گفتوگو با امیر دژاکام؛ نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر
یه ذره مهربان شو!
بایبسما... امیردژاکام، هنرمند، نویسنده و کارگردان تئاتر که در بزنگاه آخر گوشی رو پاسخنداد «سپهرِزیست»ام تاریکشد! دیرزمانی بعد چنین شرحکرد: مشغول خوردن کوفته شدم و اونقده خوشمزه بود که نهایت نداره جاتون خالی! اونقده خوب بود که اصلا دنیا و طلب و بدهی و مصاحبه همه رو فراموش کردم. نمیخواستم متن گفتوگو پر از پرانتز شود شما خواننده آگاه درخواهید یافت که در پرسشها نام آثار استاد یا «تلمیح» یا تصریحشده. چندین و چندبار در گفتوگو بغضشان ترکید همچنان که بسیاری پرسشها شکفته و شادمانش میساخت. سرآخر هم تشریف بردن تا به فرمایش خودشون: قربونتبرم! برم به کارهای خونواده برسم و رفتن که به قول خودشون وظایف پدری رو انجام بدن.
اکنون کرونا و تعطیلی نمایش و... اینروزها خود صحنه تئاتر درباره هنرمند پرتلاشی که شمایین چه فکری میکنه؟
میگه پاشو بیا بیمعرفتی نکن رفیق 40ساله من! اینقده خودخواه نباش پاشو بیا.
شما بهش چی میگین؟
بهش میگم: عزیزدلم من دارم مینویسم حوصله کن بنویسم و مردم غشغش بخندن و لذت ببرن و از خنده توی چشماشون اشک بپیچه چون به اندازه کافی خودشون مصیبت دارن.
از کی روزی چقدر مینویسین؟
از بهمن پارسال تا الان روزی پنج شش ساعت.
خدمت بیمزد و بیمنت به قول حافظ؟
همون لحظه که اندیشهام به کلمه تبدیل میشه پاداشم رو گرفتم.
قلمی که باهاش مینویسین دربارهتون چی فکر میکنه؟
قلمه میگه این بچه دهاتی چپلچپو چیکار داره میکنه. با من چیکار داره هرچی هم بهش هیچی نمیگم اینم به ما هیچی نمیگه بچه! هی داره مینویسه.
و شما بهش میگی؟
میگم: لنگ و لوت و..بیادب/ سوی او میریژ و او را میطلب(مولوی) میگم آقای قلم ببین! 40سال از خدا عمرگرفتم هیچ جا با قلم خودم ننوشتم: نویسنده؛ نوشتم کارگردان، معلم...من نویسنده نیستم یه سری کلمات روی کاغذ میارم تحملکن ما رو بیمعرفتی نکن این همه آقای دولتآبادی شما رو دست گرفت این همه بزرگان دیگر علامه طباطبایی شما رو دست گرفت نیما یوشیج و... ما هم یه چیزهایی نوشتیم دیگه. یه شوتی میزنیم یه چیزهایی از توش در میاد دیگه یه چیزی میشه ولی تا حالا الحمدلله چیزهای بدی نشده.
شما با اسب سفید وارد هنر شدین و شما رو به جاهای خوبی برد؟
اوه... خدا خیرش بده! فقط یه ذره آتشی و احساساتیمون کرد توی این جامعه پولکی و گرفتار مسائل اقتصادی احساساتی شدن...خستهشدم آقا!
30سال کلاس تدریس؟
نفس جوونها به نفس ما خورده ما هم کمی جوون شدیم.
در بیابان قلندران مبهوت چه نسیمی میوزید؟
برام جالب بود.
چه آفتاب اون بیابون رو روشن میکرد؟
نور وجود سیدالشهدا.
از کارهای امام حسینیتون؟
شمس و در بیابان... و غزل کفر و یک دامن ماه و ستاره.
بازخوردشون بین مسوولان؟
همه این آثار مورد کملطفی مسوولان قرارگرفت و کمترین کمکها رو به من کردن اما با استقبال انبوه مخاطبان مواجه شد.
بازخورد رسانهایش که عالی بود.
اون زمون روزنامههای جامعه و رسالت (دوطیف ناهمگرا) بودن. جامعه دو صفحه وسطش رسالت تیتر صفحه اولش رو انگار برای اولینبار اختصاص داد به نمایش.
جامجم بعدها که اومد از این کارها زیادکرد.
این نمایش، جمع بین دو قبیله مختلف رو با آرای مختلف پوشش داد. خدابیامرزه انوشیروان ارجمند چه مرد بزرگی!
چقدر همدل و همراه! یادش گرامی! محمود قبهزرین خدابیامرزدش توی اون نمایش با من کارکردن. مجید میرفخرایی با عشق و علاقه با من همراهی کرد. رویا تیموریان همچنین و غیره.
تفاوت شما با دیگر کارگردانهایی که درباره سیدالشهدا کارکردن ؟
من میگفتم سالن تئاتر با هیات فرق میکنه. من روضه نمیخواندم خودم روضه میرم اما توی نمایشم، نمایش کار میکردم.
از یک دامن ماه و ستاره؟
یکی از آقایون گلایه کرد چرا مردم در آخر نمایش دست میزنن. گفتم...
..خب! نمایشه دیگه!؟
اون آقا البته دردسرهای زیادی برام درست کرد. اذیتم کرد.
دوستدارین دستها و قلبها سرشار چی باشن؟
از توی حقه مادربزرگ درآوردی این سوالها رو! آخ! آخ!...یه ذره اذیتم کردینها.
خدانکنه استاد.
خاطراتی در وجودم زنده شد.
شما از نمایش فراتر بروین. دوست دارین که دستها سرشار چی باشن؟
سرشار محبت! از محبت خارها گل میشود/ از محبت شاه بنده میشود... این محبت هم نتیجه دانش است. بیخرد کی در چنین فخری نشست.
ستایش محبت که عین ایمانه؟
آنچه هست محبت است. آنچه نیست ظروف تهی است ببینید.
اونچه از جامعه ما رخت بربسته؟
همین محبته که وجود نداره.
اگه محبت باشه.
همه چیز درست میشه.
اگه شهرزاد در آن دوران بود؟
(چه بغضی صدای استاد را بریدهبریده کرد!) شما چرا دلتون میخواد هنرمند رو احساساتی کنین.
شهرزاد اگر میبود؟
شاید در بیمارستان مسیحدانشوری برای هموطنانم قصه میگفت(صداشون از بغض بریدهبریده برمیآمد) از روزهای زیبایی که میاد. میگفت صبر کنین، آرامش داشته باشین، حوصله کنین. میگفت این نیز بگذرد به شما کم محبتی و کم لطفی کردن. مدیران ما به جیبهاشون به روابط و قوم و خویشهاشون اندیشیدن.
ای زردروی عاشق! تو صبرکن وفاکن. ببخشین شما آشوب کردین در مغز من با زنده کردنخاطراتم. چون 40سال تئاتر کارکردم و عاشقانه کارکردم. چقدر رنج دیدم.
بازیگری که رنجه میکنه نه شما بلکه هر خردمندی رو؟
چهارسریال و فیلم بازی میکنه بالاترین دستمزدها رو میگیره نوش جونش! راجع به همه چیز هم نظر میده از زنان و زایمان تا ناسا و قواعد حاکم بر مریخ! فقط چهار فیلم بازی کرده و کتاب هم نخونده.
کارگردانی با 40سال سابقه و اجرا در بسیاری کشورها در اینجا. در دنیا ببینین چطور به کارگردانهایی میرسن که مثلا پنجتا اثرکارکردنو چطور براشون عزت قائل میشن!؟
اوه...! آقا ول کنین. من که کامل بریدم یعنی از همه ناامیدم و امیدوارم به خداوند رحمان و رحیم.
الیوت میگه از مرگ دیگری شادمان خواهم بود. این مرگ دیگری چه نوع مرگیه؟
الان مرگ دیگری، مرگ همسایه است، مرگ رفیقته، مرگ کناریه.
پس انگاری توی بحرالغرایب غوطهوریم؟
این رو با آتیلا پسیانی بازی کردم. آتیلا موجود نازنینیه. ازون نازنینتر محمد چرمشیره. خیلی اونجا از آتیلا چیز یادگرفتم. دوسش دارم از همینجا به هردوشون سلام میکنم. هنرمندهای بزرگی که امیدوارم کشور ما قدرشون رو بدونه.
به چشم آبی اقیانوس هنوز میشه عاشقانه نگاه کرد؟
آره...(باشگفتی میگوید.) آره چرا نمیشه. شما اینا رو از کجا درآوردی؟ هیشکی توی بیوگرافیام اینارو نداره. خودم یادم رفته.
چه دستهگلی به آب دادین استاد.
عین همینو بنویسین. من یه دسته گلی به آب دادم. کاری برای آقای فرشاد کاری برای آقای حکمت بازی کردم اسمهاشون رو جابهجا گفتم، هرچند دیالوگهاش هنوز یادمه. دیگه من رو ببخشین.
پس همچنان میشه عاشق چشم...؟
بله... شما عشق رو از زمین و زمان بردار چی تهش میمونه.
چگونه عشقی آخه استاد؟
عشق سهتاست. عشق اصغر، عشق بنده است. به خدا عشق اوسط، عشق بنده به بنده است و عشق اکبر، عشق خدا به بنده است. (تمهیدات عینالقضات همدانی)
به همین دلیله که مردم، خانواده خدا هستن؟
به همین دلیل خدمت به خلق بسیار اهمیت داره و باید حواسمون به این مردم باشه.
اگه منصور حلاج در این دوره بود بر دارش میکردن؟
واقعا نمیدونم، هرچند عزت و احترامش هم نمیکردن.
بنبست؟
ولی اکنون اونقده میدونم که مردم بهشدت عصبانی هستن بهشدت ناراحتن بهشدت غمگینن. این زبان یه هنرمنده که نه حزب داره نه حزبی بوده و کشورش رو دوست داره. آقایان مسؤولان! مردم، غمگین و عصبانی هستن حواستون رو جمع کنین.
در فضایی اینچنینی که فرمودین آیا هنوز عمق یه برکه حس شاعرانه داره؟
آره آره..(توضیح درباره این نمایش).
با چی برخوردکردین توی زندگی که هیاهوی بسیار بود برای هیچ؟
(خنده!) همه چیه زندگی هیاهو برای هیچه.(اجرا در پاریس)
ترجمه شما از آوای باران؟
صدایی که نمنم از طرف بچههای تئاتر بلند میشه بنیان هنرسینما و سریالهاست. آوای باران و ترانه مادری رو زمزمه آرامی میدونم به گوش مدیران که از این خواب غفلت بلند شین. احترام بذارین. سراسر جهان هنرمندها برای جایگاه شایسته و ارج و ارزش، میان تئاتر کار میکنن.
آوای باران به یادتون میاره که؟
مهر و محبت دوستانم رو یادم میاره. هم این صدا رو که بشنوین تئاتر هنر مادره، احترام داره کمیسیون مجلس دقت بکنه بودجه یه سریال 40میلیارد، بودجه تئاتر کل کشور 20میلیارد. این یعنی بیسوادی نسبت به هنر از طرف بودجهنویس.
با دهانی پر از سیب(میوه عشق و معرفت) به کی میگین دوستت دارم؟
به کائنات. مردم. شاگردهام. خانوادهام. دوتا دخترم که اندازه چشمام دوسشون دارم. به همسرم به نوهام عزیزان و شاگردانم که بیشتر از خانوادهام کنار اونا بودم.
یه حرف مگو؟
دانشگاه ملی پول نفت رو میگیرن، این رو سانسور نکنینها! دوقورت و نیم شون هم باقیه. 8ساعت درس میدن ما دکترهای دانشگاه آزاد 16ساعت. اونا حقوقهای نجومی بیست سی میلیون. بچههای دانشگاه آزاد هفتهشت میلیون.
هست و نیست؟
شاگردها همکلاسیهای من بودن در واقع. علم و دانش یادگرفتیم. تفریح هم کردیم. زندگی هم کردیم. شوخی هم کردیم.
خواب دریا رو به چی تعبیر میکنین؟
اوه... باید به شما بگم اونی رو که به شاگردهای کوچیکم میگم ولی میگم خیلی شیطون بلایی!
دریا اگر خواب ببینه چگونه خوابی میبینه؟
وسیع و بزرگ و پرطمانینه است.
اگر توفانی باشه؟
باز هم عمق دریا ساکته. توی عمقش هزاران هزار رویا و خوابه.
میخواستین چی رو برسونین با این کار؟
آنچه از جهان میفهمیم به خواب دریا میمونه. دونهدونهمون میتونیم این خواب رو ببینیم.
به چه کسی میگین مرد نیک؟
اون که دست دهنده و بخشنده داره براش فرق نمیکنه گبر وکافر و مسلمون، سفره مردم رو پر میکنه. کسی که روزی مردم رو نمیبره به دادشون میرسه برای این کشور بنیانهای اساسی و طریق درست میذاره. ریشه خیر و درستی و اندیشه رو برای این مردم میکاره و ببار میاره.
مثل امام ما حسین سیدناالعباس..:
اندیشه نیک. کار نیک...امام حسین شب عاشورا گفتن چک و سفته و بدهی دارین برگردین به مردم بپردازین خاطرتون باشه بدهیتون! هرکی به گردنش حقالناس هست بره. مردنیک همینه! چیزی که سرمون میشه اینه بچه هیاتی هستیم و...
حزن شریف محرم؟
(درسته که فوکو و دریدا و...خوندم. ته تهش بچه ته شهرم دیگه) با این حزن شریف که به کار بردین باید به یاد بیاریم که چگونه این مسیر انجام شد و چرا. عمیقا بیندیشیم و در زندگی امروزمون تاثیر بذاره البته عمیقا آدم غمگین بشه چرا (مثل سیدالشهدا)در راه درستی در راه مردم پا نگذاشته چرا آبادی به وجود نیاورده. چرا کاری انجام نداده خیرنکرده اینه حزن شریف نه فقط گریه بیعمل.
چه وقت از کوچه شخص خودتون حرکتکردین به سمت فراتر از خودتون؟
اول، زمانی که سال 11دبیرستان، زندگی میکلآنژ (شورزندگی) رو خوندم یه سفری رو شروع کردم دیگه اون آدم قبلی نبودم.
دومین بزنگاه؟
دومین کتاب بعد از دیپلم که دوباره آثار مولوی رو خوندم و سفر آغاز شد. اونجا بود که دیگه اون آدم قبلی نبودم واقعا.
سفری که تازگی از خودتون آغازشکردین؟
همین چند روز پیش دوباره یه سفری رو به سمت خداوند رحمان و رحیم آغازکردم که امیدوارم بپذیره. و در راهی که میریم موفق باشیم.
چی باعث«سقوط» آدم میشه که مثلا میشه عمرسعد؛ همبازی کودکی امام حسین...؟
چندتاچیزه. اینه که خواب خودت رو همه جهان بپنداری. میشه منیت!
درست مثل شمر؟
درسته. همونه هرکی میگه منم، دانش و شعور نداره...روزی که گفتی من در واقع شیطان سوارته...من میگم: «من» شیطان است. این منیت چنین اتفاقی رو شکل میده:
«یادگاری»تون در این گفتوگو برای مخاطبان؟
خیلی سخت شد. آها! میگم: شعر مولوی رو «ازمحبت،خارهاگلمیشود»بخونین بهویژه آخرش رو دقتکنین که اکثرا نخوندن که میگه همه این محبتها نتیجه دانشه. اساسا آدم خردمند و آگاه، مهربانه. آدم نادان، نامهربانه پس یه ذره مهربان شو یه ذره ببخش!