جَنگ خنده!

جَنگ خنده!

صنعت سینما سال‌هاست كه درام‌های جنگی تولید می‌كند. نه‌تنها دو جنگ بزرگ جهانی اول و دوم كه بسیاری از جنگ‌های منطقه‌ای (و به‌ویژه جنگ ویتنام) همیشه سوژه‌هایی مناسب برای فیلمسازان و تهیه‌كنندگان بوده‌اند. هنرمندان در كارهای جنگی خود یا سراغ بیان واقعیت‌ها و مصیبت‌های جنگ رفته‌اند یا سراغ اكشن‌سازی و قهرمان‌پروری. هر دوی این نوع فیلم‌ها هم اغلب مواقع، با برخورد مثبت تماشاگران و استقبال آنها همراه بوده است. بی‌دلیل نیست كه بسیاری از منتقدان می‌گویند صنعت سینما باید ممنون جنگ‌افروزان جهانی باشد، چرا كه آنها خوراك خوبی برای تولید محصولات سالانه آنان فراهم كرده‌اند! نگاه هنرمندان به جنگ‌ها و مصائب آن، متفاوت و متنوع بوده است.
در حالی كه برخی تنها به آتش‌افروزی روی پرده سینما و نمایش كشت و كشتار آدم‌ها پرداخته‌اند، گروهی دیگر جنگ را بهانه‌ای برای ارائه پیام‌های ضدجنگ و صلح‌طلبانه‌شان قرار داده‌اند. در این بین، البته جای چیزی به نام كمدی جنگی خالی بوده است. اما در چند سال اخیر، فیلمسازان و فیلمنامه‌نویسان سراغ تعریف جنگ به زبان تازه‌ای رفته‌اند. این نگاه و تعریف تازه، گر‌چه هنوز به طور كامل جا نیفتاده، اما با استقبال منتقدان و تماشاگران روبه‌رو شده است.
«جوجو خرگوشه» یكی از همین فیلم‌هاست كه رویكردی متفاوت به رویدادهای جنگ جهانی دوم دارد. این نگاه تازه، داستان و روایت خود را به زبانی طنز و كمدی بیان می‌كند. این زبان كمدی در حالی برای فیلمی جنگی به كار گرفته شده كه نام جنگ مترادف با ویرانی، خرابی و قتل عام مردم بی‌گناه است. اما به نظر می‌رسد حتی در دل چنین ویرانی و خرابی می‌توان رگه‌هایی از طنز و خنده را پیدا كرد و این كاری است كه تایكا وایتیتی، كارگردان جوجو خرگوشه انجام داده است. البته قبل از او چند فیلمساز دیگر هم تلاش‌هایی در ارائه یك كمدی جنگی داشته‌اند، اما با موفقیت زیادی همراه نبوده است. مهم‌ترین آنها «كچ 22» مایك نیكولز در اواسط دهه 70 میلادی است كه نگاهی طنزآمیز به رخدادهای جنگ ویتنام داشت. جالب این كه، این فیلم (كه داستانش را از یك نول بسیار موفق و پرخواننده گرفته بود) به‌تازگی توسط جورج كلونی به صورت یك مینی سریز تولید شده است.
 آخرین روزهای جنگ
جوجو خرگوشه داستان آخرین روزهای جنگ جهانی دوم را تعریف می‌كند و جوجو یك پسر‌بچه كوچولو (رومن گریفین دیویس) را در محور ماجراهایش دارد. او عضو سازمان جوانان حزب نازی است و با مادر مجردش (اسكارلت جوهانسون) زندگی می‌كند. جوجوی بی‌دست و پا در رویاهایش هیتلر (تایكا وایتیتی) را به‌عنوان دوست خیالی خود دارد. هیتلر مدام در حال شست‌و‌شوی مغزی جوجو و بچه‌های هم‌سن‌و‌سال اوست. جوجو دنیا را از دریچه چشمان پیشوا می‌بیند و اهمیت چندانی به واقعیت‌های زندگی روزمره نمی‌دهد.
مادر جوجو كه پنهانی با نهضت مقاومت همكاری دارد، دختر نوجوانی را در گوشه‌ای از خانه پنهان كرده است. دوستی جوجو با دختر، نگاه او را به زندگی كم‌كم تغییر می‌دهد و اعدام مادر به‌خاطر همكاری با نیروهای ضد‌فاشیست، چشمان پسربچه را به روی واقعیت‌های تلخ محیط پیرامونش باز می‌كند. با ورود ارتش شوروی به آلمان و سقوط حزب نازی، جوجو و دختر‌بچه و بقیه اهالی شهر، جشن می‌گیرند.
لحن شوخ‌طبعانه فیلم، با تصویر كاریكاتورگونه‌ای كه از هیتلر ارائه می‌شود تكمیل می‌شود. هیتلر وایتیتی شباهت بسیار زیادی به هیتلر «دیكتاتور بزرگ» چارلی چاپلین دارد. این در حالی است كه بقیه افسران اس‌اس هم حال و هوایی شبیه پیشوای خود دارند و یك‌جورهایی مست و ملنگ به نظر می‌رسند. اما با وجود چنین شخصیت‌پردازی شوخ و شنگی، صحنه‌های اعدام و درگیری نیروهای اس‌اس با مردم عادی و مبارزان به وفور در داستان فیلم دیده می‌شود. تمام آدم‌های معمولی داستان فیلم، تیپ هستند و در این میان، تنها مادر جوجو و دختر‌بچه هستند كه تیپ به نظر نمی‌رسند. فیلمساز با كمك همین تیپ‌سازی است كه موفق می‌شود به‌تدریج لحن داستان را عوض كرده و از طنز و شوخ‌طبعی، به طرف تلخی و درد و رنج ببرد. هر فیلمی كه درباره جنگ و مصائب آن ساخته می‌شود، هر قدر هم شوخ باشد در نهایت به تلخی می‌رسد و جوجو خرگوشه هم از این امر مستثنا نیست. اما تغییر لحن فیلم، آن‌گونه نیست كه تماشاچی انتظار دارد و وایتیتی غافلگیری‌های زیادی برای تماشاگرانش دارد. او با اتفاقاتی كه برای شخصیت‌های داستان فیلمش می‌افتد، مدام به تماشاچی یادآوری می‌كند كه با وجود فانتزی سرشار داخل داستان، قرار نیست واقعیت‌های تلخ ماجرا نادیده گرفته شوند.
زمانی كه وایتیتی در اوایل سال 2018 اعلام كرد قصد كارگردانی كمدی درامی جنگی با محوریت شخصیت هیتلر را دارد، بسیاری تعجب كردند و این پرسش مطرح شد كه او با چنین داستانی می‌خواهد چه كار كند. او گفت نه‌تنها كارگردان فیلم خواهد بود، بلكه نقش هیتلر را هم جلوی دوربین بازی خواهد كرد و در كار نگارش فیلمنامه هم همكاری نزدیكی خواهد داشت.
شوخی - جدی جنگ
فیلمنامه اقتباسی جوجو خرگوشه، براساس داستان پرخواننده‌ای به نام قفس آسمان نوشته شده است. كمتر هنرمندی در سال‌های اخیر جرات نزدیك شدن به این داستان را به‌خاطر لحن غیرمتعارف آن داشته است. همزمان با شروع كار فیلمبرداری، وایتیتی در مصاحبه‌ای گفت: «این فیلم روایت من از داستان پسربچه تنهای ده ساله‌ای از قهرمان زندگی‌اش است كه در حقیقت می‌تواند پدرش باشد.»
سازندگان فیلم برای فیلمبرداری صحنه‌های خارجی آن، به شهر پراگ رفتند. هزینه تولید فیلم چندان بالا نبود و با 18 میلیون دلار، آماده نمایش عمومی شد. در شرایطی كه تهیه‌كنندگان جوجو خرگوشه اطمینان زیادی به موفقیت مالی آن نداشتند، تماشاگران سینما در آمریكا و كانادا رقمی حدود 34 میلیون دلار برای دیدن آن پرداخت كردند. استقبال تماشاگران سینما در دیگر نقاط جهان هم، رقم خوب 57 میلیون دلار بود. با این استقبال بالا از جوجو خرگوشه، وایتیتی اعلام كرد به این نتیجه رسیده كه تماشاگران كاملا آماده دیدن كمدی‌های جنگی دیگری در آینده نزدیك هستند.  پل درگارابدیان، تحلیلگر سینما می‌گوید این اولین‌بار نیست كه یك فیلمساز در فیلم خود، به نوعی دست به بازسازی رویدادهای تاریخی می‌زند. چند سال قبل، كوئنتین تارانتینو در «پدرسوخته‌های لعنتی» خود همین كار را با تاریخ كرد. او در مقام مقابله با واقعیت‌های تاریخی، هیتلر را در یكی از صحنه‌های فیلمش به قتل رساند! برخورد منتقدان سینمایی با جوجو خرگوشه شبیه برخورد تماشاگران معمولی با آن بود. آنها از داستان فیلم به‌عنوان یك طنز ضد‌نژادپرستی اسم بردند و در نقدهای خود به تعریف و تمجید از فیلم و بازی‌های سه بازیگر محوری آن پرداختند. نه‌تنها اسكارلت جوهانسون برای فیلم نامزد دریافت جایزه اسكار بهترین بازیگر نقش مكمل شد (او برای «داستان ازدواج» هم نامزد اسكار بهترین بازیگر زن بود)، بلكه بازی رومن گریفین دیویس هم سخت مورد توجه اعضای آكادمی اسكار و مراسم گلدن گلوب قرار گرفته و او را نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد كردند.



اسكارلت جوهانسون، درباره جوجو خرگوشه می‌گوید:
نقش و حس و حال مادرانه

از آن دسته بازیگرانی است كه هم منتقدان و هم تماشاگران بازی‌هایش را دوست دارند. اسكارلت جوهانسون بازیگری را از نوجوانی شروع كرد و خیلی زود تبدیل به یكی از چهره‌های مطرح روز سینما شد. در حالی كه خودش را برای بازی در فیلم مستقل «بلك ویدو/ بیوه سیاه» آماده می‌كند تا یك ابرقهرمان زن باشد، بازی در درام‌های مستقل را ادامه می‌دهد. در دو فیلم موفق چند ماه اخیر خود «داستان ازدواج» و «جوجو خرگوشه»، نقش مادرانی را به عهده گرفت كه درگیر مبارزات فردی و اجتماعی هستند و برای هر دو فیلم هم نامزد دریافت جایزه اسكار شد. جوهانسون كه خود دختری پنج ساله دارد و این روزها یكی از گران‌ترین بازیگران سینماست، درباره حس مادر بودن و وظایف مادرانه حرف می‌زند و ارتباطش با سینما را توضیح می‌دهد.
در دو فیلم تازه، در نقش یك مادر متعهد و دلسوز بازی كرده‌اید. دلیل خاصی دارد؟
این وظیفه والدین است كه از فرزندان خود حمایت كنند. در دنیای واقعی كسی مثل جوجو در خانه آدم وجود ندارد، اما بچه‌ها رویابافی خودشان را دارند. باید آنها را فهمید و كمك كرد تا به وسیله رویاهایشان، واقعیت‌های زندگی را كشف و پیدا كنند. برای من بازی در داستان ازدواج و جوجو خرگوشه، نوعی انجام وظیفه در مقام یك مادر بود. تا پیش از این، در هیچ فیلم سینمایی نقش یك مادر را بازی نكرده و فرزندی روی پرده سینما نداشتم. احساس می‌كردم وقت آن رسیده كه چنین اتفاقی بیفتد و ناگهان می‌بینید كه پشت سر هم در دو فیلم ظاهر می‌شوم كه در آنها فرزندانی 10 و 11 ساله دارم. باید بگویم بسیار راضی و خشنودم كه بخشی از این فیلم‌های خانوادگی هستم.
بازی در چنین نقش‌هایی راضی‌تان می‌كند؟
تصورم بر این است كه برای بازیگران راه‌هایی وجود دارد كه خودشان را به سمت و سویی ببرند كه نیازمند آن هستند. مادر شدن به من كمك كرد كه خودم را بهتر بشناسم و نقشم را در دو فیلم جدید بهتر درك و بازی كنم. با هر دو نقشم در فیلم‌های تازه، احساس همراهی و همدردی می‌كنم. در داستان ازدواج، او مادری است كه عاشق بازیگری است. او را موجود و شخصیتی دوست‌داشتنی می‌دیدم كه تلاش دارد به زندگی خانوادگی و هنری‌اش سروسامانی بدهد. فضای حاكم بر جوجو خرگوشه تلخ و محنت‌زاست. اما شخصیت من در آن، آدمی سرزنده و امیدوار است كه در تضاد با آن فضای كلی قرار می‌گیرد. برایم تلاش این شخصیت كه می‌خواست در دل آن همه مصیبت پیام امید و شادابی بدهد، بسیار ارزشمند بود.
برای بازی در این نقش، مشاوره زیادی با كارگردان داشتید؟
خیلی زیاد! من و وایتیتی خیلی درباره گذشته شخصیت صحبت كردیم و این كه چه مسیری را تا اینجا طی كرده است. در شروع جنگ، این زن در میانه زندگی خود قرار دارد و مهم بود تصور دقیقی از تفكرات او را در چنین زمانی داشته باشم. انرژی بسیار زیاد این شخصیت از میل او برای محافظت از فرزندش در یك دنیای سرشار از ترس ناشی می‌شود. مادر شدن هم كمك زیادی برای درك بهتر نقش كرد. شاید اگر جوجو خرگوشه را ده سال قبل بازی می‌كردم، نمی‌توانستم حس و حال امروزم را وارد آن كنم. در حقیقت، مادر بودن الهام‌بخش من در ایفای نقش بود.




چرا ظرف مرا بشكست؟!
تولید كمدی‌های جنگی چیزی شبیه حركت روی لبه تیغ است. مگر می‌توان در جایی كه فقط رگبار و شلیك گلوله است و بوی مرگ از آن می‌آید، خنده بر لبان تماشاچی آورد؟ به صورت طبیعی، جواب منفی است. اما از دست صنعت سینما، هر چه بگویی برمی‌آید! بر همین اساس است كه نوع و گونه تازه‌ای از فیلمسازی رونق می‌گیرد كه یك داستان جنگی را با لحنی شوخ و طنزآمیز تعریف می‌كند.
البته نباید انتظار داشت كه فهرست بلندبالایی از فیلم‌هایی در این گونه سینمایی ارائه شود. چه در سینمای ایران و چه در سینمای جهان، جنگ همیشه نوعی قداست داشته و هرگونه شوخی و مزاح با رویدادها و رخدادهای آن، به‌نوعی تابو محسوب می‌شده است. اما با رضایتی كه تماشاگران از این تابوشكنی داشته‌اند، می‌توان منتظر تولید تعداد بیشتری كمدی جنگی در آینده بود.
سینمای ایران هم از این نوع و گونه مهجور سینمایی، بی‌نصیب نمانده و سازنده چند كار موفق و پرسروصدا در این رابطه بوده است. چند سال قبل، كمال تبریزی در «لیلی با من است» (1374)، سراغ این گونه رفت و داستان مردی را به تصویر كشید كه برخلاف میل باطنی‌اش، سر از جبهه جنگ درمی‌آورد. فیلمنامه فیلم در چهاردهمین دوره جشنواره فیلم فجر، جایزه بهترین فیلمنامه را گرفت.
كمی بعد از او، مسعود ده‌نمكی كه سابقه كار حرفه‌ای سینمایی نداشت (تا آن زمان، او فقط دو مستند ساخته بود) و سردبیری یك هفته‌نامه را در كارنامه فرهنگی خود داشت، اولین فیلم بلند داستانی خود «اخراجی‌ها» (1386) را می‌سازد كه نشان‌دهنده داستان گروهی از آدم‌های حاشیه‌نشین شهر است كه مثل شخصیت اصلی داستان فیلم تبریزی، ناخواسته سر از جبهه‌های جنگ درمی‌آورند. استقبال تماشاگران از هر دو فیلم، بسیار بالا بود و آنها را تبدیل به دو تا از موفق‌ترین محصولات كل تاریخ سینمای ایران كرد.
اگر لیلی با من است و اخراجی‌ها نتوانستند نظر داوران جشنواره فجر را جلب كرده و جایزه اصلی آن یعنی بهترین فیلم سال را با خود به خانه ببرند، «ضد گلوله» (1390) مصطفی كیانی هم به نوعی موفق به انجام این كار شد. این فیلم در سی‌امین دوره جشنواره فجر، دیپلم افتخار بهترین فیلم را از آن خود كرد. البته داوران جشنواره، جایزه بهترین فیلمنامه را هم به این فیلم دادند. داستان فیلم شباهت زیادی به لیلی با من است داشت و به نظر می‌رسد، جوابیه‌ای به این فیلم بوده است. این فیلم هم جواب خوبی از مخاطبان خود در جدول گیشه نمایش سینماها گرفت، هر چند كه نتوانست موفقیت كلان مالی آنها را تكرار كند. «پیك‌نیك در میدان جنگ» (1383) به كارگردانی سید‌رحیم حسینی هم، شخصیت‌هایش را روانه میدان جنگ می‌كند تا یكسری ماجراجویی‌های خنده‌دار خلق كند. اما این فیلم با بازی علی صادقی كه از كمدین‌های سرشناس تلویزیونی است، در حد و اندازه سه فیلم ذكر
شده نیست.