سفالگری کاسه و بشقاب‌سازی نیست

گپ‌وگفتی با پدر سفال خراسان و مدرس بزرگ سفالگری مدارس و دانشگاه‌های کشور، به بهانه روز معلم

سفالگری کاسه و بشقاب‌سازی نیست

همه معلم‌های این سرزمین عزیزند و قابل تقدیر، اما انگار بعضی معلم‌ها معلم‌ترند و فقط تدریس علم نمی‌كنند، یك جورهایی كنار علمشان، بذر عشق و هنر هم می‌پاشند. فقط زبانشان سركلاس نمی‌چرخد، دست و دل و روحشان هم سر كلاس به پرواز در می‌آید تا شیره جان این سرزمین را؛ علم و هنر و ادب و فرهنگ و تاریخ و تمدنش را در كام دانش‌آموزانشان بریزند و داشته‌های فرهنگی، هنری و تاریخی این سرزمین را نسل به نسل منتقل كنند و چراغ هویت و تمدن آن را همچنان روشن نگه دارند؛ درست همان كاری كه استاد محمدعلی فضلی‌نژاد؛ پدر سفال خراسان، سال‌ها در سر كلاس‌هایش انجام داده و انجام می‌دهد و به پاس همین فرزانگی و فرزانه‌پروری‌هایش، موزه خراسان بزرگ، سه‌شنبه گذشته، دهم اردیبهشت شاهد آیین نكوداشت وی بود.

استاد فضلی‌نژاد، ریشه در خاك كیمیاپرور نیشابور باستانی دارد؛ خاكی كه هنرش را در كام جان محمد‌علی ریخته؛ از همان كودكی؛ همان زمان كه روستازاده‌ای بیش نبود و وردست پدرِ بنا و كشاورزش، دست در آب و خاك می‌كرد، گِل، خشت می‌كرد و آجر روی آجر می‌گذاشت و یا خاك نم گرفته زمین را برای شخم زنی زیرو رو می‌كرد. از همان زمان، عطر خاك عشق‌آلود سرزمینِ فیروزه در جانش نشست. سرش سودایی شد و دلش حالی به حالی، اما تا سال‌ها بعد، سال‌ها پس از هجرت به مشهد، همچنان مجالی برای تجلی عشق و دلمشغولی‌اش پیدا نكرد. عشق اما همیشه راهی برای جوانه زدن و قد كشیدن می‌یابد؛ كاری كه با محمدعلی كرد و او را در جوانی و آستانه 30 سالگی به اداره فرهنگ و هنر خراسان رساند؛ گرچه برای پاسبانی و به عنوان نگهبان اداره.
نگهبانی كه هنرمند می‌شود
آن سال‌ها در مركز هنرهای تجسمی اداره فرهنگ و هنر مشهد، استادانی چون منصور دوانلو (استاد دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران) و مهران صدرالسادات، با آب و خاك و گِل سرو كار داشتند و درس مجسمه‌سازی و سفالگری به شیفتگان كار گِل می‌دادند؛ فرصتی برای این‌كه عشق كار خودش را بكند و محمدعلی دلباخته خاك و گِل را به سوی خود بكشاند و او را مصمم كند هر روز پس از تحویل پست و پایان ساعت اداری خود را به كارگاه استادان رسانده و طریق شاگردی در پیش گیرد، شاید كه این عشق خاكی و گِلی او را به افلاك هنر و فرهنگ پرواز دهد.
عشق و علاقه و تمرین و فراگیری هیچ‌گاه و با هیچ بهانه‌ای متوقف نمی‌شود، حتی در سال‌های اولیه پس از انقلاب اسلامی كه مركز هنرهای تجسمی اداره فرهنگ و ارشاد برای دو سال تعطیل می‌شود. سال 59 اما زندگی برگِ دیگری را به محمدعلی نشان می‌دهد؛ روی خوش‌ترش را؛ چراكه اساتید مركز هنرهای تجسمی از اداره می‌روند و كرسی خالی‌شان به فضلی‌نژاد می‌رسد؛ به درخواست مدیریت وقت اداره و به پاس هنری كه آموخته و ممارستی كه چند سال به خرج داده و افتخاراتی كه در مجامع و مسابقات هنری كسب كرده و نشانِ استادی كه در چنته دارد. از این پس پست سازمانی او از نگهبانی به استادكار نقش برجسته تغییر می‌یابد و مامور می‌شود هنرش را به دیگر تشنه‌گانِ كار گِل و سفال هم منتقل كند.
كسوت معلمی پوشید
اما تدریس و هنرآموزی او به اداره فرهنگ و هنر مشهد كه حالا و پس از انقلاب به اداره فرهنگ و ارشاد تغییر نام یافته، محدود نمی‌شود و كار تدریس در حوزه سفال را به مدارس می‌بَرد؛ آن هم مدارس شاهد مشهد. فضلی‌نژاد دراین باره به ما می‌گوید: «سال‌های جنگ و دفاع مقدس بود و كودكان زیادی پدرشان را در جبهه از دست داده و در مدارس شاهد تحصیل می‌كردند. این كودكان عمدتا ناراحتی‌ها و بی‌قراری‌های روحی داشتند و از آنجا كه كار با گِل به نوعی روان درمانی و آرامش بخش است، كلاس‌های سفالگری در این مدارس دایر شد، البته به پیشنهاد یكی از مدیران مدارس شاهد كه از من خواسته شد در این مدارس سفالگری تدریس كنم و همین باعث شد طی كار با گل از ناهنجاری‌های روحی بسیاری از دانش‌آموزان مطلع شوم و به خانواده‌ها و مدیران اطلاع دهم رسیدگی و توجه بیشتری به آنها كنند.»
روان درمانی با گل بازی
محققان می‌گویند كار با گل باعث آ‌رامش روحی و روانی می‌شود و بهترین درمان برای بیماران روانی است،شاید چون سرشت آدمی هم از گِل است. این مساله یك بار توسط یك فیلسوف و روان‌شناس خارجی در یك همایش علمی در بیمارستان سینای (روانی) مشهد هم مطرح شده بود و از همان زمان مدیر بیمارستان سینا خودش نزد استاد فضلی‌نژاد می‌آید و هنر سفالگری را می‌آموزد تا در بیمارستانش كارگاهی دایر و بیماران روانی را در آنجا سرگرم فراگیری ساخت سفال كند، بلكه آرامش بیابند و از بی‌قراری و روانپریشی آنها كاسته شود. كارگاهش هم مدتی كار می‌كند، اما به دلایل امنیتی و نگرانی از سروكارداشتن بیماران روانی با ابزار تیزی چون چاقو و كاردك تعطیل می‌شود. فضلی‌نژاد به جام‌جم می‌گوید همین حالا هم شاگردانی دارد كه خانواده‌های تحصیلكرده‌ای دارند و فرزندانشان را برای آرامش روحی و درمان بی قراری به كارگاه او می‌فرستند تا با بازی با گل، تخلیه روانی شوند: «شخصی بود كه می‌خواست به زندگی‌اش خاتمه دهد، متوجه شدم، آوردمش كارگاه و با او صحبت كردم، به سفالگری علاقه‌مند شد، آموزشش دادم، با گل كار كرد و آرامش گرفت و الان دارد خیلی خوب زندگی می‌كند. چند هنرجوی كم‌توان ذهنی دارم كه رایگان به آنها آموزش می‌دهم، كار با گل برای آنها نوعی درمان است و حال‌شان خیلی بهتر از روزی شده كه به اینجا آمدند.»
پدر سفال خراسان شدم
پای فضلی‌نژاد پس از مدرسه شاهد به كانون پرورش فكری، سازمان صنایع‌دستی آن زمان و بعد هم دانشكده‌های تربیت معلم، شهید بهشتی و شهید هاشمی‌نژاد به عنوان استادكار حجم و نقش برجسته باز می‌شود، بعد هم به‌تدریج به دانشگاه‌هایی مثل فردوسی، خیام، الزهرا(س)، دانشگاه هنر نیشابور ...: «برای رشته‌ معماری آن دانشگاه‌ها كارگاه‌هایی ایجاد كردم و هنر سفالگری در مشهد كم‌كم رونق گرفت و همین‌ها لقب پدر سفالگری خراسان را برای من به همراه آورد.»
تدریس و شاگردپروری و احیای هنر سفال خراسان -كه تقریبا هنر فراموش شده‌ای بود - باعث شد در دورانی در كتاب هنر سال سوم راهنمایی، بخشی به هنر و آموزش سفالگری استاد فضلی‌نژاد اختصاص یابد تا هنرش در دستان دانش‌آموزان سراسر كشور دست به دست شود، هرچند این هنر كه قرار بود به عنوان كار عملی در كنار نقاشی و خوشنویسی آموزش داده شود، تنها در لای صفحات كتاب هنر باقی ماند و وزارت آموزش و پرورش به بهانه پردردسر بودن و احداث كارگاه ویژه و كثیف كاری محیط مدرسه، از ترویج و آموزش عملی آن منصرف شد، گرچه همچنان در مدارس شاهد و دوره‌های آموزشی هنری تعطیلات تابستان در مدارس آموزش داده می‌شود.
 سفال جان دارد
فضلی‌نژاد سفالگر است؛ اما مثل هیچ سفالگری نیست. وقتی گل را ورز می‌دهد انگار خیام در گوشش نجوا می‌كند و شعر می‌خواند؛ برای همین سفال‌هایش بشقاب و كاسه و كوزه‌ای مثل آنچه تا امروز دیده اید نیست. جان دارند، چهره دارند و با آدمی حرف می‌زنند. می‌گوید من كاسه و كوزه درست نمی‌كنم اصلا سفالگری كاسه و بشقاب سازی نیست. مردم از كارهای بازاری و پر زرق و برق خسته شده‌اند، دوست دارند كارهایی مثل سفال در خانه داشته باشند تا حس خوبی از آن بگیرند و با آن ارتباط برقرار كنند. من كوزه را كیمیا می‌كنم، رویش كنده‌كاری می‌كنم و نقش برجسته و طرح می‌زنم و سرحیوان و پرنده و فرم به آن می‌دهم تا بیننده را درگیر كند و با او حرف بزند، برای همین كارهایم در هیچ مغازه و نمایشگاهی نیست، اصلا فروشی نیست؛ برای ساخت و جان دادن به هركدام از آنها گاه تا چند روز وقت صرف می‌كنم.
فضلی‌نژاد حواسش به محیط‌زیست هم هست و می‌گوید این كاسه و كوزه‌های سفالی كه به وفور در همه جای كشور و در هر مغازه و فروشگاهی دیده می‌شوند، وقتی وارد طبیعت می‌شوند به محیط‌زیست آسیب می‌رسانند. چون هرچیزی در خاك و طبیعت تجزیه می‌شود اما سفال به خاطر حرارت دیدن در كوره قابل تجزیه نیست و وقتی پس از استهلاك و شكستن و دورریخته شدن به طبیعت می‌رسند، مثل انواع پلاستیك بلای جان طبیعت می‌شوند و مسؤولان باید به این مهم توجه كنند.
این سفال‌ها نباید بمیرند
مجسمه‌ها و نقش برجسته‌های سفالِ فضلی‌نژاد كه شمارشان امروز به 500 قطعه می‌رسد یا در گوشه خانه اش یا كارگاهش یا دكور خانه دوستان و آشنایانی است كه هدیه‌ای از استاد گرفته‌اند. اما او دلش می‌خواهد جایی باشد مثل یك موزه تا آثار نفیسش از بین نرو‌د تا بمانند برای مردم و نسل‌های بعد و فرهنگ و هنر این سرزمین. خودش اما سرمایه‌ای ندارد و همین كارگاهی كه یك عمر درآن كار می‌كند هم، كارگاه اداره فرهنگ و ارشاد مشهد است؛ نگران همین كارگاه هم هست و می‌گوید: نمی‌دانم بعد از من چه كسی اینجا می‌آید و چه تصمیمی برای این كارگاه می‌گیرد، اما آثار 40 سال تلاش من نباید از بین برود، در این كارگاه نباید بسته شود، آثار من و استادان دیگر را باید در همین كارگاه نگه دارند تا به صورت موزه و گالری باشد و مردم و هنرجویان از آنها بازدید كنند تا در كنار آنها، آثار جدیدی هم خلق شود.