نسخه Pdf

دنیای لرزان

احترامی به تمام افراد زلزله‌زده با بررسی ابعاد گوناگون این حادثه تلخ

دنیای لرزان

زلزله از آن پدیده‌هایی است که هیچ‌کس دوستش ندارد. همه ما چه به واسطه حوادثی که در مقاطع مختلف تحصیلی درباره ریز و درشت زلزله شنیده و خوانده‌ایم و چه به خاطر تجربه‌هایی که داریم از این پدیده طبیعی می‌ترسیم. هر چند بعضی از ما بهتر از دیگران اصول و راهکار‌های خودمراقبتی در برابر زلزه را بلدیم و اگر هم کمی علاقه‌مند به زمین‌شناسی بوده باشیم، احتمالا شرح و توضیح آن را هم خوب به خاطر داریم. ما نیز به بهانه‌ زلزله‌های اخیر و رنج‌های آوارشده بر سر مردم خوی و ترکیه و سوریه، با زاویه دیدی متفاوت به سراغ زلزله رفته‌ایم و جدای همه بحث‌های فیزیکی، زمین‌شناسی و اجتماعی، از زلزله و متعلقاتش گفته‌ایم. 

مأمن 
یادم هست در دوران دبیرستان، چندین بار از هلال‌احمر به مدرسه آمدند و درباره زلزله صحبت کردند، مانور برگزار کردند و ادا درآوریم که مثلا اگر زلزله بیاید، باید چه بکنیم و چه نکنیم. عجیب بود! با این‌که زیر میز‌ها ریز‌ریز می‌خندیدیم و هیجان‌مان بیشتر حاصل تفریح بود تا وحشت، اما خوب یادم هست تا مدت‌ها بعد از آن، خودم را در موقعیت زلزله با حالت‌های مختلف تصور می‌کردم و به گمانم، تمام آنچه می‌خواستند ما بدانیم همین بود: «بچه‌ها! پناه‌تان را پیدا کنید. فریب ساختمان‌های بزرگ و چراغ‌های رنگی‌رنگی را نخورید. مبادا به زرق و برق‌ها پناه ببرید. نکند از بی‌پناهی پا به فرار بذارید. شجاع باشید». 
و این روزها که بحث زلزله داغ است به آن راهکار‌های ایمنی بیشتر توجه دارم و به رسم عادت، هرجا که می‌روم، مانورهای زلزله را در ذهنم اجرا می‌کنم. به این می‌اندیشم که همه آنچه زلزله را ترسناک می‌کند، نه تکان‌های شدید آن است و نه فروپاشی بناها! بی‌پناهی است که مارا از زلزله می‌ترساند و شاید تمام حرف زلزله هم همین است که: «آهای آدم‌ها! شما با هر ادعاهای رنگ و وارنگی که دارید، بدون سرپناه عاجزید. فرق نمی‌کند در چه سن و سال و موقعیتی هستید. باید پناهی داشته باشید تا با تمام نگرانی‌هایتان آنجا بمانید، بر آن تکیه بزنید و خاطر جمع باشید که امن و مطمئن است. باید بفهمید به هر بیغوله‌ای دل نبندید و در هر گوشه‌ای چنبره نزنید». 

روز آخر 
ما از هر آنچه ندیده باشیم و صرفا توصیف آن به گوش‌مان خورده باشد، تصور‌هایی داریم و گاهی این تخیل‌ها، فرد به فرد متفاوت است. مثلا هر کس تصوری از بهشت، جهنم یا قیامت دارد. برای من، تصویر قیامت شبیه ویرانی‌های زلزله است؛ سرزده و هولناک. قیامت را با شکاف‌های عمیق زمین، فروریختن ساختمان‌ها و صدای فریادی که در شهر می‌پیچد، تصور می‌کنم، با حیرت و ترسی که تمام وجود مردم را تسخیر می‌کند و عظمتی که پوچی‌ها را به رخ‌مان می‌کشد. برای من، قیامت شبیه همان فیلم‌هایی‌ است که از زلزله چند وقت اخیر ترکیه و سوریه منتشر شد. همان عکسی که از شکاف زمین گرفته بودند و همان فروریختن‌های لحظه‌ای و ارزش‌هایی که به آنی، بی‌ارزش شدند. انگار تمام دنیا و دار و ندار آدم‌ها در ثانیه‌ای، بی‌آن‌که حتی ذره‌ای مهم باشند به کنار می‌روند و تنها خودت می‌مانی. همه آنچه انبار کرده‌ای و تمام کار‌های نیمه‌تمامت را رها می‌کنی. پول و موقعیت‌های اجتماعی‌ات فراموش می‌شوند و دیگر تفاوت نمی‌کند صبح خود را در بهترین خانه شهر شروع کرده‌ای یا زیر پل؛ ما آرام‌آرام محو می‌شویم طوری که انگار هرگز نبوده‌ایم. 

شکاف
شکاف از آن کلمه‌های عجیب و غریب است که همه جا کاربرد دارد. چه وسط علوم انسانی و اجتماعی باشی و بخواهی از شکاف بین نسل‌ها و روابط صحبت کنی چه در زیست‌شناسی و ریاضی و فیزیک... این کلمه همه جا یک کاربرد و معنی خاص خودش را می‌سازد. در زمین‌شناسی هم زلزله کلی معنی دارد. زلزله هم می‌تواند شکاف‌های موجود در سطوح متفاوت را که از دید انسان‌ها پیدا شده است یا آنها را لاپوشانی یا آشکار کند و هم می‌تواند خودش یک سری شکاف و... را برای شهر و خیابان‌ها ایجاد کند. اما یه وقت‌هایی زلزله‌های درونی وجود ما باعث پیدا و مشخص شدن شکاف‌ها می‌شود. یک وقت‌هایی این شکاف دقیقا وسط رابطه یک پدر و پسر قرار گرفته... در اکثر موارد ما سعی می‌کنیم شکاف‌های موجود را با چیز‌های خوشگل بپوشانیم تا دیده نشود. مثل قربون صدقه رفتن‌های سطحی، بیرون رفتن‌هایی که به هیچ‌کدام از ما خوش نمی‌گذرد و حرف‌هایی که فکر می‌کنیم نگفتن‌شان بهتر است تا گفتن‌شان... اما برای همه این کاه و پوشال‌هایی که روی این شکاف می‌ریزیم و روزبه‌روز عمیق‌تر می‌شود یک زلزله کوتاه کافی است. 

بارقه‌ امید 
این روز‌ها که در اخبار و تیتر‌های ریز و درشت ردپایی از زلزله پیدا می‌شود، جدای از هر حرف و حدیثی، حواس من پرت یک حقیقت است و آن، خاصیت عجیب آدمیزاد است. همین که می‌تواند با غم غریبه‌ای به گریه بیفتد و با دیدن رنج خانواده‌ای بغض یقه‌اش را بگیرد. این‌که ما می‌توانیم برای کسی که خاطره‌ مشترکی با آن نداریم و نه حتی حرف مشترکی برای گفتن، ساعت‌ها غصه بخوریم، از پول و وسایل‌مان بگذریم و گاه کیلومتر‌ها طی کنیم تا بلکه بتوانیم مرهمی باشیم و چه چیزی در این بین، از این مهم‌تر است؟! آن لحظه‌ای که تمام خانه‌ات بر سرت آوار شده و برای کوچک‌ترین تقلایی عاجزی، چه فکری می‌تواند به تو امیدی برای زنده بودن بدهد جز این‌که آن بیرون، کسی هست تا نجاتت بدهد و همدردی هست که تسلای غمت باشد؟! و به قول عزیزی که می‌گفت:«در هر شری نعمتی هست» و به گمانم این روشن‌ترین وجه و امیدوارکننده‌ترین بخش زلزله است. همین که به ما یادآوری می‌کند انسانیت هنوز زنده است و هر چقدر به انواع و اقسام اسم‌ها و نشان‌ها آلوده شده باشد، همچنان می‌توان روی آن حساب باز کرد و به بودنش دل خوش بود. 

از دست دادن 
خود کلمه زلزله با از دست دادن عجین شده است. بعد از هر زلزله ما کلی چیز را از دست می‌دهیم. کمترین چیز‌هایی که از دست می‌دهیم خانه و زندگی است. بعد از هر زلزله، آدم‌های زیادی زندگی‌شان را از دست می‌دهند و برای ادامه زندگی مجبورند به چادر و کانکس و این‌جور جاها پناه ببرند. یک سری آدم هم هستند که چیزی عجیب و غریب‌تر و مهم‌تر مثل آدم‌های زندگی‌شان را از دست می‌دهند و بعد از این است که زلزله‌ها دردناک‌تری برای یک انسان رخ می‌دهد. اولین و شدیدترین تکان وقتی است که تازه خبر می‌شوند عزیزشان را از دست داده‌اند... دومین و عمیق‌ترین تکانه این خبر وقتی است که اولین وعده غذایی بدون آن آدم خورده می‌شود. سومین و دردناک‌ترین لرزش هم برای اولین لبخندی است که فرد می‌زند. این لرزه‌ها و پس‌لرزه‌ها ادامه دارد تا وقتی پایان زندگی خود این فرد به یک خبر تکان‌دهنده برای این و آن تبدیل و وجودش می‌شود یک زلزله که هیچ‌وقت قرار نیست تمام شود. برای از دست دادن و تجربه پس‌لرزه‌های بعد از آن لزوما به یک زلزله بزرگ و عمیق نیاز نیست. همین که در زندگی‌ات یک نفر را از دست بدهی برای همه چیز کافی است. 

سستی بنیاد‌ها 
اولین آماری که در مورد هر زلزله گفته می‌شود درمورد درصد تخریب رخ داده در منطقه زلزله آمده است. هر چقدر که بنیاد‌های یک شهر سست‌تر و ضعیف‌تر باشد این تخریب بیشتر می‌شود. تا جایی که کل یک شهر به یک تل خاک تبدیل می‌شود و شاید از شانس آن مردم از تمام یک شهر یک ارگ باقی بماند و تمام...
سست بنیادی و سستی بنیاد‌ها فقط برای ساختار‌های شهری نیست. گاهی وقت‌ها بنیاد روابط ما آدم‌ها هم سست و لرزان است. هر چند نمای آن رفاقت و دوستی قشنگ و زیبا هم باشد باز هم از بن و ریشه خراب است و یک زلزله می‌تواند تمام آن را خراب کند. برای همین است که باید از بن و ریشه یک پایه درست و حسابی برای یک رابطه ساخت و بیش از آن‌که حواس آدم به رنگ و لعاب باشد به بن و اساس دقت کند. آدمی باید خوب دقت کند که بنیاد خودش و طرف روبه‌رویش خوب باشد و ریشه در خاکی داشته باشد که تر و تمیز است.

امیرعلی حبیبی و مریم شاه‌پسندی