نسخه Pdf

کتابی درباره کتاب

کتابی درباره کتاب

سارا مستغاثی / روزنامه‌نگار

 چه چیز زندگی ای. جی قرار است اول از همه خواننده را جذب كند؟ این كه پر است از شخصیت‌هایی كه هركدام به شیوه خاص خودشان كتاب‌باز هستند و شیفته خواندن كتاب. احتمالا همه كسانی كه اهل كتاب خواندنند، حداقل یك بار در زندگی‌شان دوست داشتند كه نویسنده باشند و خودشان داستانی بنویسند یا یك كتابفروش باشند و فرصت داشته باشند همه روز را كتاب بخوانند. ای. جی دانشجوی سابق ادبیات است كه روزی با همسرش، نیك، تصمیم می‌گیرد كه راه‌های بهتری از تحصیلات آكادمیك برای داشتن یك زندگی ادبی وجود دارد؛ مثل باز كردن یك كتابفروشی در زادگاه نیك، جزیره آلیس.
ما در مقطعی وارد زندگی ای. جی می‌شویم كه به‌تازگی نیك را در یك حادثه رانندگی از دست داده است و دیگر دلیلی برای زندگی ندارد. (نگران لو رفتن داستان نباشید. با خواندن چند صفحه اول كتاب این موضوع را متوجه می‌شوید.) مخصوصا وقتی كه كتاب خطی تیمور لنگ ادگار آلن پو، یكی از بزرگ‌ترین دارایی‌های ای.جی. را هم می‌دزدند و امیدش برای بازنشسته شدن از كتابفروشی هم از بین می‌رود. (واقعا چرا كسی باید بخواهد از كتابفروش بودن بازنشسته شود؟)
در همین تاریك‌ترین روزهای زندگی ای. جی، مایا وارد می‌شود و همه چیز تغییر می‌كند. دختری دوساله كه مادرش او را در كتابفروشی سر راه می‌گذارد تا فردی فرهیخته و كتابخوان بار بیاید. (حتی شخصیت‌های حاشیه‌ای داستان هم كتاب‌باز هستند.)
سعی می‌كنم دیگر بیشتر از این داستان را لو ندهم. ولی حیفم می‌آید از شخصیت ای. جی. نگویم. مدل شخصیتی ای. جی، حتی بعد از روشن شدن دوباره زندگی‌اش، تا حدودی شبیه مردی به نام اوه است یا یك جاهایی شبیه پیرمرد سرود كریسمس. غرغرو و كمی نچسب. ولی شیوه‌ای كه با آن دنیا را می‌بیند خیلی جذاب است. مثلا در همان اوایل كتاب، در صحنه‌ای كه در ایستگاه پلیس افسر لمبیاس جزئیات مرگ نیك را برای ای. جی توضیح می‌دهد، واكنش‌های ای. جی. بسیار جذاب است. خودتان قضاوت كنید:
پلیس گفت: «بله، كسی مقصر نیست.»
ای. جی. جواب داد: « مردم دوست دارن این حرف رو بزنن، اما حتما كسی مقصر بوده. خودش مقصر بود. عجب كار احمقانه ای! عجب كار ملودراماتیكی! عجب داستان لعنتی دانیل استیلی نیك! اگه این اتفاق یه رمان بود، همین الان دست از خوندنش می‌كشیدم و پرتش می‌كردم بیرون اتاق.»
یا این قسمت:
«افسر لمبیاس! شما و من شخصیت‌های یه رمان بد هستیم. این رو می‌دونستین؟ چی شد كه كارمون به این جا كشید؟ حتما با خودت فكر می‌كنی، مردك بیچاره، و امشب بچه‌هات رو كمی محكم‌تر بغل می‌كنی. چون این كاریه كه شخصیت‌ها تو این جور رمان‌ها انجام می‌دن. می‌دونی كه از چه جور كتاب‌هایی حرف می‌زنم، درسته؟ داستان یه نویسنده كله گنده، كه كمی هم به بعضی از شخصیت‌های مكمل فرعی داستانش می‌پردازه، تا اثرش شبیه نوشته‌های فالكنر و كامل به نظر برسه. نویسنده چقدر به آدم‌های كوچیك اهمیت می‌ده! به آدم‌های معمولی! طرف چقدر روشن فكره!»
من معمولا در داستان‌هایی كه می‌خوانم روند وقایع را با روند وقایع در عالم خودمان مقایسه می‌كنم و سعی می‌كنم تشخیص دهم چقدرش با این عالم منطبق است؛ حتی در داستان‌های علمی ـ تخیلی. چون منظورم مثلا قوانین فیزیك نیست.
در این كتاب نكته‌ای به نظرم مطابق با عالم آمد و یكی غیر مطابق. كتاب داستان حدودا 15 سال از زندگی ای. جی را روایت می‌كند. در واقع فقط لحظاتی را روایت می‌كند كه اتفاق خاصی می‌افتد و از بقیه لحظات خیلی سریع می‌گذرد و انگار زندگی واقعی هم همین‌طور است. در تمام لحظاتش اتفاقات ویژه‌ای نمی‌افتد. بر عكس خیلی از كتاب‌هایی كه می‌خوانیم و تعجب می‌كنیم كه چقدر اتفاق برای قهرمان داستان افتاد. به قول ای. جی:
ما رمان نیستیم.
ما داستان كوتاه نیستیم.
​​​​​​​در پایان، ما مجموعه داستانیم.
آن قدر كتاب خوانده است كه بداند مجموعه داستانی وجود ندارد كه همه داستان هایش معركه باشد. بعضی از داستان‌ها عالی‌اند، بعضی‌ها افتضاح. اگر خوش شانس باشیم، یك داستان چشمگیر پیدا می‌كنیم.
و نكته‌ای از داستان كه مطابق آن سیر نبود، این كه شخصیت‌های بی ربط یك دفعه شیفته كتابخوانی می‌شدند یا این كه به نظرم تغییر ای. جی. بعد از آمدن مایا خیلی ناگهانی و زیاد از حد بود.
و در آخر این كه هر فصل با نقد ای. جی. بر یك داستان كوتاه آغاز می‌شود (و البته كاش آن داستان بیشتر بر ماجرای فصلی كه آغازش می‌كند تاثیر داشت) و كلا ممكن است افرادی كه از ارجاع دادن‌های زیاد در داستان خسته می‌شوند، از این داستان خیلی لذت نبرند، ولی من شخصا از اشاره به كتاب‌هایی كه می‌شناختم، لذت بردم.
«زندگی داستانی ای. جی. فیكری» نوشته گابریل زوبین را  انتشارات كتاب كوله پشتی منتشر کرده است.
ضمیمه قاب کوچک