دیوار بیزبان
ترک دیوار خانه عباسآقا را از چند متری گوش میکردم. زن عباسآقا داد و هوار سر میداد و میگفت: این هم شد زندگی؟
بعد چندین و چند سال زندگی نمیخوای یه سر و سامونی به این ترک دیوار بدی؟ لابد شمسیخانم رو ندیدی که به سال نکشیده از این محله داغون و زپرتی رفت اون بالابالاها. عباسآقا یه لاالهالاا... گفت و پاشو کوبید به سینیهای چای و جلدی یه تشت از جهازیه زنش برداشت و گونی سیمان را با عصبانیت خالی کرد در تشت. بلافاصله پارچآب را با عصبانیت خالی کرد و دستاشو به سیمانها چنگ زد و با دست شروع کرد به مالهکشیدن.
اکرمخانم که چشماش چهارتا شده بود زد زیر گریه و اومد خونه ما. اونوقت پشتبندش عباسآقا گفت: ا...اکبر از دست این زن من که اشکش معلوم نیست اشک شوقه یا اشکتمساح.
فردای آن روز عباسآقا مجبور به خریدن خونهای در محلهای دیگر شد و دیگر خبری ازشان نشد اما خبرهای جدیدی که در محله از خونه عباسآقا پیچیده بود حسابی سروصدا کرده بود. خبر از اینکه لابهلای ترکهای دیوارشان مشتمشت پول بیزبون لانه کرده بود و جسم و روحشون هم خبر نداشت.
اکرمخانم اینبار هم اشک میریخت مثل اشک بهار. دلیلش را که جویا میشدم میگفت: دلتنگ همان خانه کلنگی اما باصفا شدم. هرجور که با محاسبات ذهنیام پیش میرفتم و خودم را جای او میگذاشتم گوشه دلم برای ترک دیواری که با سیمان مهر به دهانش خورد و امانتدار میلیونها پول بود تنگ میشد... مگر نه؟!
کیمیا زلفیگل از تهران
اکرمخانم که چشماش چهارتا شده بود زد زیر گریه و اومد خونه ما. اونوقت پشتبندش عباسآقا گفت: ا...اکبر از دست این زن من که اشکش معلوم نیست اشک شوقه یا اشکتمساح.
فردای آن روز عباسآقا مجبور به خریدن خونهای در محلهای دیگر شد و دیگر خبری ازشان نشد اما خبرهای جدیدی که در محله از خونه عباسآقا پیچیده بود حسابی سروصدا کرده بود. خبر از اینکه لابهلای ترکهای دیوارشان مشتمشت پول بیزبون لانه کرده بود و جسم و روحشون هم خبر نداشت.
اکرمخانم اینبار هم اشک میریخت مثل اشک بهار. دلیلش را که جویا میشدم میگفت: دلتنگ همان خانه کلنگی اما باصفا شدم. هرجور که با محاسبات ذهنیام پیش میرفتم و خودم را جای او میگذاشتم گوشه دلم برای ترک دیواری که با سیمان مهر به دهانش خورد و امانتدار میلیونها پول بود تنگ میشد... مگر نه؟!
کیمیا زلفیگل از تهران