
درک رحمت در نوجوانی
کتاب «ح مثل رحمت» با13داستان به برخی از سوالات ذهنی نوجوانان در زمینه اعتقادی پاسخ میدهد.دوران نوجوانی یکی از حساسترین دوران زندگی انسان است. پرسشهای ذهنی بسیار این دوران و پاسخ به آنها نیازمند محتواهایی است که متاسفانه از سوی رسانههای فرهنگی و هنری به آن کمتوجهی شده است.
قصد داریم در این ستون به معرفی برخی کتابها درباره نوجوانان نگاهی داشته باشیم و آنها را معرفی کنیم.چه کسی زندگی ما را رقم میزند؟ خودمان یا آنچه که به آن اعتقاد داریم؟ یا شاید آنچه که به آن اعتقاد نداریم ولی در کنه وجودمان در طلبش هستیم؛ از جمله سوالاتی است که خیلی از نوجوانان در پی دریافت پاسخی برای آنها هستند. کتاب ح مثل رحمت در حقیقت میخواهد در رهگذر داستانهای شیرین به این سوالات پاسخ دهد. این کتاب دربرگیرنده مجموعه داستانهایی است که توسط جمعی از نویسندگان به نگارش درآمده است در حقیقت یکی از آثار خوب در حوزه نوجوان است. گواه این مدعا هم میتواند برگزیده شدن این اثر در پنجمین دوره جشنواره خاتم باشد.اینکتاب ۱۳ داستان با اینعناوین دارد: غبار پای شتر ، خداحافظی طولانی، سوگ احد، در پس هر سیاهی، اُ منفی، ح مثل رحمت، پای دار قالی، چند روایت مختصر از رویایی ناتمام، خوکبان، از محمد نباید گفت، دانههای سبز، مثل خط خدا و سفرهای اوس ابراهیم با چرخ خیاطی.در قسمتهایی از این کتاب میخوانیم: لحظهای نگذشت که کل اکبر خودش را رساند پای سکوی نمایش سوگ اُحد، بالای سر «اصغرو» که گریهاش هم هوو هوو هوووو بلند شده بود. کل اکبر «اصغرو» را بلند کرد و حالا نوبت او بود که صدایش را رو به نمایشخوانها مخصوصا رمضان گرگعلی بلند کند: «آه یاران پیامبر بخوره به جونتون. این بچه معصوم که کاری نمیخواد کنه، صاف وامیسته کنار اون تیراندازا. فقط بلدین ازش خرحمالی بکشین؟!»همهمه جمعیت بالا گرفت. عبدا... بن جبیر نتوانست درجواب خالد بن ولید چیزی بگوید. رمضان گرگعلی دوید خودش را رساند به کل اکبر. عرقش را پاک کرد و تند تند، لای همهمه جمعیت گفت: «خواهش میکنم کربلایی اکبر!» تو را به همون کربلایی که رفتی قسم! این حالیش که نیست، آبروریزی میکنه! اصلا نمایش رو به هم میزنه. آبرومون میره جلوی این همه آدم. مجلس سوگ اٌحد که شوخی نیست کربلایی!»اصغرو نگاهی به پدرش کرد و خیز برداشت بدون نیزه برود توی صف تیراندازان سپاه پیامبر. چند نفر جلویش را گرفتند و رمضان گرگعلی برای کل اکبر دست روی سینه گذاشت و برگشت. اصغرو ماهیچه کف دستش را دندان گرفت و خون شد و سه بار دستش را کف سکوی میدانگاه نمایش زد و فریاد کشید: «یا محمد!» و دوید و از سوگ سرا زد بیرون.اصغرو کیفور میشد که روز نوحه بر زخم پیامبر، توی کوچهها همه نگاهش میکنند و به کله جنباندن زنها، کله تکان میداد و با تمام غمی که فهمیده بود باید با لباس سیاه به خودش بگیرد به سمیه که میرسید، علاوه بر تکان سر، خندهای هم میزد.اینکتاب با ۲۰۷ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۶۰ هزار تومان در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.