داستان مدیر فرهنگی  و چك مربوطه  (قسمت اول)

داستان مدیر فرهنگی و چك مربوطه (قسمت اول)

 مدیر جوان یك موسسه فرهنگی كه در زمینه تولید محصولات فرهنگی فعالیت می‌كرد به پارك بهجت‌آباد رفت. او برای تفریح به پارك نرفت؛ او به این خاطر به پارك رفت كه بر اثر شرایط نامطلوب اقتصادی و حذف‌شدن محصولات فرهنگی از سبد خانوار، موسسه‌اش در حال ورشكستگی بود. او به پارك بهجت‌آباد رفت تا در آنجا روی نیمكتی بنشیند و سرش را میان دستانش بگیرد و به آینده نامعلوم موسسه، حقوق‌های عقب‌افتاده كاركنان، بدهكاران ورشكست‌شده و طلبكاران پیگیر موسسه بیندیشد.
مدیر جوان همان‌طور كه سرش را بین دستانش گرفته و روی نیمكت پارك نشسته بود، متوجه پیرمردی موقر و متشخص شد كه در كنارش روی نیمكت نشست. پیرمرد وقتی پریشانی مدیر جوان را دید، از او پرسید: چی شده جَووون؟ مدیر جوان شرحی از مشكلات موسسه را به پیرمرد ارائه داد و دلیل نگرانی و اضطراب و پریشانی‌اش را به او گفت. پیرمرد با یك دستش به شانه مدیر جوان زد و گفت: نگران نباش، همه‌چی درست میشه و دست دیگرش را داخل جیب بغل كتش كرد و از داخل آن یك چك بیرون آورد و به دست مدیر جوان داد و گفت: این پول را بگیر و مشكلاتت را حل كن.
مدیر جوان خواست چیزی بگوید، كه پیرمرد ادامه داد: این پول قرض است. یك‌سال دیگر به همین مكان بیا و قرضت را پس بده. پیرمرد پس از گفتن این جمله از روی نیمكت برخاست و عصازنان به سمت در پارك رفت و از آنجا كه در پارك هم‌زاویه با راستای افق بود، در افق محو شد. مدیر جوان پس از آن‌كه متعاقب محو شدن پیرمرد در افق، لحظاتی به افق خیره شد، نگاهی به مبلغ چك انداخت و از شگفتی متعجب شد. مبلغ چك 200 میلیارد ریال معادل 20 میلیارد تومان بود. مدیر جوان پس از آن‌كه مبلغ چك را دید، به امضای چك نگاه انداخت و بیش از پیش شگفت‌زده شد، چراكه امضای یكی از معتبرترین اشخاص حاضر در مملكت، كه نخواست نامش فاش شود، در زیر چك بود... [برای اطلاع از ادامه داستان، فردا هم بیایید.]