گفتوگوی جامجم با خانواده شهدای بوئینگ 707
برای آخرینبار...
3 دلاور مرد ارتش ایران كه در سانحه سقوط هواپیمای بوئینگ 707 در زیبادشت كرج به شهادت رسیده بودند، دیروز بر روی دوش خانوادهها و همرزمان خود تشییع شدند.
از ساعت 8 صبح چهارشنبه ،افسران و كاركنان نیروی هوایی ارتش و خانواده 13 شهید سانحه بوئینگ 707 برای آخرین وداع با شهدا به پایگاه شكاری شهید لشگری حوالی میدان فتح تهران آمده بودند و قاب عكس آنها را با روبان مشكی در كنارش بهدست داشتند. همرزمان شهدا با پوشیدن لباسهای سبز خلبانی به سمت خانوادههای شهدا میرفتند و به آنها تسلیت میگفتند. مادران داغدیده دو نفر از شهدا از لرستان به تهران آمده و شیون میكردند. برچهرههایشان چنگ زده و با لالایی پسرانشان را بدرقه میكردند.
به گزارش جامجم، سه پسر شهید غفور قجاوند زیر تابوت پدر را گرفته و آهسته اشك میریختند و آخرین حرفهای مانده در دلشان را با پدر میگفتند. یكی در نیروی دریایی و دیگری در نیروی انتظامی خدمت میكردند و برادر دیگر هم مهندس بود. یكی از پسران این شهید دلاور به جامجم گفت: پدرم از سال 1350 وارد نیروی هوایی شد. شیفته كارش و خستگیناپذیر بود. بیش از 40 سال است كه خلبان پرواز و معلم پرواز بود. اخلاق و رفتارش زبانزد هر فردی بود كه پدر را میشناخت. او عاشق چهار نوهاش بود. روز سقوط هواپیما چندبار به تلفن همراهش زنگ زدم جواب نمیداد. با رفتن به محل حادثه، دعا میكردیم زنده باشد، اما شرایط خوب نبود و پدر و همراهانش به شهادت رسیده بودند. پدرم خلبان پرواز خیلی از مسؤولان ارشد كشوری و لشکری بود. حتی چند سفر هم با رئیسجمهور داشت.
همسر شهید سعید قاسمی آرام و قرار نداشت و گریه میكرد. در میان گریهاش میگفت: او عاشق خلبانی بود. پسر هشت سالهمان به نام آراد در نبود او بی قراری میكند و سراغ پدرش را میگیرد.
خواهران شهید حمیدرضا لطفیان هق هق گریه امانشان نمیدهد. هفت سال قبل پدر و برادرشان را در یك سال از دست داده بودند. حمیدرضا سنگ صبور و امیدشان بود وحالا نمیدانستند با این داغ سنگین چه كنند. جواب فرزندانش را چه بدهند.
فرناز شیخی، از والیبالیستهای كشورمان هم گوشهای نشسته و شوكه نظارهگر تابوت پدر بود. او به جامجم گفت: بابا همیشه پشت و پناهم بود، هم در كارهایم، هم ورزشم و حتی ازدواجم. نمیدانم چطور نبودش را تحمل كنم. خانه بدون بابا خانه نیست. ماندهام با این قلب شكسته و غم بزرگی كه در دلم هست چه كنم.
مادر سرهنگ خلبان محمد عبدلی به گریه به پسرش میگفت: پاشو پسرم دوستانت به دیدنت آمدهاند. بلند شو و به استقبالشان برو.
دوست این خلبان شهید به جامجم گفت: با محمد از دوره دانشجویی آشنا شده و دوستیمان ادامه داشت. حتی در شیراز همكار بودیم. روزهای پر از خاطره با هم داشتیم. آن روز كه از ماجرای سقوط هواپیما باخبر شدم سریع خودم را به محل حادثه رساندم. همه جا را دود و آتش گرفته بود. محمد و همراهانش شهید شده بودند. او قهرمانم بود و همیشه برایم زنده است.
فاطمه 20 ساله و حسین 19 ساله از شهید علی افروغ به یادگار ماندهاند. فاطمه سال قبل ازدواج كرده و رفیق بابا بود. فریاد میزد بابا دلم تنگ شده كجایی؟ هنوز چشمانتظارم پا به خانهام بگذاری، چرا نمیآیی. تو را خدا بلندشو، میخواهم دوباره ببینمت، صدایم كنی.
حسین خواهر و مادرش را آرام میكرد هرچند غمی بزرگ در دلش سنگینی میكرد. او در نبود پدر شده بود مرد خانواده. حسین به جامجم گفت: ترم چهارم رشته مهندسی معماریام و خواهرم هم دانشجوست. شب قبل از حادثه درس میخواندم تا روز بعد سر امتحان بروم. ساعت 10 شب، برای آخرین بار با پدرم تماس تصویری داشتم و كلی خندیدیم. بعد گفت حسین برو بخواب فردا امتحان داری خواب نمانی. مراقب مادر و خواهرت باش. ساعت 2بعدازظهر امتحان داشتم. یك ساعت قبل از آن عمویم تلفنی خبر داد كه مادرم سرش درد میكند و به خانه برگشتم. همه سیاه پوشیده بودند و صدای شیون را كه شنیدنم تازه متوجه شدم بابا برای همیشه رفته است.