برعکس
مشدی امروز چه قدر کاسب بودی؟ برف خوش نشین سرت شده باران اجارهنشین چشمت. خودت بگو چند سال است روی نشسته خورشید را زودتر از اینان که ساعتشان قدر خانه ات می ارزد دیده ای؟ مشدی جان! گیرم دود ماشینهای تجمل هم خوابید و عطر نرگسهایت تمام این شهر را گرفت، از پنجره بسته کدام خانه روزن ورود می یابد؟ جمال جمیل گلفروشی گوشه ی چهارراه کجا، بساط بسیط تو کجا؟ ندیده ای صف جوانکان متعاشق را، صاحب مغازه صبح کیسه ورق رز می آورد، غروب کیسه ورق زر می برد. زمان زمانه تظاهر است مشدی. گل رز مصنوعی بازار دارد، گل نرگس تو آزار. نه صدای ضبط این تجملات آهنی به صدای تو مقال میدهد، نه دود این ارابه های قدرت به عطر گل تو مجال.