آخرین شلیک مربی
صدای شلیك گلوله سكوت كوهستان را شكست. چند دقیقه بعد مردی با صدای لرزان با اورژانس تماس گرفت و درخواست كمك كرد. مرد جوان روی زمین افتاده بود و گلوله به سمت چپ سینهاش اصابت كرده بود. در كنارش، اسلحه شكاری قرار داشت. عباس و شاهین سعی كردند جلوی خونریزی را بگیرند. هرچه زمان میگذشت، شدت خونریزی بیشتر میشد. نفسهای بابك به شماره افتاده بود.
حدود پنج دقیقه بعد، آمبولانس اورژانس در دامنه كوه توقف كرد. امدادگران كیف كمكهای اولیه را برداشتند و خود را به محل افتادن بابك رساندند. وقتی نبض او را گرفتند، متوجه مرگش شدند. به خاطر
مشكوك بودن ماجرا، موضوع را به پلیس اطلاع دادند و وقتی ماموران آمدند، گزارش ماجرا را به آنها داده و راهی پایگاه خود شدند.
زمانی كه بازپرس جنایی از ماجرا باخبر شد، دستور داد كارآگاه ویژه قتل پلیس آگاهی در محل حاضر شود و به تحقیق در اینباره بپردازد و گزارش خود را اعلام كند. سروان میری آن روز كشیك قتل بود و بعد از اطلاع از ماجرا راهی محل تیراندازی در كوههای شمال شهر شد.
وقتی به محل تیراندازی رسید، تحقیقات خود را آغاز كرد. جسد متعلق به جوانی حدود 30 ساله بود كه گلوله به بالای قلبش اصابت كرده بود. طاقباز روی زمین افتاده و رد خونی در كنارش بود. اسلحه شكاری هم در فاصله نیم متری او روی زمین افتاده بود.
سراغ افسر كلانتری را گرفت تا گزارش اولیه ماجرا را بگیرد. سربازی كه در محل بود به افسری اشاره كرد كه در حال تحقیق از دو مرد جوان بود. «جناب سروان، ستوان اكبری افسر تجسس كلانتری هستند.
آن دو نفر هم دوستان مقتول هستند.»
صدایش كن، باید ببینم چه اتفاقی افتاده اینجا.
چشم.
چند دقیقه بعد افسر كلانتری خود را به سروان رساند و بعد از احترام نظامی شروع به تعریف ماجرا كرد: «حدود ساعت سه بعدازظهر بود كه امدادگران اورژانس به ما خبر دادند، مردی بر اثر اصابت گلوله در دامنه كوه جان باخته است. مقتول به نام بابك، پسر پولداری بود كه تیراندازی و شكار بهترین تفریحش بود. امروز همراه یكی از دوستانش كه مربی تیراندازی است و همسایهشان برای تمرین تیراندازی به اینجا آمده بودند. البته من فكر میكنم هدفشان شكار بوده، اما از ترس این را میگویند.
حادثه چطور رخ داده؟
بابك در حال چیدن قوطیهای خالی روی تخته سنگی بوده و همسایه آنها هم دنبال قوطی میگشته كه ناگهان گلولهای از اسلحه شاهین شلیك میشود و به بابك اصابت میكند. آنها خیلی تلاش میكنند كه او را نجات دهند، اما پسر جوان جانش را از دست میدهد.
آنطور كه شاهین میگوید؛ در حال آماده كردن اسلحه بوده و نمیدانسته گلوله داخل آن است. ماشه را میچكاند كه گلولهای شلیك میشود.
مرد همسایه چه میگوید؟
ادعا میكند در حال جمع كردن قوطی خالی بوده و نفهمیده چه اتفاقی رخ داده است.
كارآگاه سپس سراغ دكتر رفت تا ببیند از حرفهای او سرنخی به دست میآورد یا نه. دكتر رضایی كه كار بررسی جسد را تمام كرده بود، گفت: همین یك گلوله باعث پارگی رگ اصلی و خونریزی شدید شده است. به خاطر شلیك مستقیم آن هم از فاصله نزدیك، گلوله از پشت كتف، خارج شده است.
ظاهر امر نشان میدهد آثاری از درگیری روی بدن پسر جوان وجود ندارد.
سروان پس از صحبت با دكتر از او خواست گزارش كامل معاینات را برایش ارسال كند. بعد هم تحقیق از عباس را آغاز كرد.
حادثه چطور رخ داد؟
به همكارتان توضیح دادم.
من افسر پرونده هستم و میخواهم همه چیز را كامل توضیح دهید.
مرد جوان وقتی این جواب را از كارآگاه شنید، بدون هیچ مكثی به تشریح ماجرا پرداخت و گفت: بابك عاشق تیراندازی و شكار بود. امروز اصرار كرد همراهشان بیایم. به دلیل اینكه برنامه خاصی نداشتم، قبول كردم. همراه او و مربیاش به اینجا آمدیم. قرار شد من قوطیهای خالی را پیدا كنم و بابك آنها را روی تخته سنگی بچیند و بعد تیراندازی كنیم. وسایل را در فاصله 300 متری تخته سنگ گذاشتیم و من و بابك دنبال قوطی رفتیم و شاهین هم مشغول تمیز كردن اسلحهها شد. چند قوطی پیدا كردم و به بابك دادم و در حال چیدن آنها روی سنگ بودم كه صدای شلیك گلوله را شنیدم. من پشتم به بابك بود. وقتی برگشتم، او غرق در خون روی زمین افتاده و اسلحه شكاری در دست شاهین بود.
شاهین و بابك با هم اختلافی نداشتند؟
من شاهین را امروز برای اولین بار دیدم، اما رفتارشان با هم دوستانه بود.
سروان سپس به تحقیق از شاهین پرداخت. مردی جوان با قدی بلند که خیلی آرام و خونسرد بود. كارآگاه برگه تحقیق را جلویش گذاشت و پرسشها را شروع كرد.
چرا بابك را كشتی؟
شاهین با همان آرامشی كه در چهره و رفتارش بود، پاسخ داد: اینطور كه شما میپرسید، یعنی من او را كشتهام و مرتكب قتل شدهام. در حالی كه اینطور نیست و گلوله از اسلحهام شلیك شد و به او اصابت كرد. تیر ناخواسته شلیك شد و عمدی در كار نبود.
چطور گلوله شلیك شد؟
در حال تمیز كردن لوله اسلحه و بررسی آن بودم كه گلولهای شلیك شد. فكر میكردم اسلحه خالی است. بابك پشت به من ایستاده بود كه گلوله به او اصابت كرد. سریع خود را به او رساندم و خیلی تلاش كردم تا جلوی خونریزی را بگیرم، اما نشد و جان باخت.
چند وقت است، شلیك میكنی؟
شش سال است كه مربی تیراندازی هستم.
تا به حال شده ناخواسته به كسی شلیك كنی؟
نه. اولین بار است.
حالا جواب سؤال اولم را بده.
چی بود؟
چرا بابك را كشتی؟
من عمدی نداشتم. ناخواسته بود.
اشكال ندارد. یك شب كه در بازداشتگاه باشی، واقعیت را به خاطر میآوری.
كارآگاه، سپس با بازپرس جنایی تماس گرفت و با اشاره به دو دلیل، شاهین را به عنوان قاتل معرفی كرد و درخواست كرد حكم بازداشتش صادر شود.
بازپرس وقتی دلایل او را دید، قبول كرد و شاهین برای شناسایی انگیزهاش از قتل روانه بازداشتگاه آگاهی شد تا صبح روز بعد دوباره بازجویی شود.
حدود پنج دقیقه بعد، آمبولانس اورژانس در دامنه كوه توقف كرد. امدادگران كیف كمكهای اولیه را برداشتند و خود را به محل افتادن بابك رساندند. وقتی نبض او را گرفتند، متوجه مرگش شدند. به خاطر
مشكوك بودن ماجرا، موضوع را به پلیس اطلاع دادند و وقتی ماموران آمدند، گزارش ماجرا را به آنها داده و راهی پایگاه خود شدند.
زمانی كه بازپرس جنایی از ماجرا باخبر شد، دستور داد كارآگاه ویژه قتل پلیس آگاهی در محل حاضر شود و به تحقیق در اینباره بپردازد و گزارش خود را اعلام كند. سروان میری آن روز كشیك قتل بود و بعد از اطلاع از ماجرا راهی محل تیراندازی در كوههای شمال شهر شد.
وقتی به محل تیراندازی رسید، تحقیقات خود را آغاز كرد. جسد متعلق به جوانی حدود 30 ساله بود كه گلوله به بالای قلبش اصابت كرده بود. طاقباز روی زمین افتاده و رد خونی در كنارش بود. اسلحه شكاری هم در فاصله نیم متری او روی زمین افتاده بود.
سراغ افسر كلانتری را گرفت تا گزارش اولیه ماجرا را بگیرد. سربازی كه در محل بود به افسری اشاره كرد كه در حال تحقیق از دو مرد جوان بود. «جناب سروان، ستوان اكبری افسر تجسس كلانتری هستند.
آن دو نفر هم دوستان مقتول هستند.»
صدایش كن، باید ببینم چه اتفاقی افتاده اینجا.
چشم.
چند دقیقه بعد افسر كلانتری خود را به سروان رساند و بعد از احترام نظامی شروع به تعریف ماجرا كرد: «حدود ساعت سه بعدازظهر بود كه امدادگران اورژانس به ما خبر دادند، مردی بر اثر اصابت گلوله در دامنه كوه جان باخته است. مقتول به نام بابك، پسر پولداری بود كه تیراندازی و شكار بهترین تفریحش بود. امروز همراه یكی از دوستانش كه مربی تیراندازی است و همسایهشان برای تمرین تیراندازی به اینجا آمده بودند. البته من فكر میكنم هدفشان شكار بوده، اما از ترس این را میگویند.
حادثه چطور رخ داده؟
بابك در حال چیدن قوطیهای خالی روی تخته سنگی بوده و همسایه آنها هم دنبال قوطی میگشته كه ناگهان گلولهای از اسلحه شاهین شلیك میشود و به بابك اصابت میكند. آنها خیلی تلاش میكنند كه او را نجات دهند، اما پسر جوان جانش را از دست میدهد.
آنطور كه شاهین میگوید؛ در حال آماده كردن اسلحه بوده و نمیدانسته گلوله داخل آن است. ماشه را میچكاند كه گلولهای شلیك میشود.
مرد همسایه چه میگوید؟
ادعا میكند در حال جمع كردن قوطی خالی بوده و نفهمیده چه اتفاقی رخ داده است.
كارآگاه سپس سراغ دكتر رفت تا ببیند از حرفهای او سرنخی به دست میآورد یا نه. دكتر رضایی كه كار بررسی جسد را تمام كرده بود، گفت: همین یك گلوله باعث پارگی رگ اصلی و خونریزی شدید شده است. به خاطر شلیك مستقیم آن هم از فاصله نزدیك، گلوله از پشت كتف، خارج شده است.
ظاهر امر نشان میدهد آثاری از درگیری روی بدن پسر جوان وجود ندارد.
سروان پس از صحبت با دكتر از او خواست گزارش كامل معاینات را برایش ارسال كند. بعد هم تحقیق از عباس را آغاز كرد.
حادثه چطور رخ داد؟
به همكارتان توضیح دادم.
من افسر پرونده هستم و میخواهم همه چیز را كامل توضیح دهید.
مرد جوان وقتی این جواب را از كارآگاه شنید، بدون هیچ مكثی به تشریح ماجرا پرداخت و گفت: بابك عاشق تیراندازی و شكار بود. امروز اصرار كرد همراهشان بیایم. به دلیل اینكه برنامه خاصی نداشتم، قبول كردم. همراه او و مربیاش به اینجا آمدیم. قرار شد من قوطیهای خالی را پیدا كنم و بابك آنها را روی تخته سنگی بچیند و بعد تیراندازی كنیم. وسایل را در فاصله 300 متری تخته سنگ گذاشتیم و من و بابك دنبال قوطی رفتیم و شاهین هم مشغول تمیز كردن اسلحهها شد. چند قوطی پیدا كردم و به بابك دادم و در حال چیدن آنها روی سنگ بودم كه صدای شلیك گلوله را شنیدم. من پشتم به بابك بود. وقتی برگشتم، او غرق در خون روی زمین افتاده و اسلحه شكاری در دست شاهین بود.
شاهین و بابك با هم اختلافی نداشتند؟
من شاهین را امروز برای اولین بار دیدم، اما رفتارشان با هم دوستانه بود.
سروان سپس به تحقیق از شاهین پرداخت. مردی جوان با قدی بلند که خیلی آرام و خونسرد بود. كارآگاه برگه تحقیق را جلویش گذاشت و پرسشها را شروع كرد.
چرا بابك را كشتی؟
شاهین با همان آرامشی كه در چهره و رفتارش بود، پاسخ داد: اینطور كه شما میپرسید، یعنی من او را كشتهام و مرتكب قتل شدهام. در حالی كه اینطور نیست و گلوله از اسلحهام شلیك شد و به او اصابت كرد. تیر ناخواسته شلیك شد و عمدی در كار نبود.
چطور گلوله شلیك شد؟
در حال تمیز كردن لوله اسلحه و بررسی آن بودم كه گلولهای شلیك شد. فكر میكردم اسلحه خالی است. بابك پشت به من ایستاده بود كه گلوله به او اصابت كرد. سریع خود را به او رساندم و خیلی تلاش كردم تا جلوی خونریزی را بگیرم، اما نشد و جان باخت.
چند وقت است، شلیك میكنی؟
شش سال است كه مربی تیراندازی هستم.
تا به حال شده ناخواسته به كسی شلیك كنی؟
نه. اولین بار است.
حالا جواب سؤال اولم را بده.
چی بود؟
چرا بابك را كشتی؟
من عمدی نداشتم. ناخواسته بود.
اشكال ندارد. یك شب كه در بازداشتگاه باشی، واقعیت را به خاطر میآوری.
كارآگاه، سپس با بازپرس جنایی تماس گرفت و با اشاره به دو دلیل، شاهین را به عنوان قاتل معرفی كرد و درخواست كرد حكم بازداشتش صادر شود.
بازپرس وقتی دلایل او را دید، قبول كرد و شاهین برای شناسایی انگیزهاش از قتل روانه بازداشتگاه آگاهی شد تا صبح روز بعد دوباره بازجویی شود.