نسخه Pdf

 تجربه آشنای تازه‌وارد بودن

چطور ممکن است یک زرافه را با یک صندلی اشتباه بگیریم؟

تجربه آشنای تازه‌وارد بودن


«من صندلی نیستم» یک داستان طنز پر از تصاویر جذاب و خنده‌دار است. برای خندیدن به روزهایی که در جمعی تازه‌وارد هستیم و دیگران ما را آن‌طور که هستیم نمی‌شناسند. در این مواقع حرص می‌خوریم، مرتب توی سرمان با خودمان حرف می‌زنیم، به دیگران اعتماد می‌کنیم تا ما را بشناسند و به دیگران بشناسانند. درست مثل زرافه‌ی داستان که وارد جمع جدیدی می‌شود و همه تصور می‌کنند یک صندلی است! هر کس که از راه می‌رسد از او به عنوان یک صندلی استفاده می‌کند. زرافه نمی‌فهمد که چرا او را با یک صندلی اشتباه می‌گیرند، وقتی گوش و چشم و دارد خال‌خالی است و از نظر خودش هیچ شباهتی به یک صندلی ندارد. ولی هیچ حرفی به زبان نمی‌آورد و انتظار دارد اطرافیانش خودشان متوجه تفاوت‌های واضح او با یک صندلی بشوند. ولی فایده‌ای ندارد. در حقیقت او راه حل بیرون آمدن از این مخمصه را می‌داند ولی جرأت و جسارت انجام دادنش را ندارد، برای همین دست به کارهایی می‌زند که راه‌حل اصلی نیستند و شکست می‌خورد. دست آخر در موقعیتی اضطراری قرار می‌‌گیرد و ناچار می‌شود که اقدام کند. بعد از این اقدام انگار همه چیز دیگر آسان می‌شود. زرافه حرف می‌زند و خودش را معرفی می‌کند و نویسنده این طور می‌نویسد «و حالا انگار همه چیز درست سرجای خودش بود.»
مشکل زرافه کوچک داستان، مشکل فراگیر بچه‌ها و آدم‌بزرگ‌هاست. خطایی که اغلب ما در هر سنی ممکن است مرتکبش بشویم. این‌که انتظار داریم دیگران احساسات و افکار ما را متوجه بشوند، بدون این‌که آنها را به زبان بیاوریم. زرافه داستان انتظار دارد همه او را بشناسند و به نظرش این بدیهی است و هر کس متوجهش نمی‌شود مشکل از اوست. در حالی که راه‌حل در صحبت کردن است. انتهای داستان، وقتی زرافه به زبان می‌آورد که یک صندلی نیست، دوست‌های جدیدی پیدا می‌کند و کنار هم مشغول حرف زدن می‌شوند. در نهایت از آنها می‌پرسد «اصلا باورت می‌شود من یک صندلی باشم؟» حالا همه متوجه فرق‌هایی که او با یک صندلی دارند شده‌اند، چون خودش را معرفی کرده و آنچه در سرش می‌گذشته را به زبان آورده. اما اگر کمی در تصاویر پایانی کتاب دقت کنیم می‌بینیم که زرافه ما روی یک لاک‌پشت نشسته! یعنی یک لاک‌پشت را با صندلی اشتباه گرفته است. شاید به نظر پایان تلخی بیاید، ولی می‌توان این طور در نظر گرفت. زرافه خودش را شناخته و به دیگران معرفی کرده، حالا وقت آن است که دیگران را بشناسد. چیزی که می‌شود با بچه‌ها در مورد آن گفتگو کرد.
بعد از خواندن کتاب «من صندلی نیستم» می‌توانیم با بچه‌ها درباره خیلی چیزها صحبت کنیم. درباره این‌که چطور احساسات و افکارمان را طوری به زبان بیاوریم که اطرافیانمان به خوبی منظور ما را متوجه شوند و انتظار نداشته‌باشیم که آنها همه چیز را خود به خود درک کنند. یا مثلا درباره این صحبت کنیم که بعد از صفحات پایانی کتاب چه اتفاقی می‌افتد؟ زرافه چطور متوجه اشتباهش می‌شود؟ آیا ممکن است وقتی کسی به اشتباهی معترض است خودش هم مرتکب آن شود؟ و حالا که زرافه تجربه تازه وارد بودن را درک کرده، خودش با تازه واردها چطور برخورد می‌کند؟