ماجرای سگ  گربه و اپروچ ایشان به بشریت

ماجرای سگ گربه و اپروچ ایشان به بشریت

 سگ به گربه گفت: واق. گربه در پاسخ گفت: میو. سگ گفت: ای گربه، ما خودمان این‌طوری می‌فهمیم چه می‌گوییم، اما انسان‌ها نمی‌فهمند. گربه گفت: خب نفهمند. مگر ما مسؤول فهم انسان‌هاییم؟ چرا باید حرف خودمان را جوری بزنیم كه آنها بفهمند: سگ گفت: انسان‌ها از همه‌چیز داستان‌های پندآمیز می‌سازند تا دیگران بخوانند و عبرت بگیرند. اگر ما به زبان آنها حرف بزنیم، آنها گفت‌وگوی ما را می‌فهمند و از آن داستانی پندآموز می‌سازند و به این‌ترتیب، هم اثری از ما در تاریخ به یادگار می‌ماند و هم انسان‌های دیگر با خواندن داستان پندآموز ما دچار پند و اندرز می‌شوند.
 گربه وقتی سخن منطقی سگ را شنید قبول كرد كه با زبان آدم‌ها به ادامه گفت‌وگو با سگ بپردازد. سگ پرسید: ای گربه، تو در مورد آدم‌ها چه فكر می‌كنی؟ گربه گفت: منظورت چیست؟ سگ گفت: مثلا من این‌گونه می‌اندیشم كه آدم‌ها به من غذا می‌دهند، جای خوابم را درست می‌كنند، مرا ناز می‌كنند، با من بازی می‌كنند، مرا به گردش می‌برند و در كوچه و خیابان آسایش دیگر آدم‌ها را مختل می‌كنند. وقتی انسان این‌گونه مرا فلان می‌كند، حتما مالك و صاحب من است. گربه گفت: اكنون متوجه منظورت شدم. اما من طور دیگری می‌اندیشم. سگ گفت: چطور می‌اندیشی؟
گربه گفت: من اینگونه می‌اندیشم كه آدم‌ها به من غذا می‌دهند، جای خوابم را درست می‌كنند، مرا ناز می‌كنند، با من بازی می‌كنند و من موهای خود را در خانه و زندگی و سر و صورت ایشان ول می‌دهم و به گند می‌كشم، وقتی انسان این‌گونه مرا فلان می‌كند،‌ حتماً من مالك و صاحب او هستم. سگ گفت: عجب. واقعا كه گربه‌صفت هستی. گربه گفت: تو هم واقعا كه سگ‌صفت هستی. سپس مانند سگ و گربه به جان هم افتادند و به روی هم پریدند و دعوای مفصلی كردند و از آنجا كه هنگام دعوا به زبان خودشان به هم فحش می‌دادند هیچ‌كس نفهمید چه فحش‌هایی به هم دادند. اما به این‌ترتیب عبارات گربه‌صفت، سگ‌صفت و مثل سگ و گربه به هم پریدند، به گنجینه امثال انسان‌ها اضافه شد.