روایت تصویری از زندگی در افغانستان؛ کشوری که باز هم درگیر یک جنگ دیگر است
آمر صاحب دِ خانه شویم چای تیار است
رضا امیرخانی عزیز یک گفتوگوی اینترنتی دارد با یکی از رسانهها و به او میگویند خیلی کشورها را رفتهای و دیدهای. اگر قرار باشد یک کشور را برای اقامت انتخاب کنی انتخابت چیست؟ رضا بلافاصله میگوید افغانستان.... گفتوگو را که دیدم گفتم رضا احتمالا لاکار همسایه داری و رفاقت و جوانمردی این لفظ را آمده و قیداربازی اش گل کرده وگرنه مگر میشود مثلا پاریس فرانسه را ول کند برود کابل افغانستان؟ مگر داریم؟ اصلا چرا نجف نه!؟ بغداد؟ یا استانبول که یک رفاه نیمبندی دارد و حداقلها برای زندگی مهیاست.تا اینکه مجید زنگ زد که میآیی برویم کابل؟ چهار ذوق شدم. نمایشگاه کتاب کابل در دانشگاه کابل برگزار میشد و قرار بود با مجید -که یک ناشر ایرانی است- به آنجا بروم و شعرخوانی داشته باشم. مجید گفت چه جوری بلیت بگیرم؟ گفتم رفت را بگیر برگشت را خدا بزرگ است، به خانه گفتم یک ماه میروم کابل. طبیعتا ترسیدند.گفتم مهمان رایزنی ایرانیم. همه چیز امن و امان است، آسه میرویم آسه میآییم گربه شاخمان نزند. قرار بود یک ماه بمانم با مجید و سیدرضا برویم جاهای قشنگش را ببینیم و صفا کنیم و روایتکی بنویسم و چاپ کنم. صبح روز سیزدهم بود که توی مراسم افتتاح نمایشگاه کتاب، دانشگاه را زدند. همان که برایش پویش جان پدر کجاستی راه افتاد. انتحاری حدود 300 متری ما خودش را منفجر کرد، من نترسیده بودم و این خیلی عجیب بود. این روزها دوباره افغانستان به هم ریخته. طالبان دوباره زیادهخواهی کردهاند. مردم فارغ از قومیت به پا خاستهاند. تفنگ دست گرفتهاند و منهای قومیت قرار است از خاک دفاع کنند. از وطن، از خانه. توی این صفحه همان طور که قبلا هم عارض شدم قرار است اصالت با عکس باشد و بعد هم کنارشان قصه عکسها را بگویم، از میان چند گیگ فیلم و عکسی که آنجا گرفتهام و چند گزارش تصویری، چندتاییشان را اینجا کنار هم میبینیم. قصهشان را میگویم و انشاءا... کتاب مفصلش را به زودی خدمتتان تقدیم خواهم کرد.