انتقامگیری از همدست با افشای جنایت
سالها قبل قتلی در یكی از شهرستانهای استان گیلان به ما اعلام شد. آن زمان وقتی حادثهای در هر جای كشور رخ میداد و عامل یا عاملان آن از حوزه استحفاظی آن شهر خارج میشدند و پلیس آن استان احتمال میداد متهم پرونده به استانهای دیگر متواری شده است، برای تمامی ادارات آگاهی اطلاعیهای فرستاده میشد تا با همكاری پلیس سایر استانها متهم یا متهمان پرونده دستگیر شوند، یكی از پروندههایی كه در رابطه با آن اطلاعیه صادر شد، درباره قتل مرد طلافروشی در یكی از شهرستانهای اطراف رشت بود.
طلافروش سیار
ماجرا از این قرار بود كه مرد طلافروشی هر هفته چهارشنبهها طلاهایش را در بازارهای هفتگی به فروش میرساند و آخرین باری كه طلاهایش را به بازار میبرد، در راه برگشت سوار خودرویی میشود كه سرنشینان خودرو پس از سرقت حدود 3 كیلو طلا او را به قتل میرسانند و جسد مرد طلافروش را در گوشهای رها میكنند. از آنجا كه هیچ رد و سرنخی از متهمان پرونده در دست نبود و احتمال میرفت، عاملان آن به استانهای دیگر متواری شده باشند، اطلاعیهای در این خصوص به تمامی ادارات پلیس آگاهی در سراسر كشور صادر شده بود.
تماس مشكوك مرد ناشناس
این اطلاعیه به دست ما هم در پلیس آگاهی تهران رسید و تحقیقات را آغاز كردیم. ابتدا هویت عاملان جنایت مشخص نبود و هیچ ردی از متهمان در دست نداشتیم. اما چند روز بعد از ارسال اطلاعیه؛ مرد ناشناسی با پلیس تماس گرفت و راز جنایت را برملا كرد. او گفت: «من یكی از مالباختههای بابك هستم. او به همراه زن جوانی سرقتهای مسلحانه انجام میدهد و چند روز قبل نیز مرد طلافروشی را در شهرستان رشت به قتل رساند و طلاهایش را به سرقت برد. آدرسی از او در دست ندارم، فقط میدانم كه بابك سابقهدار است.»
مرد ناشناس پس از گفتن این صحبتها تماس را قطع كرده بود.
با تماس مرد ناشناس هویت عامل جنایت برملا شد، بابك یكی از متهمان اداره آگاهی بود كه چند سال قبل به اتهام سرقت خودرو بازداشت شده بود، اما بعد از آزادی نشانی دقیقی از او در دست نداشتیم.
سرقتهای مسلحانه
بررسیهای ما نشان میداد بابك بعد از آزادی از زندان باندی را تشكیل داده است. در تحقیقات متوجه شدیم بابك در ورامین زندگی میكند. هیچ رد و سرنخی از مخفیگاهش نداشتیم و تنها میدانستیم بابك در آن منطقه زندگی یا تردد میكند. برای پیدا كردن او راهی ورامین شدیم. 6 ماه در نیزارهای ورامین، جادهای را كه به تهران ختم میشد زیر نظر گرفتیم تا بتوانیم ردی از او به دست آوریم، اما بی فایده بود .سرانجام در شاخه دیگری از تحقیقات موفق شدیم آدرسی از بابك به دست آوریم.
24 ساعت رانندگی
بررسیها نشان میداد بابك در یكی از شهرهای شمالی یک ویلا دارد. درحالی كه محل سكونت بابك شناسایی شده بود و هماهنگیهای لازم برای دستگیری او صورت گرفته بود، متوجه شدیم بابك تصمیم دارد به دیدن پسرش كه درحال گذراندن دوران سربازیاش در مشهد بود، برود. با اطلاع از این خبر بلافاصله راه افتادیم؛ برای آنكه زودتر از بابك به پادگان برسیم حتی در طول راه برای ناهار و شام هم توقف نكردیم.
قبل از ساعت 6 صبح به پادگان رسیدیم و با فرمانده پاسگاه هماهنگیهای لازم را انجام دادیم. زمان میگذشت اما خبری از بابك نشد. مطمئن بودیم برای دیدن پسرش به آنجا میآید، اما چه شد كه او نیامده بود؟
فكرمان مشغول بابك بود كه او با پسرش تماس گرفت و گفت این هفته نمیتواند به دیدنش برود و هفته آینده به ملاقاتش میرود. اینطور شد كه با خبر شدیم بابك در ویلایش است و برای آنكه فرصت را از دست ندهیم، با آنكه حدود 24 ساعت رانندگی كرده بودیم و استراحتی نداشتیم، راهی شهر مورد نظر شدیم تا موفق شویم متهم فراری را سر بزنگاه دستگیر كنیم.
اعتراف به 2 جنایت
بازهم بدون هیچ توقفی به سمت خانه ویلایی حركت كردیم و حدود 12 شب بود كه به آنجا رسیدیم. بابك از آمدن ما بی خبر بود، به همین دلیل موفق شدیم، بدون درگیری او را دستگیر كنیم. زمانی كه بابك دستگیر شد هیچ كدام از همسایهها تصورش را هم نمیكردند كه او سردسته یك باند سرقت مسلحانه است و حتی جنایت هم مرتكب شده است. همه او را شخصی موجه و معقول میدانستند كه حتی به دیگران هم كمك میكرد. با دستگیری بابك او به جرمهایی كه مرتكب شده بود، اعتراف كرد و به دنبال آن همدستانش نیز شناسایی و دستگیر شدند.
متهم میانسال به تهران انتقال داده شد و در تحقیقات صورت گرفته مشخص شد همراه زنی به نام پروین و مردی به نام جلال سرقتها را انجام داده است. پروین، متهم
سابقه داری بود كه در یكی از محافل با بابك آشنا و با او همگام میشود و در سرقتهایی كه بابك مرتكب شده بود او و جلال نیز حضور داشتند. بابك علاوه بر قتل مرد طلافروش و پنجسرقت مسلحانه، به قتل دیگری هم اعتراف كرد و گفت: «چندی پیش یكی از اعضای باند، سر ناسازگاری گذاشت. او از سهمش ناراضی بود و زمانی كه از این موضوع با خبر شدم تصمیم گرفتم او را برای همیشه از سر راه بردارم. بعد از قتل همدستم جسد او را به محل خلوتی برده و آتش زدیم.» به دنبال اعتراف بابك، راهی محل مورد نظر شدیم و جسد متهم دیگر این پرونده را كه یكی دیگر از قربانیان بابك بود، كشف كردیم.
هویت مرد ناشناس
بعد از دستگیری جلال و پروین و در تحقیقاتی كه صورت گرفت، مشخص شد مردی كه با پلیس تماس گرفته و هویت واقعی بابك را لو داده بود، جلال، همدست اصلی او در این سرقتها بود. آنطور كه جلال در اعترافاتش گفت، زمانی كه با بابك دچار مشكل میشود تصمیم میگیرد تا او را لو دهد و به این ترتیب از بابك انتقام بگیرد.
بعد از تحقیقات و دستگیری اعضای این باند، باتوجه به آنكه قتل در شهر دیگری رخ داده بود، پرونده با قرار عدم صلاحیت به استان گیلان فرستاده شد.
بابك یك گانگستر بود و رمز ما برای متلاشی شدن و دستگیری این باند، گروهی كار كردنمان روی این پرونده بود.
افسر پرونده بابك من نبودم، اما چون دسته جمعی كار میكردیم، موفق شدیم این پرونده را رازگشایی كنیم.
طلافروش سیار
ماجرا از این قرار بود كه مرد طلافروشی هر هفته چهارشنبهها طلاهایش را در بازارهای هفتگی به فروش میرساند و آخرین باری كه طلاهایش را به بازار میبرد، در راه برگشت سوار خودرویی میشود كه سرنشینان خودرو پس از سرقت حدود 3 كیلو طلا او را به قتل میرسانند و جسد مرد طلافروش را در گوشهای رها میكنند. از آنجا كه هیچ رد و سرنخی از متهمان پرونده در دست نبود و احتمال میرفت، عاملان آن به استانهای دیگر متواری شده باشند، اطلاعیهای در این خصوص به تمامی ادارات پلیس آگاهی در سراسر كشور صادر شده بود.
تماس مشكوك مرد ناشناس
این اطلاعیه به دست ما هم در پلیس آگاهی تهران رسید و تحقیقات را آغاز كردیم. ابتدا هویت عاملان جنایت مشخص نبود و هیچ ردی از متهمان در دست نداشتیم. اما چند روز بعد از ارسال اطلاعیه؛ مرد ناشناسی با پلیس تماس گرفت و راز جنایت را برملا كرد. او گفت: «من یكی از مالباختههای بابك هستم. او به همراه زن جوانی سرقتهای مسلحانه انجام میدهد و چند روز قبل نیز مرد طلافروشی را در شهرستان رشت به قتل رساند و طلاهایش را به سرقت برد. آدرسی از او در دست ندارم، فقط میدانم كه بابك سابقهدار است.»
مرد ناشناس پس از گفتن این صحبتها تماس را قطع كرده بود.
با تماس مرد ناشناس هویت عامل جنایت برملا شد، بابك یكی از متهمان اداره آگاهی بود كه چند سال قبل به اتهام سرقت خودرو بازداشت شده بود، اما بعد از آزادی نشانی دقیقی از او در دست نداشتیم.
سرقتهای مسلحانه
بررسیهای ما نشان میداد بابك بعد از آزادی از زندان باندی را تشكیل داده است. در تحقیقات متوجه شدیم بابك در ورامین زندگی میكند. هیچ رد و سرنخی از مخفیگاهش نداشتیم و تنها میدانستیم بابك در آن منطقه زندگی یا تردد میكند. برای پیدا كردن او راهی ورامین شدیم. 6 ماه در نیزارهای ورامین، جادهای را كه به تهران ختم میشد زیر نظر گرفتیم تا بتوانیم ردی از او به دست آوریم، اما بی فایده بود .سرانجام در شاخه دیگری از تحقیقات موفق شدیم آدرسی از بابك به دست آوریم.
24 ساعت رانندگی
بررسیها نشان میداد بابك در یكی از شهرهای شمالی یک ویلا دارد. درحالی كه محل سكونت بابك شناسایی شده بود و هماهنگیهای لازم برای دستگیری او صورت گرفته بود، متوجه شدیم بابك تصمیم دارد به دیدن پسرش كه درحال گذراندن دوران سربازیاش در مشهد بود، برود. با اطلاع از این خبر بلافاصله راه افتادیم؛ برای آنكه زودتر از بابك به پادگان برسیم حتی در طول راه برای ناهار و شام هم توقف نكردیم.
قبل از ساعت 6 صبح به پادگان رسیدیم و با فرمانده پاسگاه هماهنگیهای لازم را انجام دادیم. زمان میگذشت اما خبری از بابك نشد. مطمئن بودیم برای دیدن پسرش به آنجا میآید، اما چه شد كه او نیامده بود؟
فكرمان مشغول بابك بود كه او با پسرش تماس گرفت و گفت این هفته نمیتواند به دیدنش برود و هفته آینده به ملاقاتش میرود. اینطور شد كه با خبر شدیم بابك در ویلایش است و برای آنكه فرصت را از دست ندهیم، با آنكه حدود 24 ساعت رانندگی كرده بودیم و استراحتی نداشتیم، راهی شهر مورد نظر شدیم تا موفق شویم متهم فراری را سر بزنگاه دستگیر كنیم.
اعتراف به 2 جنایت
بازهم بدون هیچ توقفی به سمت خانه ویلایی حركت كردیم و حدود 12 شب بود كه به آنجا رسیدیم. بابك از آمدن ما بی خبر بود، به همین دلیل موفق شدیم، بدون درگیری او را دستگیر كنیم. زمانی كه بابك دستگیر شد هیچ كدام از همسایهها تصورش را هم نمیكردند كه او سردسته یك باند سرقت مسلحانه است و حتی جنایت هم مرتكب شده است. همه او را شخصی موجه و معقول میدانستند كه حتی به دیگران هم كمك میكرد. با دستگیری بابك او به جرمهایی كه مرتكب شده بود، اعتراف كرد و به دنبال آن همدستانش نیز شناسایی و دستگیر شدند.
متهم میانسال به تهران انتقال داده شد و در تحقیقات صورت گرفته مشخص شد همراه زنی به نام پروین و مردی به نام جلال سرقتها را انجام داده است. پروین، متهم
سابقه داری بود كه در یكی از محافل با بابك آشنا و با او همگام میشود و در سرقتهایی كه بابك مرتكب شده بود او و جلال نیز حضور داشتند. بابك علاوه بر قتل مرد طلافروش و پنجسرقت مسلحانه، به قتل دیگری هم اعتراف كرد و گفت: «چندی پیش یكی از اعضای باند، سر ناسازگاری گذاشت. او از سهمش ناراضی بود و زمانی كه از این موضوع با خبر شدم تصمیم گرفتم او را برای همیشه از سر راه بردارم. بعد از قتل همدستم جسد او را به محل خلوتی برده و آتش زدیم.» به دنبال اعتراف بابك، راهی محل مورد نظر شدیم و جسد متهم دیگر این پرونده را كه یكی دیگر از قربانیان بابك بود، كشف كردیم.
هویت مرد ناشناس
بعد از دستگیری جلال و پروین و در تحقیقاتی كه صورت گرفت، مشخص شد مردی كه با پلیس تماس گرفته و هویت واقعی بابك را لو داده بود، جلال، همدست اصلی او در این سرقتها بود. آنطور كه جلال در اعترافاتش گفت، زمانی كه با بابك دچار مشكل میشود تصمیم میگیرد تا او را لو دهد و به این ترتیب از بابك انتقام بگیرد.
بعد از تحقیقات و دستگیری اعضای این باند، باتوجه به آنكه قتل در شهر دیگری رخ داده بود، پرونده با قرار عدم صلاحیت به استان گیلان فرستاده شد.
بابك یك گانگستر بود و رمز ما برای متلاشی شدن و دستگیری این باند، گروهی كار كردنمان روی این پرونده بود.
افسر پرونده بابك من نبودم، اما چون دسته جمعی كار میكردیم، موفق شدیم این پرونده را رازگشایی كنیم.