بزرگ خیلیا برا من کوچیکن!
هفته پیش به سرمان زد یک مطلب گزارش مصاحبه درباره مادرهای معمولی برویم.کسانی که با تمام دلسوزیهای رومخ و قهرمانیهای ریز ریزشان جز تلاش برای تربیت درست، دلواپسی و دعای زیرلب برای موفقیتهای شب امتحان، کار خارق عادتی انجام نداده اند.
ما هم از همین نسلیم.ادامه دهنده همین نسل خیلی خیلی معمولی با معجزه های کوچک.حتی از نقی معمولی، همسر هما سعادت، عضو شورای شهر علی آباد هم معمولی تریم.حتی چرخ دنیا برایمان نچرخید که سارا، نیکایی بشویم و رئیس دفتر مادر شورای شهریمان با حقوق ۳۳میلیون تومانی.پشتمان گرم رفیقهایمان هم نیست که به قول یکی از آقایان، امر کنیم کل لواسان را به ناممان کنند.ما دهه هفتادیها و هشتادیهای معمولی هستیم.یک روزهایی این ناامیدی وسط این همه رابطه بازی و نشدنها و نچرخیدن چرخ دنیا به کاممان، بیخ گلویمان را میگیرد و میزنیم زیر کاسه کوزه هرچه درس خواندن و پشتکار و زحمت است و قهر میکنیم با دنیا و آدمها. ما معمولیها اشتیاق این را نداریم که بعد از کنکور فردا پدرمان سوییچ بنز بگذارد توی دستمان یا آیفون۱۴ برایمان بخرد اما عوضش رویاپردازیهای شبانهمان میشود سال سوم دانشگاه با درآمد تاکسی اینترنتی، یک پراید چند صد میلیونی با هزار زحمت بخریم و خانواده را آخر هفته ببریم جاده چالوس به هوای جوج و نوشابه.اما یک وقت فکر نکنید ما معمولیها سقف آرزوها و کمال گراییهای فطریمان بند یک ماشین و حقوق۳۳میلیونی استها، همین ما معمولیها هستیم که یک روزی از دل قنات ملک استان کرمان گل میکنیم و میشویم قاسم سلیمانی، میشویم آرمان علی وردی دهه هشتادی بدون حقوق نجومی ناف خیابان آذربایجان.اصلا کمالگرایی برای ما در چیزهای دیگری معنا پیدا میکند، فکرش را بکنید خیلی دم دستی نیست اگر با فیش حقوقی لو رفته سر زبانها بیافتیم؟
حسین شکیبراد - سردبیر نوجوانه