پنجرهای به سمت دیوار
نویسنده: سید مرتضی امیری
متولد: 82 تهران
تمام گذشتهام را از یاد بردهام و چند سالی است كه بدون هیچ هویتی در تیمارستان زندگی میكنم. از پرستارها گرفته تا دكترها، هركدامشان به نحوی با من بد رفتار میكنند و هرگز سخنی از گذشته من نمیزنند. چندین روز است كه با دكتری بدخلق در اتاقی خاك گرفته ملاقات دارم و در این مدت هیچ چیز از گذشته به یاد نیاوردم تا این كه امروز برای اولین بار با دكتری جدید مواجه شدم كه او از تمام گذشته من آگاه بود و مرا آرمان صدا میكرد. با كمكهای او و تلاشهای بسیار من، بخشی از گذشتهام به خاطرم آمد و فهمیدم كه دلیل بد رفتاری پرستاها هرگز من نبودم بلكه برادرم، سبحان بود. فردی كه دچار بازی قدرت شده و دیگر نمیگذاشت هیچ دارویی وارد هیچ تیمارستان یا بیمارستانی شود تا مبادا از آن درآمد سرشارشان تنها بخش كوچکی صرف افراد بیبضاعت شود. در پی متهم كردن برادرم از تیمارستان خارج شدم و به خانه قبلیام بازگشتم كه با پسرعمویم متین روبهرو شدم. میگفت: چند سالی میشود كه در پی متهم كردن برادرم است و در این میان با مشكلات زیادی مواجه شده، اما اكنون مدارك زیادی برای متهم كردن او دارد. پس از چندین روز زندگی با متین در آن خانه قدیمی، متوجه مداركی شدم كه در آن اثبات میكرد متین نیز همكار و مشاور برادرم بود و هرگز قصد كمك به مرا نداشته. بعد از گذشت چند روز تمام مدارك را جمع كردم كه ناگهان متوجه شدم متین از این ماجرا خبر دار شده و قصد دارد مرا به قتل برساند. زمانی كه قصد خارج شدن از خانه را داشتم متین در داخل حیاط با چاقویی بزرگ به سمت من حملهور شد كه ناگهان با زمین برخورد كرد و چاقو در شكمش فرورفت. به سرعت از خانه خارج شدم و به سمت كلانتری رفتم. زمانی كه وارد ساختمان بزرگ كلانتری شدم، تمام مدارك را تحویل سرهنگی دادم و گفتم كه متین پسر عمویم در داخل خانه ما كشته شده است. پس از بازرسی خانهمان آنها مرا در سلولی زندانی كردند و بعد...
متولد: 82 تهران
تمام گذشتهام را از یاد بردهام و چند سالی است كه بدون هیچ هویتی در تیمارستان زندگی میكنم. از پرستارها گرفته تا دكترها، هركدامشان به نحوی با من بد رفتار میكنند و هرگز سخنی از گذشته من نمیزنند. چندین روز است كه با دكتری بدخلق در اتاقی خاك گرفته ملاقات دارم و در این مدت هیچ چیز از گذشته به یاد نیاوردم تا این كه امروز برای اولین بار با دكتری جدید مواجه شدم كه او از تمام گذشته من آگاه بود و مرا آرمان صدا میكرد. با كمكهای او و تلاشهای بسیار من، بخشی از گذشتهام به خاطرم آمد و فهمیدم كه دلیل بد رفتاری پرستاها هرگز من نبودم بلكه برادرم، سبحان بود. فردی كه دچار بازی قدرت شده و دیگر نمیگذاشت هیچ دارویی وارد هیچ تیمارستان یا بیمارستانی شود تا مبادا از آن درآمد سرشارشان تنها بخش كوچکی صرف افراد بیبضاعت شود. در پی متهم كردن برادرم از تیمارستان خارج شدم و به خانه قبلیام بازگشتم كه با پسرعمویم متین روبهرو شدم. میگفت: چند سالی میشود كه در پی متهم كردن برادرم است و در این میان با مشكلات زیادی مواجه شده، اما اكنون مدارك زیادی برای متهم كردن او دارد. پس از چندین روز زندگی با متین در آن خانه قدیمی، متوجه مداركی شدم كه در آن اثبات میكرد متین نیز همكار و مشاور برادرم بود و هرگز قصد كمك به مرا نداشته. بعد از گذشت چند روز تمام مدارك را جمع كردم كه ناگهان متوجه شدم متین از این ماجرا خبر دار شده و قصد دارد مرا به قتل برساند. زمانی كه قصد خارج شدن از خانه را داشتم متین در داخل حیاط با چاقویی بزرگ به سمت من حملهور شد كه ناگهان با زمین برخورد كرد و چاقو در شكمش فرورفت. به سرعت از خانه خارج شدم و به سمت كلانتری رفتم. زمانی كه وارد ساختمان بزرگ كلانتری شدم، تمام مدارك را تحویل سرهنگی دادم و گفتم كه متین پسر عمویم در داخل خانه ما كشته شده است. پس از بازرسی خانهمان آنها مرا در سلولی زندانی كردند و بعد...