نسخه Pdf

این کتاب اصلا خاص نیست

روایت‌های یك مادر كتاب‌باز

این کتاب اصلا خاص نیست

سمیه‌سادات حسینی

  هنوز خیلی چیزها در این شهر اروپایی برای چشم بچه‌ها تازه و عجیب است.
از چند وقت پیش، پسرك برای دست‌یافتن به استقلالی نوجوانانه، با اتوبوس و مترو تمام نقاط شهر را گز می‌كند. تازگی كتابفروشی در مركز شهر، شده مركز توجهش و از ذوق این‌كه دیگر می‌تواند كتابی به زبان‌های جدید را بخواند، مدام با خستگی ساعات طولانی مدرسه، راهی آنجا می‌شود تا كتاب‌های تازه را
زیر و رو كند.
امروز با حالی دگرگون از راه رسید. رفته ‌بود تا كتابی را كه چند روز پیش سفارش داده بود، تحویل بگیرد.
رفت لباس‌های خستگی‌اش را از تن كند و لباس راحتی كشید به برَش و بعد با كتاب تازه آمد نشست روبه‌روی من.
برخلاف هربار كه با ذوق و شوق از موفقیت‌های تازه‌اش در فتح مناطقی جدید با اتوبوس و مترو داد سخن می‌داد یا با شور و اشتیاق فراوان از این می‌گفت كه توی راه كتاب تازه را ورق زده و متنش را جابه‌جا خوانده و از این لذت سرشار شده كه بیشتر از قبل می‌فهمدش و واژه‌های پیش از این غریب، حالا مانند دوستانی قدیمی، خودشان می‌آیند جلو و مفهوم‌شان را به او یادآوری می‌كنند.
این‌بار خبری از هیچ كدام نبود. آمد نشست و كتاب را همان‌طور بازنكرده گذاشت مقابلش. پرسیدم: «چرا پس پلاستیك كتابو باز نكردی؟»
گفت: «حوصله‌شو نداشتم.»
گفتم: «چطور؟ چه عجیب! چیزی شده؟»
گفت: ...
گویا پیرزن بسیار سالخورده آلمانی وارد اتوبوس كه شده بود، نگاهی به سه جای خالی روی صندلی‌ها انداخته بود. اولی كنار مردی سیاهپوست، دومی كنار پسرك و سومی در انتهای اتوبوس، كنار دختری آلمانی. پیرزن با نگاهی كه پسرك حاكی از چندش توصیفش می‌كرد، از كنار مرد سیاهپوست و پسرك گذشته بود و با واكرش به‌سختی خود را تنها برای دو ایستگاه به انتهای اتوبوس رسانده بود.
همین اتفاق، پسرك را بدجور به هم ریخته بود. همین نگاه، كه برایش پر از پرهیز و اِبا بود و همان قدم‌های كند و فرتوت كه تا انتهای اتوبوس پیرزن را برده بود و صندلی‌های خالی كنارِ سیاهپوستان و آسیایی‌ها را نادیده گرفته بود، پتك شده بود روی سرش.
مانده بودم چه بگویم. هزار و یك توجیه بیاورم كه صورت‌مسأله نژاد را كلا از ذهنش پاك كنم؟ مثلا جریان را وخیم‌تر كنم و بگویم شاید پیرزن فوبیای جنس مذكر داشته؟ یا مثلا دخترك انتهای اتوبوس آشنا درآمده بوده؟
یا فلاش‌بك بزنم به تاریخچه حزب نازی و نژاد آلمانی كه هیتلر به برتری آن قائل بود؟
پسرك در ایران هنوز به سنِ استقلال اتوبوس‌سواری تنها نرسیده بود. وگرنه شاید می‌توانستم از برخی رفتارهای ناپسند هموطنان خودمان هم مثال بیاورم كه با افغانستانی‌های مقیم ایران گاهی چه می‌كنیم.
به‌جای همه اینها پرسیدم: «حالا كتابت درباره چیه؟»
بی‌حوصله جواب داد: «چیزی نیست. از همون فانتزی‌های
علمی - تخیلی دنباله‌دار. از این سری، این چهارمین كتابیه كه خریدم.»
گفتم: «پرفروش بوده؟»
گفت: «آره. حسابی. نمی‌دونم به فارسی ترجمه شده یا نه. ولی اینجاها بعد از هری‌پاتر كلی توی این سبك معروف شده. البته فروشش به‌پای كتاب‌های هری پاتر نرسیده‌ها. كتاب‌های هری‌پاتر توی كل تاریخ پرفروش‌ترین بوده.»
به جای خوبی رسیده بودیم. گفتم: «تا قبل از هری پاتر، یكی از پرفروش‌ترین كتاب‌های دنیا می‌دونی چی بوده؟ كلبه عمو تام.»
توجهش جلب شده بود. همیشه اطلاعات خودش را درباره دنیای كتاب‌ها خیلی جامع و كامل می‌دانست. گفت: «مطمئنی؟ من چرا تا حالا اسمشم رو نشنیدم. نویسنده‌اش كیه؟ كجاییه؟»
حسابی برانگیخته شده بود. برای غرورش گران تمام شده بود كه كتابی معروف و پرفروش را نشناسد. وقت این نبود كه بخواهم متوجه این نكته‌اش كنم كه حتما هنوز خیلی چیزها هست كه درباره دنیای كتاب‌ها نمی‌داند و خیلی كتاب‌های مهم در تاریخ بشریت هست كه هنوز اسمشان را هم نشنیده؛ همان‌طور كه من! همان‌طور كه افراد خیلی مطلع‌تر از ما!
كار دیگری داشتم. برای همین با آرامش توضیح دادم: «البته عجیب نیست كه اسمشو نشنیده باشی. جزو نویسنده‌هایی بود كه همین یك كتابش معروف شد. اسمش هریت بیچر استو بود. یه زن آمریكایی، مال تقریبا همون اوایل تاریخ آمریكا.»
گفت: «حالا درباره چی بود كتابش؟! چرا معروف شد؟»
گفتم: «كتابش درباره برده‌داری بود. توی آمریكا تا حدود ۱۵۰سال قبل، آمریكایی‌ها رسما برده سیاهپوست داشتن. اینو حق خودشون می‌دونستن. كاملا باور كرده بودن كه یك سیاهپوست اصلا نمی‌تونه احساسات و توان فكری به‌اندازه سفیدپوست‌ها داشته باشه. هریت بیچر استو، این كتاب رو نوشت و شخصیت‌های اصلی كتاب رو چند برده سیاهپوست انتخاب كرد. برده‌هایی كه درست مثل سفیدپوست‌ها حس و فكر داشتن و خوب ماجراهای ترسناك و ظالمانه‌ای براشون اتفاق می‌افتاد كه باعث همه‌اش آمریكایی‌های سفیدپوست بودن.»
گفت: «نخونده حدس می‌زنم كتابش خیلی عامیانه و آه‌وناله‌ای باشه.»
خندیدم: «دقیقا! یعنی با ساختارهای الانِ رمان‌های مدرن و داستان‌های پیچیده و شخصیت‌پردازی‌های چندلایه‌ای كه رمان‌ها بهش رسیدن، این كتاب اصلا كتاب خاصی نیست. اما اون زمان، تقریبا باعث یكی از جدی‌ترین جنگ‌های آمریكا شد. این كتاب مثل یه زلزله افتاد وسط مردم. به خیلی‌ها برخورده بود. باورشون نمی‌شد یك برده از نژاد سیاه با لباس‌های كثیف و پاره و تنِ بوگندو از عرق، بتونه واقعا همطراز نژاد خودشون باشه. اصلا برای همین برده‌داری رو خیلی موجه می‌دونستن. این كتاب در كنار یه سری اتفاقات دیگه، باعث شد آمریكایی‌ها چهار سال بین خودشون بجنگند و كلی تلفات بدن و در اوج این جنگ قانون برده‌داری رسما لغو شد.
حالا یه چیز جالب دیگه می‌دونی چیه؟ این‌كه یكی دیگه از پرفروش‌ترین كتاب‌های تاریخ آمریكا در جواب همین كلبه عمو تام نوشته شده. سال‌ها بعد از جنگ داخلی‌شون، یكی از مدافعان برده‌داری، یه خانمی به اسم مارگارت میچل كتاب «بربادرفته» رو نوشت كه تلویحا از برده‌داری طرفداری می‌كرد. حالا جالبه كه این كتاب دوم، خیلی خیلی رمان قوی و خوبیه. داستان، شخصیت‌پردازی، ادبیات، همه‌اش ده‌برابر اون اولی قوی و خوب دراومدن. اما اثری كه اون كتاب اولی روی آمریكا گذاشت، دیگه تكرار نشد. به‌نظر من هر دو كتاب ارزش خوندن دارن.»
پسرك كه تا این لحظه خم شده بود جلو و با دقت گوش می‌كرد، تكیه داد عقب و گفت: «یعنی الان كه دیگه نژادپرستی و برده‌داری وجود نداره، هنوز این دو تا كتاب كه سر این موضوع با هم رقابت كردن، ارزش خوندن دارن؟»
گفتم: «فكر می‌كنی از بین رفته؟ خوب پس خدا رو شكر اون پیرزن كه حاضر نشده كنار اون مرد سیاهپوست و خود تو بشینه، كمتر از چیزی كه فكر می‌كردم، ناراحتت كرده.»
ساكت شد. برای چند دقیقه چیزی نگفت. بعد كتابش را برداشت و پلاستیكش را پاره كرد و بلند شد كه برود روی تخت ولو شود و خودش را بسپارد به دنیای تازه‌اش.
گفتم: «هر دوی این كتابا هنوز دارن به زبان‌های مختلف ترجمه و تجدید چاپ می‌شه. اما خواهش می‌كنم دیگه نرو سفارش بده. مدام‌كتاب‌خریدن، خیلی گرون درمیاد اینجا. آدرس یه كتابخونه همین نزدیكا رو بهت می‌دم، هم مجانی می‌ری كتاباشو می‌خونی، هم لازم نیست تا وسط شهر با اتوبوس بری.»
ضمیمه تپش