نسخه Pdf

اجبار‌های بی‌اجبار

اجبار‌های بی‌اجبار

احتمالا گذشتن و رفتن را همه‌ آدم‌ها تجربه کرده‌اند. از آن‌ وقت‌ها که در آستانه‌ هفت‌سالگی، مادرمان را در خانه رها کردیم و پای تخته‌سیاه نشستیم تا حالا که شاید دست به ترک آرزوها و اهداف‌مان زده‌ایم، می‌خواهم بگویم این‌که بعضی وقت‌ها چیزی را ترک می‌کنیم به اختیار است، فارغ از این‌که گاهی مجبوریم. گاهی مجبور می‌شویم برخلاف میل‌مان پتوی گرم را کنار بزنیم و سر کلاس تاریخ بنشینیم.

اما اصل مطلب در ترک شدن است؛ در رفتن‌هایی که شما در آن دخیل نیستید‌. گاهی تقلاهای‌تان هم جواب نمی‌دهد. گاهی سرنوشت طوری رقم می‌خورد که خودتان می‌مانید و خودتان. 
​​​​​​​برگردیم به سال‌های قاجار. آن‌وقت‌ها که گوشه به گوشه‌ کشورمان را به اجبار از قلب‌های زخمی‌مان جدا کردند. اینجا خاک‌ها نبودند که ما را ترک کردند، بلکه آدم‌های بد حتی خاک را مجبور به ترک شدن از زادگاهش کردند.به نظرم وطن را ترک کردن و وطن را به غارت بردن، هر کدام‌شان دردی عمیق را به دوش می‌کشند. در خطوط بالا گفتم گاهی ترک کردن، اجبار نیست! اما حالا فکر می‌کنم تمام رفتن‌های بدون رضایت، تمام گذشتن‌های حسرت‌انگیز، همه‌ و همه‌ چیزهایی که بهشان ترک می‌گوییم، چیزی جز اجبار نیستند. حتی همین که مجبور بودیم برویم مدرسه، حتی همین چیز کوچک هم اجبار درس بود و مادری که می‌خواست دکتر شوی، چه برسد به وطنی که ذره‌ذره‌اش با تار و پودمان گره خورده.

ریحانه محمودی از تهران