نجات کارگر معلق در آسمان از مرگ
دو روز پیش و درحالی که کارگر جوان ساختمانی بهصورت بیهوش از طبقه سوم ساختمانی آویزان شده بود و فاصلهای با مرگ نداشت، یک شهروند اهل شهرستان گنبد کاووس با حضور و عملکرد بهموقع خود جان او را نجات داد.
نام مرد نجاتدهنده عباس یغمایی است. یک مشاور املاکی 46ساله که بانی خیر شد و در شرایطی که ممکن بود خانوادهای عزادار فرزند جوان خود شود و حتی زندگی خودش به خطر بیفتد، با واکنش سریع و بهموقع خود، شادی را مهمان خانه آنها کرد.
یغمایی در توضیح روز حادثه به جامجم گفت: «این حادثه دو روز پیش و ساعت دو بعدازظهر اتفاق افتاد. آن روز ما صدای انفجار ترانس برق را شنیدیم که صدای مهیبی هم داشت. ساختمان نیمهکاره درست روبهروی محل کارم است و 30 متر با ما فاصله دارد. به ترانس نگاه کردم و متوجه مسأله خاصی نشدم. سپس چشمم به ساختمان روبهرویی افتاد و متوجه کارگری شدم که از ارتفاع حدود 13متری بهصورت سروته آویزان شده بود.بهسرعت به سمت اودویدم ویکی دیگر ازهمکارانم هم از قسمت در وارد ساختمان شد تا او را در میان طبقات بگیرد و سقوط نکند. از طرف دیگر بهدلیل صدای عبور خودروها و بوق رانندهها سایر کارگران متوجه اوضاع نبودند و نمیتوانستند به کارگر بیهوشی که آویزان مانده بود، کمک کنند. تا آن لحظه لباسش به میلگرد گیر کرده و مانع از سقوط او شده بود. در آن لحظات بحرانی هر لحظه امکان داشت آن کارگر سقوط کند. به هیچ چیز فکر نمیکردم جز نجات او. در همان لحظات که به سمت او رفتیم، کارگر جوان به هوش آمد. تا وقتی بیهوش بود تکان نمیخورد، اما وقتی به هوش آمد، شروع به تقلا و دست و پا زدن کرد که همان لحظه میگفتیم تکان نخور...تکان نخور...تا سقوط نکند. به محض اینکه به زیر ساختمان رسیدم کارگر جوان که شاید 23، 24ساله بود پرت شد.» بعضی از عابران که متوجه وخامت اوضاع شده بودند، با نگرانی به این صحنه نگاه میکردند. یغمایی ادامه میدهد: «من در دوران جوانی بهصورت حرفهای بوکس کار میکردم و برای چنین لحظهای آمادگی بدنی کافی داشتم. زمانی که آن کارگر سقوط کرد، زانویم را خم کردم، سرش روی بازو، بدنش روی سینهام و پایش هم روی میز و صندلی اطراف افتاد. بدنم شدت ضربه ناشی از سقوط را گرفت و باعث شد او روی زمین نیفتد. بعد از گرفتن او سروصورت و دست و پایش را نگاه کردم که خوشبختانه سالم بود. از او پرسیدم کسی را داری با او تماس بگیرم و حادثه را اطلاع دهم که گفت با پدرم تماس بگیر. آنجا فهمیدم که خدا را شکر هوش و حواسش سر جایش است. با پدرش صحبت کرد و بعد هم من صحبت کردم و گفتم چه اتفاقی برای پسرش افتاده است. با این حادثه مچ پایم کمی آسیب دید و کمی هم کوفتگی و درد بدن دارم که مسأله خاصی نیست. حادثه اینطور اتفاق افتاد که این کارگر جوان در حال نظافت با جارو بوده که جارو از دستش پرت میشود. سپس تصمیم میگیرد با استفاده از میلگرد جارو را بالا بیاورد که یکدفعه با سیم کابل فشار قوی برق برخورد کرده و پس از برقگرفتگی روی داربست پرت میشود. در اثر این برخورد، بخشی از گردن و دست راست او سطحی دچار سوختگی ناشی از اتصالی برق میشود. خدا را شکر که دستکش داشت، در غیر این صورت و در اثر برخورد با برق فشار قوی به احتمال زیاد جانش را از دست میداد.»
یغمایی در مورد واکنش خانوادهاش به اقدام او گفت: «طبعا ناراحت شدند و گفتند اگر بعد از سقوط شرایط کنترل نمیشد، ممکن بود گردنت دچار شکستگی شده یا حادثه ناگوار دیگری رخ دهد که گفتم آن لحظه فقط به نجات جان آن جوان فکر میکردم که خانوادهاش منتظر بازگشت او به خانه بودند. پدر این جوان با من تماس گرفت و گفت پسرش مشکل خاصی ندارد و قرار است به دیدنم بیاید که گفتم من برای رضای خدا این کار را انجام دادم. اگر باز هم چنین اتفاقی رخ دهد، از کمککردن دریغ نخواهم کرد.»
یغمایی در توضیح روز حادثه به جامجم گفت: «این حادثه دو روز پیش و ساعت دو بعدازظهر اتفاق افتاد. آن روز ما صدای انفجار ترانس برق را شنیدیم که صدای مهیبی هم داشت. ساختمان نیمهکاره درست روبهروی محل کارم است و 30 متر با ما فاصله دارد. به ترانس نگاه کردم و متوجه مسأله خاصی نشدم. سپس چشمم به ساختمان روبهرویی افتاد و متوجه کارگری شدم که از ارتفاع حدود 13متری بهصورت سروته آویزان شده بود.بهسرعت به سمت اودویدم ویکی دیگر ازهمکارانم هم از قسمت در وارد ساختمان شد تا او را در میان طبقات بگیرد و سقوط نکند. از طرف دیگر بهدلیل صدای عبور خودروها و بوق رانندهها سایر کارگران متوجه اوضاع نبودند و نمیتوانستند به کارگر بیهوشی که آویزان مانده بود، کمک کنند. تا آن لحظه لباسش به میلگرد گیر کرده و مانع از سقوط او شده بود. در آن لحظات بحرانی هر لحظه امکان داشت آن کارگر سقوط کند. به هیچ چیز فکر نمیکردم جز نجات او. در همان لحظات که به سمت او رفتیم، کارگر جوان به هوش آمد. تا وقتی بیهوش بود تکان نمیخورد، اما وقتی به هوش آمد، شروع به تقلا و دست و پا زدن کرد که همان لحظه میگفتیم تکان نخور...تکان نخور...تا سقوط نکند. به محض اینکه به زیر ساختمان رسیدم کارگر جوان که شاید 23، 24ساله بود پرت شد.» بعضی از عابران که متوجه وخامت اوضاع شده بودند، با نگرانی به این صحنه نگاه میکردند. یغمایی ادامه میدهد: «من در دوران جوانی بهصورت حرفهای بوکس کار میکردم و برای چنین لحظهای آمادگی بدنی کافی داشتم. زمانی که آن کارگر سقوط کرد، زانویم را خم کردم، سرش روی بازو، بدنش روی سینهام و پایش هم روی میز و صندلی اطراف افتاد. بدنم شدت ضربه ناشی از سقوط را گرفت و باعث شد او روی زمین نیفتد. بعد از گرفتن او سروصورت و دست و پایش را نگاه کردم که خوشبختانه سالم بود. از او پرسیدم کسی را داری با او تماس بگیرم و حادثه را اطلاع دهم که گفت با پدرم تماس بگیر. آنجا فهمیدم که خدا را شکر هوش و حواسش سر جایش است. با پدرش صحبت کرد و بعد هم من صحبت کردم و گفتم چه اتفاقی برای پسرش افتاده است. با این حادثه مچ پایم کمی آسیب دید و کمی هم کوفتگی و درد بدن دارم که مسأله خاصی نیست. حادثه اینطور اتفاق افتاد که این کارگر جوان در حال نظافت با جارو بوده که جارو از دستش پرت میشود. سپس تصمیم میگیرد با استفاده از میلگرد جارو را بالا بیاورد که یکدفعه با سیم کابل فشار قوی برق برخورد کرده و پس از برقگرفتگی روی داربست پرت میشود. در اثر این برخورد، بخشی از گردن و دست راست او سطحی دچار سوختگی ناشی از اتصالی برق میشود. خدا را شکر که دستکش داشت، در غیر این صورت و در اثر برخورد با برق فشار قوی به احتمال زیاد جانش را از دست میداد.»
یغمایی در مورد واکنش خانوادهاش به اقدام او گفت: «طبعا ناراحت شدند و گفتند اگر بعد از سقوط شرایط کنترل نمیشد، ممکن بود گردنت دچار شکستگی شده یا حادثه ناگوار دیگری رخ دهد که گفتم آن لحظه فقط به نجات جان آن جوان فکر میکردم که خانوادهاش منتظر بازگشت او به خانه بودند. پدر این جوان با من تماس گرفت و گفت پسرش مشکل خاصی ندارد و قرار است به دیدنم بیاید که گفتم من برای رضای خدا این کار را انجام دادم. اگر باز هم چنین اتفاقی رخ دهد، از کمککردن دریغ نخواهم کرد.»