داستان عبرت‌آموز شخص دختردار و حكیم لاكردار

داستان عبرت‌آموز شخص دختردار و حكیم لاكردار

شخصی به مؤسسه حكیمی از حكیمان سنتی رفت و حكیم را دید و گفت: «ای حكیم، همسر من به‌تازگی باردار است، اما می‌ترسم بچه دختر باشد.» حكیم گفت: «دختر مگر ترس دارد؟» شخص گفت: «نه، اما چهارتا دختر دارم و اگر این‌ یكی هم دختر باشد در نزد فامیل سرافكنده خواهم شد. لطفا در حق من دعایی بفرمایید، بلكه به بركت دعای شما یك‌طوری بشود.» حكیم گفت: «امشب 250 پرس چلوكباب لقمه بگیر و نذر مریدان ما كن، بلكه به دعای من و ایشان، كارت درست شود.» شخص چنین كرد. چند ماه بعد شخص بار دیگر به نزد حكیم آمد و گفت: «ای حكیم، من 250 پرس چلوكباب نذری را به مریدان دادم و خوردند و دعا كردند، اما دیروز جواب سونوگرافی آمد و بچه دختر است.» حكیم گفت: «لابد در وقت نذر كردن اكراه داشتی و با طیب خاطر نذر نكردی. اما حالا كاری‌ است كه شده. امشب 250 پرس باقالی‌پلو با ماهیچه بگیر و نذر مریدان كن، بلكه به دعای من و ایشان، فرزندت دختری باهوش و زیباروی و راضی و پرروزی شود كه اقلا روی دستت نماند.» شخص چنین كرد.
چند ماه بعد شخص باردیگر به نزد حكیم آمد و گفت: «ای حكیم، من 250 پرس باقالی‌پلو با ماهیچه را به مریدان دادم و خوردند و دعا كردند، اما دیروز بچه من به دنیا آمد و طفلی نارس و به‌شدت كریه‌المنظر و چندش‌آور است و اصلا معلوم نیست به كی رفته است...» در این لحظه زنگ تلفن همراه شخص به صدا درآمد. شخص گوشی را برداشت و شخصی كه پشت خط بود به او خبر داد كه فرزند تازه به‌دنیا آمده‌اش از دنیا رفته است. شخص رو به حكیم كرد و گفت: «بفرما، حالا هم كه مرد.» حكیم گفت: «امشب 250 پرس چلوكباب سلطانی بگیر و نذر مریدان كن، كه شر این نوزاد از سرت كم شد. اگر می‌ماند بیچاره‌ات می‌كرد.» در این لحظه شخص كه به‌شدت خشمگین شده بود از جا برخاست و كفشش را درآورد و به سمت حكیم پرت كرد. حكیم جاخالی داد و كفش شخص به دیوار خورد. مریدان جمع شدند و شخص را زدند و از مؤسسه بیرون انداختند. شخص نیز با خبرنگار 20:30 تماس گرفت و ماجرا را برای او تعریف كرد. او نیز گزارشی از مؤسسه حكیم تهیه كرد و در 20:30 پخش كرد و در پی انتشار آن گزارش، مجوز مؤسسه حكیم باطل و حكیم ممنوع‌الحكمت شد و مریدان نیز پراكنده شده به كار در تاكسی‌های اینترنتی مشغول گشتند.