عقل کل: خیلی کلیشه شروع کردید !
مجری: ممنون از محبت شما. آقای عقل کل از نیکوکاری برای ما بفرمایید.
عقل کل: واقعا خیلی خوبه آدم نیکوکار باشه. انصافا شما توجه کن وقتی آدم به یکی نیکوکاری میکنه، هم حال خودش خوب میشه هم حال دیگران رو خوب میکنه . واقعا خیلی کیف میده. قبول داری؟
مجری: بله حتما همینطوره. خیلی درست میفرمایید شما.
عقل کل: آره والا. تصور کن اصلا اون لحظهای رو که لبخند میفته روی لب یه هموطن، یه دانش آموز، یه آدمی که دستش تنگه، اون لحظه خدا وکیلی با هیچ رقمی خریدنی نیست. اوج خوشبختی و خوشحالیه انصافا. واقعا بعضی آدما چقدر شریفن، چقدر با انصافن، چقدر مشتی هستن، چه قدر خوبن، چقدر نازنینن، چقدر نیکوکارن، مثلا به طور مثال، یکیش خود من!
مجری: چراکه نه . میخواید بگید برامون از کارای خوبتون؟
عقل کل: ببین ! من اصلا راضی نیستم به این کارا . اینکه خدای نکرده من بخوام اینجا روبهرو تلویزیون و مردم و مخاطبان، بخوام مثلا ریا کنم. من اصلا از این کارا خوشم نمیاد. لطفا اصرار نکن.
مجری: میفهمم باشه . ما اصراری نداریم.
عقل کل: ببین واقعا داری مجبورم میکنی بگم! بهرغم میل باطنیم! حواست باشه منو تحریک نکن.
مجری: هیچ اجباری نیست آقای دکتر راحت باشید واقعا. من میفهمم شما از خودنمایی بدتون میاد، اصلا میخواید بحث رو عوض کنیم.
عقل کل: باشه! حالا که اصرار میکنی میگم. هی از من انکار و از تو اصرار. بالاخره کار خودتو کردی! واقعا من راضی نیستم هی راجع به کارهای خیر عظیم و گسترده و زیاد خودم حرف بزنم. خب آخه هر چیزی رو که نباید گفت! مثلا حتما من باید بگم که لوازم التحریر یک سال یک مدرسه ۱۰۰۰ نفره رو تامین کردم؟!
مجری: چقدر عالی آقا. من از پشت صحنه خواهش میکنم جناب دکتر رو تشویق کنیم. همه باهم. به افتخارشون!
عقل کل: خواهش میکنم. حالا لوازم التحریر کامل هم که نه! باور کنید گفتن نداره.
مجری: اشکالی نداره آقا. به هر حال شما موفق شدی بخشی از لوازمالتحریر مورد نیاز یه مدرسه رو تکمیل کنید و خب این واقعا جای تحسین داره. آفرین میگیم به شما.
عقل کل(همراه با حس گریه حماسی): به هر حال وظیفه انسانی ما بود. من در آخرین حضوری که توی اون مدرسه داشتم، با چشمای خودم دیدم، یه دانشآموز دبستانی با زحمت زیاد اون گچ نصف شده رو میکشید روی تخته و خب منم آدمم، وقتی این صحنه رو دیدم، تحمل نکردم، عزمم رو جزم کردم و «یک بسته گچ خارجی اصل صورتی» به کلاس ۱۰۳ اهدا نمودم! قطعا این کار من یعنی اهدای «یک بسته گچ خارجی اصل صورتی» به اون مدرسه، فصل جدیدی از نیکوکاری رو در عالم بشریت رقم زد!
مجری(چهرهاش میماسد): فقط یه بسته گچ آقای عقل کل؟!
عقل کل: بله آقا! یک بسته گچ خارجی اصل صورتی !
مجری: آخه آقای عقل کل، یه بسته گچ واقعا اینقدر تبلیغ نداره ها!
عقل کل: عزیز من! اولا «یک بسته گچ خارجی اصل صورتی» بوده. توی سر مال نزنید! بگید دهنتون عادت کنه. ثانیا من که راضی نبودم این مطالب انتشار پیدا کند. شما اصرار کردید. چقدر من بزرگواری به خرج دادم و اجتناب میکردم! شما من رو مجبور کردید. ثالثا اون مدرسه به پاس زحماتم قبول کرد که پسر نازنین من به مدت یک سال اونجا تحصیل رایگان کنه.
مجری: واقعا چنین خدمتی به شما کردن؟
عقل کل: بله بله. البته اون اسلحهای که من روی سر مدیر گذاشتم هم در تصمیمش بیتاثیر نبود! « یک بسته گچ خارجی اصل صورتی» بود آقا. کم چیزی نبوده که!
سیدسپهر جمعهزادهعقل کل: خیلی کلیشه شروع کردید !
مجری: ممنون از محبت شما. آقای عقل کل از نیکوکاری برای ما بفرمایید.
عقل کل: واقعا خیلی خوبه آدم نیکوکار باشه. انصافا شما توجه کن وقتی آدم به یکی نیکوکاری میکنه، هم حال خودش خوب میشه هم حال دیگران رو خوب میکنه . واقعا خیلی کیف میده. قبول داری؟
مجری: بله حتما همینطوره. خیلی درست میفرمایید شما.
عقل کل: آره والا. تصور کن اصلا اون لحظهای رو که لبخند میفته روی لب یه هموطن، یه دانش آموز، یه آدمی که دستش تنگه، اون لحظه خدا وکیلی با هیچ رقمی خریدنی نیست. اوج خوشبختی و خوشحالیه انصافا. واقعا بعضی آدما چقدر شریفن، چقدر با انصافن، چقدر مشتی هستن، چه قدر خوبن، چقدر نازنینن، چقدر نیکوکارن، مثلا به طور مثال، یکیش خود من!
مجری: چراکه نه . میخواید بگید برامون از کارای خوبتون؟
عقل کل: ببین ! من اصلا راضی نیستم به این کارا . اینکه خدای نکرده من بخوام اینجا روبهرو تلویزیون و مردم و مخاطبان، بخوام مثلا ریا کنم. من اصلا از این کارا خوشم نمیاد. لطفا اصرار نکن.
مجری: میفهمم باشه . ما اصراری نداریم.
عقل کل: ببین واقعا داری مجبورم میکنی بگم! بهرغم میل باطنیم! حواست باشه منو تحریک نکن.
مجری: هیچ اجباری نیست آقای دکتر راحت باشید واقعا. من میفهمم شما از خودنمایی بدتون میاد، اصلا میخواید بحث رو عوض کنیم.
عقل کل: باشه! حالا که اصرار میکنی میگم. هی از من انکار و از تو اصرار. بالاخره کار خودتو کردی! واقعا من راضی نیستم هی راجع به کارهای خیر عظیم و گسترده و زیاد خودم حرف بزنم. خب آخه هر چیزی رو که نباید گفت! مثلا حتما من باید بگم که لوازم التحریر یک سال یک مدرسه ۱۰۰۰ نفره رو تامین کردم؟!
مجری: چقدر عالی آقا. من از پشت صحنه خواهش میکنم جناب دکتر رو تشویق کنیم. همه باهم. به افتخارشون!
عقل کل: خواهش میکنم. حالا لوازم التحریر کامل هم که نه! باور کنید گفتن نداره.
مجری: اشکالی نداره آقا. به هر حال شما موفق شدی بخشی از لوازمالتحریر مورد نیاز یه مدرسه رو تکمیل کنید و خب این واقعا جای تحسین داره. آفرین میگیم به شما.
عقل کل(همراه با حس گریه حماسی): به هر حال وظیفه انسانی ما بود. من در آخرین حضوری که توی اون مدرسه داشتم، با چشمای خودم دیدم، یه دانشآموز دبستانی با زحمت زیاد اون گچ نصف شده رو میکشید روی تخته و خب منم آدمم، وقتی این صحنه رو دیدم، تحمل نکردم، عزمم رو جزم کردم و «یک بسته گچ خارجی اصل صورتی» به کلاس ۱۰۳ اهدا نمودم! قطعا این کار من یعنی اهدای «یک بسته گچ خارجی اصل صورتی» به اون مدرسه، فصل جدیدی از نیکوکاری رو در عالم بشریت رقم زد!
مجری(چهرهاش میماسد): فقط یه بسته گچ آقای عقل کل؟!
عقل کل: بله آقا! یک بسته گچ خارجی اصل صورتی !
مجری: آخه آقای عقل کل، یه بسته گچ واقعا اینقدر تبلیغ نداره ها!
عقل کل: عزیز من! اولا «یک بسته گچ خارجی اصل صورتی» بوده. توی سر مال نزنید! بگید دهنتون عادت کنه. ثانیا من که راضی نبودم این مطالب انتشار پیدا کند. شما اصرار کردید. چقدر من بزرگواری به خرج دادم و اجتناب میکردم! شما من رو مجبور کردید. ثالثا اون مدرسه به پاس زحماتم قبول کرد که پسر نازنین من به مدت یک سال اونجا تحصیل رایگان کنه.
مجری: واقعا چنین خدمتی به شما کردن؟
عقل کل: بله بله. البته اون اسلحهای که من روی سر مدیر گذاشتم هم در تصمیمش بیتاثیر نبود! « یک بسته گچ خارجی اصل صورتی» بود آقا. کم چیزی نبوده که!
تیتر خبرها