مکرر باش

مکرر باش

حامد عسکری شاعر و نویسنده

دوسه روزی هست از نجف برگشته‌ام. یکی دوساعت بعد از رسیدن، دوستی زنگ زد بعد از حال و احوال و زیارت قبولی. فرمود کار سراغ نداری می‌خواهم کارم را عوض کنم. خسته شده‌ام! گفتم تو همین شش‌ماه پیش گفتی رفته‌ام توی یک شرکت و مشغول شده‌ام چرا یک‌دفعه... قبلش هم که یک‌سال توی بوتیک مقداد کار می‌کردی و جواب شنیدم نه حاجی درآمدش کمه. بدو‌بدو داره و ... . فهمیدم رفیق‌مان دنبال میز و نشستن و حقوق گرفتن است و به نوعی کم دویدن و زیاد در آوردن که این روزها کم هم نیستند حضراتی که همینند. گفتم پیدا کردم خبرت می‌کنم و در واقع پیچاندمش. (خداکند این ستون را نخواند) اما ناخودآگاه یاد مکررخانم افتادم. نجف رفته‌ها حتما یک‌بار هم که شده از کنارش گذشته‌ و بساط تر و تمیز و مرتب و باسلیقه‌اش را دیده‌اند. عاقله زنی به هیبت همه زنان عرب تنومند و کارآمد. صبح‌ها جلوی بازار بزرگ نجف یا همان سوق‌الکبیر بساط می‌کند. پنیر، تخم‌مرغ آب‌پز، سرشیر و حلوا می‌فروشد به‌عنوان صبحانه. مغازه دارد؟ نه اصلا.  دکه‌ای، چرخ دستی ای چیزی؟ نه، آن هم نه. روی زمین می‌نشیند و بساطش را کف بازار می‌اندازد. یک تکه فرش تر و تمیز هم انداخته کمی آن ورتر بغل خودش که مشتری‌هایش می‌نشینند روی زمین کنارش. صبحانه بعد از زیارتشان را می‌خورند و می‌روند پی شروع روزشان. مکررخانم 30سال است به همین کار مشغول است. 30سال مشغول‌بودن برای هر شغلی یعنی طبیعتا بازنشستگی؛ یعنی خسته‌شدن؛ یعنی بی‌حوصله‌شدن ولی لیوان‌های براق و سمون‌های داغ مکررخانم این را نمی‌گفت. در کشوری مثل عراق با آن همه فرازونشیب حکومتی و اقتصادی و اجتماعی این که یک شیرزن همت کند و وسط جنگ و منازعه و آشوب نگذارد صبحانه کسی قضا شود خیلی هنر می‌خواهد. من این ستون را همین‌جا تمام می‌کنم. بروم به دوستم زنگ بزنم که از مکررخانم یاد بگیر.