فتح 50متر از خاک اتریش بدون جنگ و خونریزی

روایت محسن گلستانی از سال‌ها مجسمه‌سازی

فتح 50متر از خاک اتریش بدون جنگ و خونریزی

محسن گلستانی هنرمند مجسمه‌ساز، اگرچه طول کارنامه هنری‌اش کوتاه است اما عرض و عمق آن بسیار است. هنرمندی که از 40سالگی به یکباره تصمیم گرفت کار مجسه‌سازی و حجاری را آغاز کند و آن‌قدر در تکنیک کار خود قوی شد که آثارش خیلی زود از جغرافیای ایران خارج شد و تا سازمان ملل متحد نیز پیش رفت.

کوشک نخبگان در اتریش، بازآفرینی تخت‌جمشید در کیش و آثار متعدد دیگری که در حاشیه خلیج‌فارس خلق کرده، او را به یک چهره بین‌المللی هنر ایران تبدیل کرده‌است. گلستانی علاوه بر دست توانای هنری،  اهل تفکر است و آگاهی. او عصاره انسانیت را در آگاهی می‌بیند و آگاهی را در شناخت مواهب فرهنگی ارزیابی می‌کند. در گفت‌وگوی پیش رو علاوه بر مرور آثار گلستانی، نقبی نیز به اندیشه‌های او زدیم و درباره انسان هنر و دین هم سخن رفت که شما را دعوت به خواندن آن می‌کنیم. 

گفت‌وگو را با راز حال خوب شروع کنیم ...
وقتی شما حواس خود را جمع کنید، همه چیز درست می‌شود. همه بدبختی ما این است که یا حواس ما به گذشته معطوف است یا به آینده. در صورتی که زمان حال محور زندگی است؛ در کلام هم آدمی که حال ندارد، بی‌حال است. وقتی ذهنیت به گذشته یا آینده می‌رود، چون در این دو زمان کاری از دست شما برای تغییر برنمی‌آید، سیستم سلولی شما اذیت می‌شود. در واقع اگر به زندگی درست نگاه نکنیم در دو عدم و در شرایطی زندگی می‌کنیم که حال خود را از دست می‌دهیم. فرمول خوشبختی این است که اگر آدم هرکاری می‌کند و در آن قرار می‌گیرد، باید تمام حواسش در حال و به انجام آن باشد.

 این دستور در ظاهرعارفانه است و در باطن محتوای سبک زندگی دارد...
جدا از عارفانه بودن، انسانی است. شیخ محمود شبستری بیت جالبی دراین رابطه دارد و می‌گوید:«جهان انسان شد و انسان جهانی / از این پاکیزه‌‌تر نبود بیانی». در حقیقت من اصلا مجسمه‌ساز نبودم. وقتی مجسمه‌سازی را شروع کردم، پیش خودم گفتم چه کارهایی بلدم و بعد نشستم نامه‌ای نوشتم که خوشنویسی و گچ‌کاری و... بلدم و در آن نامه به خدا گفتم اگر قرار است مسیری که در آن قدم می‌گذارم اشتباه باشد، قلم پای من را بشکن! معتقدم انسان خیر خودش را از خدا بخواهد و صد البته به اندازه توانایی‌هایش بخواهد. ژان پل سارتر می‌گوید:«آدم‌ها تبدیل به شغل‌شان می‌شوند» یعنی در شغل خود حل می‌شوند و دیگر خودشان نیستند. مدتی برای کار می‌رفتم و متوجه شدم بی‌عاری بیشتر از بیکاری شده‌است و خیلی افراد دوست ندارند اصلا کار کنند. 
 
گفته می‌شود مواظب باش چه چیزی آرزو می‌کنی، ممکن است برآورده شود و زمانی که به آن برسی، متوجه می‌شوی عجب آرزوی غلط و پرزحمتی داشتی. گویی امروز بیشترآدم‌ها تبدیل به آرزوی‌های جعلی خود شده‌اند. 
 فیلم «جایزه» با بازی علی نصیریان ماجرای یک کارمند آموزش و پرورش به نام احمد است که برنده یک هواپیمای دوموتوره می‌شود. به این دلیل که انتقال هواپیما به محل زندگی او ناممکن است، با خانواده‌اش به تهران می‌آید، ولی خرج زندگی و هزینه نگهداری هواپیما برایش زیاد است و مجبور می‌شود با خانواده‌اش تن به بازی در فیلم‌های تبلیغاتی بدهد و درگیر ماجرای دیگری می‌شود. همه این قصه‌ها سمبلیک است، اما آیا من به عنوان بیننده، عبرت می‌گیرم؟... همیشه می‌گوییم که خدایا به من فلان مقدار پول بدهی، دیگر کار نمی‌کنم، درحالی که اصولا نباید پول را معیار زندگی کردن خود قرار دهیم، بلکه باید آرامش را معیار خود قرار دهیم. باز برمی‌گردیم به این نکته که زندگی بین دو عدم گذشته، حال است و آدمی که حال ندارد، چیست؟ از قدیم گفته‌اند بی‌حال است. این جمله برخی عرفاست که کسانی در گذشته زندگی می‌کنند، درگذشته‌اند و آنان که نگران آینده‌اند، نگران «آن» هستند. 

 پس رسیدیم به این‌که شما از 40 سالگی با ساخت تندیس و مجسمه، کار خودتان را شروع کردید.
40 سالگی آن نامه را نوشتم، من کار اداری داشتم. پیش خودم گفتم در‌نهایت ممکن است رئیس این اداره شوم و به من یک خانه بدهند اما این با مزاج و طبع من جور درنمی‌آید. پس از سه سال به سمت معاونت بازرگانی رسیدم و متأسفانه شرکت ورشکست و واگذار شد و می‌خواستند بدون تحقیق امور را بچرخانند، با رئیس‌ اداره موضوعی را در میان گذاشتم و گفتم کسانی که اینجا را در دست داشتند، قبل از انقلاب بررسی کرده‌بودند که کیک تمام مدارس آموزش‌و‌پرورش را تأمین کنند و بودجه آن را از آموزش‌و‌پرورش می‌گرفتند. الان شما روزی 3000کارتن کیک تولید می‌کنید که نمی‌توانید به سوپرمارکت بفروشید. مگر در هر محله چقدر کیک می‌خورند؟... بنابراین مقداری از آنها خراب و خشک می‌شود و شما ضرر می‌کردید. من به دلیل این‌که معاون بازرگانی بودم و از وضعیت بازار خبر داشتم، پیشنهاد دادم که آنجا تبدیل به کارگاه مجسمه‌سازی شود یا این‌که نخود و لوبیا بسته‌بندی کنند؛ وقتی قبول نکردند، استعفا دادم و 120هزار تومان دریافت کردم و به اهل خانه دادم و گفتم سه ماه با من کار نداشته‌باشید.
 
چه سالی بود؟
حدود سال 75 بود و حقوق من ماهی 45هزار تومان بود. یکی از دوستانم تماس گرفت که دانشگاه تهران یک دوره مجسمه‌سازی آزاد گذاشته‌است، بیا و منم با اشتیاق سرکلاس استاد حمید رضایی رفتم. خانمی یک لیوان روی میز گذاشت و گفت از این نقاشی بکش، من هم نقاشی کردن و سایه زدن را دوست داشتم و کارم را انجام دادم. شنیدم استاد از اتاق دیگری می‌گفت که این مربوط به چه کسی است؟...گفت کارت خوب است و بقیه به حد نصاب نمی‌رسند تا جلسه دیگری را تشکیل دهیم. بعد از 15روز تمام واجدان شرایط را صدا کردند و من هم جزو آنها بودم و کار مجسمه‌سازی را در دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران شروع کردم.هر طرحی به من می‌گفتند، می‌زدم. کارم را با شاخه کلاسیک و با صورت پیغمبر شروع کردم که منسوب به نقاش نصرانی بود. خیلی از آن خوشم می‌آمد و دوست داشتم تبدیل به اثر حجمی شود. در آن زمان بهزاد نبوی وزیر صنایع بود و می‌خواستیم مجوز بگیریم و ما این مجسمه را با حدود 250 تومان که رقم زیادی بود، ساختیم و کسی که به من سفارش داده‌بود، مجسمه را دو میلیون تومان فروخت. حدود 11روز، هشت ساعت کار کردم و باعث شد ابزار کارم را به‌خوبی بشناسم. گچ‌کاری هم در دانشگاه انجام می‌دادم. آن زمان می‌گفتند تو بیشتر از این‌که شهریه بدهی، از مصالح استفاده کردی. بعد از گذشت هفت ماه، توانستم مدرک درجه یک به‌دست بیاورم و در این میان با هر فرمولی که جلو می‌رفتم به خودم می‌گفتم هر جمله‌ای که بگویند برایم نقشه گنج محسوب می‌شود. 
 
برای اولین‌بار در تجربه هتل داریوش کیش طرح‌های عظیم از تخت‌جمشید را بازآفرینی کردید، این تجربه چه آورده‌ای داشت‌؟ 
 من دیدم که فرهنگ شیعه را خیلی تخریب می‌کنند، در حالی‌که شیعه یک جهان‌بینی است که در ایران و تخت‌جمشید قابل رؤیت است. برای همین روی این موضوع متمرکز شدم، زیرا بحث تکامل از انسان تا آدم کامل در سیر ساخت‌و‌سازهای تخت‌جمشید وجود دارد.
 
پس می‌شود در هنر حجاری و حجم‌سازی علاوه بر محتوا، معنی را هم منتقل کنیم. سؤالم این است که شما به‌عنوان محسن گلستانی در گستره وسیعی که در آن کار می‌کنید، با این نگاه اثر خلق می‌کنید؟
اصلا این اتفاق نیفتاده که معنا را در آثاری که کار کردم، در‌نظر نگیرم. به‌عنوان مثال، دو تا حرم کار کردیم که یکی مربوط به علی‌ابن‌مظاهر در کربلا همراه با سنگ‌های آن بود. من تمام این نقوش موجود در انگشترها را به‌صورت یک نگین بزرگ استیل کار کردم و زائران مجموعه‌ای از انگشترها را در این نقوش می‌بینند. طرح آن را استاد عباسی که خداوند رحمتش کند، داد و ما آن را تبدیل به حجم کردیم. به‌طور کلی اگر امکان انتقال معنی در آثار حجاری وجود نداشته‌باشد، حمالی است.‌

 تمام اینها مثل مفهوم انسان کامل در تخت‌جمشید قابل رمزگشایی است؟
نه، من معمولا در کارهایم آدرس نمی‌گذارم. کار ما برحسب سفارش کارفرماست، مگر این‌که کاری را بخواهم برای دوسالانه بسازم یا در سمپوزیوم شرکت کنم. چند نمونه از این آثار را طرح زده‌ام که هنوز آن را بروز ندادم. به‌عنوان مثال، مجسمه‌های هتل داریوش کیش را سفارش دادند و سعی کردم در طراحی نمادها را در جایگاه‌های خود قرار دهم.‌

 فکر کنم این اولین اتفاق حجمی با این دایره وسیع کاری است؟
بعد از ساخت اصفهان به دست شاه‌عباس، یکی از کارهای زیربنایی در هتل داریوش اتفاق افتاد و سعی کردم در آنجا خیانت در امانت نکنم. معمولا وقتی به تخت‌جمشید می‌رویم، مقهور عظمت آن می‌شویم اما نکته جالب تکنیک و اجرای دقیق گل 12پر در این بناست که اتفاقا کثرت دارد. اگر دقت کنیم حتی در جزئیاتی مثل خط سوم برگ ششم، گل اولی و دومی و سومی، یکی است و به قدری دقیق طراحی شده که حیرت می‌کنیم. این نگاه به نوعی وظیفه‌ای برای‌مان تعریف می‌کند و به ما می‌گوید شما به‌عنوان یک ایرانی در جایگاهی هستی که در روزگاری دور با ابزار حجاری دستی، خلق چنین آثار درخشانی را مدیریت کرده‌اید و حالا امروز در هر شغل و سمتی که قرار گرفته‌اید، لازم است آن کار را با چنین دقت و کیفیتی انجام دهید. به نظرم لازم است که این ارزش فرهنگی را ترویج کنیم. می‌دانیم که به معنا در ساخت کارهای خود باید اهمیت دهیم اما می‌دانیم بسیاری از هنرمندان این بینش، نگاه و مطالعه را ندارند و در حوزه تجسمی خاصه آثار حجمی بیشتر مروج «هنر برای هنر» هستند و چندان دنبال انتقال معنا نیستند.به عبارتی انگار از آن طرف بوم افتاده‌ایم. این شبیه آثار درون متروهای تهران است که سردانگاری غرب را بازنمایی می‌کنند، درحالی‌که خارجی‌ها دنبال هنرهای کلاسیک ما هستند و بررسی می‌کنند نقوش کارشده در تخت‌جمشید یا اصفهان و ... چیست. همزمان هنرمند ما دنبال هنرهای دفرمه پیکاسو و برانکوزی است. جالب‌تر این‌که وقتی کارهای برانکوزی را ریشه‌یابی می‌کنیم، می‌بینیم گردنبند طراحی‌شده برانکوزی نقوش سوخته زیگورات چغازنبیل است؛ یعنی یک گردنبند کوچک در قالب یک مکعب، همراه با خطوط را برانکوزی بزرگ و در یکی از میادین پیاده کرده‌است. در جایی دیگر هنری‌مور یکی از گل‌های ما را برای کار خودش اقتباس کرده‌است. البته هنرمندان ایرانی بسیاری هم داریم که به فرهنگ ایرانی رجوع می‌کنند. مثلا میدان آزادی تهران یک تکه از اجرای هنر مقرنس است که با این بزرگی و خوبی طراحی شده‌است.
 
منظور از سردانگاری داخل مترو چیست؟
طراحی‌ها در مترو سرد است، چون ما می‌خواهیم از آلمان الگوبرداری کنیم، آثار بسیار بی‌روح، خشک و صنعتی بدون هیچ‌گونه معماری ایرانی است. ما رنگ‌های طوسی و سردی که در مترو به کار رفته را برای بهشت‌زهرا و غسالخانه استفاده می‌کنیم! درواقع مصالح مترو همان مصالح است اما می‌توانیم با نهایت زیبایی کار کنیم. درواقع محیط مترو یک فرصت ارتباطی و آگاهی‌بخشی دارد اما از آن استفاده برعکس و ضدفرهنگی شده و برای پیشبرد اهداف فرهنگی نبوده‌است.
 
واقعا جماعتی که سعی دارند از اثر اقتباسی هنرمند غربی‌ از عناصر شرقی‌ دوباره برای انجام کارهای خود الهام بگیرند، شگفت‌انگیزند!
بله، پائولو‌کوئلیو، داستان‌های مولوی را در قالب کتاب‌های خودش آورده، به‌همین‌دلیل به شما که اهل قلم هستید می‌گویم کتابی تدوین کنید که این نکات را مثل وصایای پدر به پسر ارائه کند.
 
می‌دانیم که کار گرافیست و مجسمه‌ساز معمولا مبتنی بر سفارش است اما هوشمندی هنرمند در این است که جهان‌بینی خود را نیز لحاظ ‌کند؟
بله، همین‌طور است. وقتی طراحی مقبره شهدا را سفارش می‌دهند، سعی می‌کنم فرهنگ مستتر در ایرانی ــ اسلامی را در آن پیاده کنم. به‌عنوان‌مثال، وسط مقبره شهدا یک کره نورانی فیروزه‌ای می‌گذارم تا این پیام را منتقل کنم که شهیدان دنبال نور الهی هستند. حتی ممکن است برای این مقبره شهدا، پنج ستون اصلی را با نقوش هخامنشی به‌عنوان نمادی از پنج تن بگذارم. حتی در این مفهوم کار دیگری هم در کرج مثل پیچ به‌عنوان یک کار دفرمه انجام دادم. در حقیقت هنرمند می‌خواهد بیننده را به تفکر وادار کند اما از طرفی دیدگاه بصری ما به‌طور دائم دارد از خودش دور و تفکر از یاد برده می‌شود.

 چرا در آثار شما نگاه سوررئالیستی، تعدد زیادی ندارد؟
به نظرم سفارش‌دهنده این موضوع را نمی‌‌طلبد و اگر طلب کند، انجام می‌دهم. البته نمونه‌هایی هست، حتی آثار انتزاعی هم در میان کارهایم دیده می‌شود. به‌عنوان‌مثال، در مجتمع تجاری یادمان در کرج، سفارش یک اثر با اقتباس از آثار هخامنشی مطرح شد اما گفتم این موضوع به اینجا مکان نمی‌خورد. من سازه دیگری را شبیه بته‌جقه ساختم که به شکل دورانی بالا می‌رود. امام‌جمعه آنجا گفت این طرح شبیه سازه‌های فراماسونری نیست؟ من هم مفهوم عناصر اثر را برای او توضیح دادم و با رمزگشایی اثر اتفاقا طرح مورد توجه ایشان قرار گرفت. اثری را برای پارسیان کرج سفارش دادند و گفتند می‌خواهند نمادی ایرانی باشد اما از این بت‌ها نباشد! پرسیدم کدام بت‌ها گفتند دروازه ملل، این‌طور شد که حدود یک‌ساعت برای‌شان مفاهم مستتر در دروازه ملل را توضیح دادم و درنهایت گفتند دو اثر برای ورودی بگذارید! برخی انسان‌ها براساس عدم دانایی تصمیم می‌گیرند و اگر به آنها آگاهی داده شود و تصمیمات‌شان براساس دانایی‌های‌شان باشد، ماندگار می‌شود.
 
آگاهی از نظر شما چیست؟
آگاهی خیلی درجه بالاتری دارد. «آ» یعنی شما و وقتی در «گاه» زمان حال، قرار بگیرید تبدیل به آگاه می‌شود، مثل دانش‌+گاه، فروش+گاه؛ جالب این‌که اگر این مفاهیم در زمان حال تعریف نشود، جزو ابزار شیطان است؛ یعنی ما باید چیزی را در فروشگاه بفروشیم یا در دانشگاه ارائه دهیم که به‌روز باشد.

 با این وجود در تدوین مفاهیم تاریخ معاصر چه باید کرد؟
بهتر است بگوییم مفاهیم انسانی، چون درنهایت معانی به مفاهیم انسانی تبدیل می‌شود.
 
آیا به این فکر کردید که این مفاهیم را به شکلی منتقل کنید که برای نسل نو تبیین شود؟... 
بله، به نسبت زمان و مکان جغرافیایی، به عنوان مثال اگر در آثار دقیق شوید، متوجه می‌شوید که بشر در حال تخریب سیستم زیست‌محیطی است.

 پس می‌شود براساس سفارش آنچه مدنظرتان هست را نیز منتقل کنید؟
دقیقا.
 
شما آثار قابل‌توجهی مثل کوشک نخبگان در سازمان ملل را دارید که ماندگار شد، در باره این اثر بگویید؟
به طور کلی من خیلی کار کردم. مثلا مجسمه سه متری از ریزعلی خواجوی دارم که برای دل خودم ساختم و الان در کارگاه هم است. یکی از آن کارهای دلی کوشک نخبگان، مشاهیر و اندیشمندان است که هدیه ایران به مقر انرژی اتمی در اتریش است. آقای سلطانی در آن زمان نماینده ایران در آژانس بود و در جلسه‌ای فکر کنم یک انگلیسی توهین می‌کند که شما وحشی و تروریست هستید. آقای سلطانی ناراحت می‌شود و می‌گوید آن موقعی که ما تمدن داشتیم، شما در جنگل شبیه تارزان زندگی می‌کردید. به همین دلیل طرحی می‌دهد که اجازه دهید ما یکی از آثار تمدنی خود را در اینجا پیاده کنیم و به دلیل این‌که باید وزن و ابعاد آن محاسبه می‌شد، قرعه به نام من که قبلا نمونه‌های این کار را انجام داده بودم، افتاد.
 
می‌دانید غیر از شما چه افراد دیگری بودند و چه طرحی را ارئه دادند؟
افراد دیگری بودند اما امکان‌پذیر نشد. به عنوان مثال، می‌خواستند طرح گنبد را بدهند که آنها قبول نکردند. من این طرح را به سمت معماری خورابه (به معنای تجلی نور خورشید در آب) بردم. پس از آن چهار مشاهیر، زکریای رازی، خیام، ابن‌سینا و ابوریحان را در آن کوشک کار کردم که در دنیا بی‌نظیر و شناخته‌شده هستند. من به سیاستمدارانی که بانی این کار بودند، گفتم ما 50 متر از خاک اتریش را به این شکل، که ممکن است میلیاردها قیمت داشته‌باشد، بدون خونریزی گرفتیم. گفتم بیایید این سیاست پرداختن به فرهنگ را ادامه دهید. یادم هست، یک روز درحال تصحیح تاریخ تولد زکریای رازی روی مجسمه کوشک بودم و سفیر تاجیکستان دستش را به کمرش زد و گفت می‌دانی که این شخصیت فرهنگی متعلق به کشور ماست؟... گفتم بله، ولی آن زمان کشور شما جزو ایران بود. پس از ساخت این بنا، کشورهای دیگر هم آمدند و خواستند که سازمان ملل اجازه دهد برای‌شان چنین بنایی ساخته شود اما آنها گفتند نه، شما به اندازه ایران صاحب تمدن نیستید. به همین دلیل است که بسیاری کشورها در حال ساخت و جعل شناسه‌های تمدن هستند. جالب این‌که کشورهای عربی کوچک با ایجاد سازه‌های تمدنی، خودشان را به سمت مصر می‌برند و آمریکایی‌ها تمایل به سمت تمدن ایران دارند؛ یعنی در آینده تاریخ اگر شما نشانه‌های تمدن ایرانی بخواهید، باید به آمریکا بروید و آن را ببینید. به عبارتی، تمدن ایرانی را به غرب می‌برند اما به نظرم این یک اشکال بزرگ دارد؛ مثل این است که قلب‌تان را زیر پای‌تان بگذارید. باراک اوباما سالی که رئیس‌جمهور شد به فارسی گفته‌بود که تمدن دنیا متجلی از تمدن ایرانیان است و نوروز را تبریک گفت؛ جمله‌ای که از زبان فرهیختگان دیگر کشورها هم بارها شنیده‌ام!

 شخصیت‌های فرهیخته این جملات را به کار می‌برند اما ساختار فرهنگی آنها علیه این جملات است.
معتقدم بعد از جنگ جهانی دوم، ما را به‌خوبی شناسایی کردند و این بلاها را بر سر ما آوردند.

 نمونه‌های بسیاری قبل از جنگ جهانی هم دیده می‌شود؟ مثلا صهیونیست‌ها که مدعی هستند دنیا را اداره می‌کنند. در دل تاریخ هم ریشه‌های این دیدگاه دیده می‌شود، وقتی آنها به حکومت‌ها نزدیک شدند، قتل‌عام، خونریزی و فاجعه بشری رخ داده‌است که مهم‌ترین آن در ایران مربوط به داستان استر و مردخای است که در آن گفته می‌شود چگونه مردم ایران را قتل‌عام کردند. در تاریخ متاخر غربی‌ها تلاش می‌کنند ایران را از دفتر تاریخ پاک ‌کنند و در منابع تاریخی جدید ردپایی از ایران نیست. در کتاب‌های تاریخ لباس، تاریخ ابزار جنگی، تاریخ غذا و ... که مصور، نفیس و گران قیمت منتشر می‌شود، به شکلی شگفت‌انگیز ردپایی از ایران نیست. تصور کنید ایرانی‌ها اولین تمدنی هستند که پوشش دوخته بر تن می‌کنند و اولین تمدنی است که فولاد را به کار می‌گیرد، بعد در این دانشنامه‌ها نه سرفصل ایران هست، نه ارجاعی به آن! همچنین در فیلم‌ها و انیمیشن‌ها روایت خودشان را از ایران دارند...

به نظرم هرکاری انجام دهند عیبی ندارد؛ زیرا در نهایت انسانیت و اخلاق انسانی مربوط به شرق است و هبوط بسیاری از پیامبران از شرق و در منطقه سرزمینی ایران بوده‌است. 
 
شما تجربه کار در کشورهای مختلف از جمله کشورهای خلیج‌فارس را دارید. وقتی مردم آنجا مطلع می‌شوند شما ایرانی هستید، چه عکس‌العملی دارند؟
آنها وقتی می‌فهمند ایرانی هستی و یک تخصصی دارید، سریع می‌خواهند تو را با هر راهی جذب کنند و بدزدند. این بستگی دارد به این‌که چه شغلی داشته‌باشی، کاسب باشند شما را به عنوان توریست می‌بینند. اگر مرد قد بلندی باشید، می‌خواهند با شما ازدواج کنند و نسل‌شان را با زن ایرانی قوی کنند. اگر بخواهی خون بدهی، طمع دارند و آزمایش می‌کنند تا از این ژن استفاده کنند. اگر بچه نخبه‌ای باشی، در دانشگاه‌های‌شان تو را با بورسیه و رایگان می‌پذیرند. همان طور که تمدن از شرق است، هر انسان ایرانی مانند یک لوح فشرده پر از رمز است که شامل پسوردها  و کلید قفل مسائل جهان است. امکان باز کردن قفل‌ها با این فرد ایرانی وجود دارد. بی‌سوادترین فردی که از ایران می‌رود و آنجا کار می‌کند، جزو یکی از مدیران خوب می‌شود. ما باید این بستر را در ایران پیاده کنیم. اما کارها برعکس است؛ به عنوان مثال، دخترم می‌گوید من اینجا نمی‌مانم و باید جایی برود که بستر رشد مهیا باشد. اگر شغل‌های مناسبی ایجاد کنیم که این استعدادها را پرورش بدهد، ماندگاری نسل‌های جدید شدنی است. 

شما طرحی به نام دانش‌کار داشتید، آیا به صورت پایلوت آن را اجرا کردید؟
طرح من این بود که به جای نمره دادن به بچه‌ها حقوق بدهیم؛ یعنی وقتی شخصی کاری را یاد گرفت، به نسبت استعداد و فعالیتش حقوق بگیرد و در ادامه وام بگیرند، به اسم خودشان کارگاهی بزنند نه این‌که بعد از دریافت مدرک بیکار شوند. در آن طرف مرزها شما را آموزش می‌دهند و می‌پذیرند تا در رشته‌ای که می‌خواهند استخدام شوید؛ یعنی هم پول می‌دهند و هم آموزش و شما به تدریج جزو سیستم و دستگاه می‌شوید. جسته گریخته این کار را پیاده کردم، اما چون هنوز بستر مناسبی برای آن فراهم نیست، پیش نرفته‌است.

پروژه دانش‌کار نیاز به سفارش‌های کلان دارد، ابعاد کارگاه شما چه اندازه است که این پروژه ‌را در آن پیش می‌برید؟ 
کارگاه ما هزار متر است و به اندازه خودمان هم کار داریم. من دیدم ممکن است از وقت و آزادی‌ام گرفته شود و باید دنبال پول بروم، سعی کردم نیروها را کم و تعدیل کنم، اما با همین تعداد هم کار می‌کنم. معتقدم باید کسانی را که شبه روشنفکر نیستند جذب کرد، این جماعت تن به کار نمی‌دهند، اما هنرمندی که از دل جامعه جذب شود کار یدی انجام می‌دهد و بینش کارگری دارد. بینش کارگر این است که اول از آنچه انجام می‌دهد، ارتزاق کند و به فکر خانواده و زندگی و بعد به فکر اهداف خود باشد. منظور این است که به قول بزرگان باید بجنبیم و خودمان قدر خودمان را بدانیم. هر انسانی باید با عمل و محصولش انسانیت خود را ثابت کند. اگر هر عملی را که انجام می‌دهیم در جایگاه و شرایط خودش انجام پذیردموفق خواهیم‌ شد.

درباره مشکی که به نیت حضرت ابولفضل (ع) ساختید هم بگویید؟
همیشه از بچگی دوست داشتم شخصیت حبیب‌بن مظاهر معلم امام‌حسین(ع) را بشناسم و جالب است که بازسازی مقبره ایشان به من سپرده شد. داخل مقبره در حال کار بودم و داخل ضریح نشسته‌بودم سنگ‌ها را دربیاوریم و مرمت کنیم. یک نفر پرسید چه کار کردی که توانستی داخل ضریح بروی؟... گفتم اگر زمان امام‌حسین(ع) بودم آنگاه که چراغ‌ها را خاموش کرد تا افراد بدون شرم بروند و در جنگ کشته نشوند، من جزو اولین افراد ترک‌کننده بودم و الآن دارم کفاره آن نیتم را می‌دهم! یک آب‌نما کار کرده‌بودیم و به این نیت روی آن کار کردم و مشک سنگی هفت‌متری را تراشیدم که به کربلا بفرستیم، اما با قضیه ورود داعش رو‌به‌رو شدیم و گفتند آنجا نبرید و الان در مصلای کرج است. کف‌العباس را هم به من دادند که در 12صحنه کار کردم. مشک حضرت‌عباس(ع) را همراه با تیری که روی آن می‌خورد، کار کردم. همچنین داخل کاسه 12امام را کار کردم. برخلاف ادعاهای غرب گرایان علاقه‌مندی به فرهنگ، آمیخته با علاقه‌مندی به دین است. هرجا که هستی باید فرهنگ و تمدن خودت را درست ببینی؛ بنابراین من هم از آثار تاریخی صحبت می‌کنم و هم از شیعه و همان نقوش پنج تن و دوازده امام را در تخت جمشید پیدا می‌کنم. من در مالزی برای مسابقات آیتکس 2010 درباره این نقوش صحبت می‌کردم و یک نفر گفت تو از برهمنی و بودایی صحبت می‌کنی، بیا در معبد ما شب سخنرانی کن، گفتم نه، من از اسلام می‌گویم. حقیقت هرجا باشد، مشخص می‌شود و دین همان عصاره حقیقت است. آدم به جاهایی می‌رسد که نمی‌تواند خودش را در محدوده زمانی خاصی بگنجاند. ما خیلی متناهی‌تر از اینها هستیم. 

علی‌اکبر عبدالعلی‌زاده - عضو شورای سردبیری