طلاق پس از ورود 3 قلوها
زندگی فرحناز و منصور با به دنیا آمدن سه قلوهای بازیگوش از اینرو به آنرو شد. نگهداری از بچهها آن قدر برای این زوج جوان دردسرساز شد كه در نهایت آنها تصمیم به جدایی گرفتند. دعوا بر سر مسؤولیتهای نگهداری از بچهها این زوج را به دادگاه خانواده كشاند.
سیما فراهانی
زن جوان وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگیشان گفت: هفت سال است كه با منصور ازدواج كردهام. تا چهار سال اول تصمیم نداشتیم بچهدار شویم. احساس میكردیم از پس مسؤولیتهای بچه بر نمیآییم تا اینكه از سهسال پیش تصمیم گرفتیم صاحب فرزند شویم. اما بچه دار نمیشدیم. یك سال و نیم پیش فهمیدم باردارم ودر كمال تعجب متوجه شدیم بچههایمان سه قلو هستند. باورم نمیشد. خیلی ناراحت بودم. نمیتوانستیم از عهده آنها بر بر آییم. حدود یك سال پیش بود كه سه قلوها صحیح و سالم به دنیا آمدند. اما مشكلات من و منصور تازه شروع شد. بعد از به دنیا آمدن بچهها زندگی من و منصور تبدیل شد به میدان جنگ. نگهداری از بچهها به اندازه كافی سخت بود. تمام بار مسؤولیتها روی دوش من بود. كم نیست نگهداری از سه بچه. حالا در این میان منصور هم تا میخواست كمكی كند، مرتب غر میزد، دعوا میكرد و عصبی بود. همینطوری بچهها مرا عصبی میكردند، دیگر تحمل رفتارهای منصور را نداشتم. از طرفی مادرم هم برای كمك به خانه ما میآمد، اما منصور به مادرم هم غر میزد، مرتب از او ایراد میگرفت كه چرا بچه را اینطور نگه میدارد. الان یكسال است كه دارم با اینها سر و كله میزنم. شیطنت بچهها، رفتارهای منصور و لجبازیهایش طاقتم را تمام كرده است. برای همین تصمیم گرفتم از او جدا شوم. دیگر طاقت ندارم كه در كنارش بمانم، بچه داری كنم و كلی حرف بشنوم. من خودم با كمك مادرم و پرستار میتوانم از پس بچهها بر آیم. حداقل آن زمان كسی نیست كه به من غر بزند.
در ادامه شوهر این زن به قاضی گفت: آقای قاضی فرحناز فقط رفتارهای مرا میبیند. تصور میكند من بدترین آدم روی زمین هستم؛ در صورتی كه خودش هم بعد از به دنیا آمدن بچهها عصبی شد. نمیشد با او حرف زد. هرچه میگفتم، منت نگهداری از بچهها را سر من میگذاشت. انگار این بچهها فقط برای من هستند و او از روی لطفی که به من دارد آنها را نگه میدارد. تمام طول شبانهروز عصبی بود و هرچه میگفتم سرم داد میكشید. مادرش هم از خودش بدتر. فقط سرم منت میگذاشتند. برای همین بود كه به او گفتم به مادرت بگو برود، نمیخواهم بماند و از بچهها نگهداری كند. نمیخواستم منتی بالای سر زندگیمان باشد. ولی فرحناز فقط لج میكرد و دعوا راه میانداخت. من هم مسؤولیتهایی داشتم. تامین هزینههای سه بچه كار آسانی نبود. فكر هزینهها و تامین آنها مرا عذاب میداد. در این مدت كلی سختی كشیدم، كلی بدهی بالا آوردم تا بتوانم زندگی راحتی برای زن و بچههایم فراهم كنم. من هم صبح تا شب كار كردم و خسته شدم، اما فرحناز اینها را نمیبیند، فقط بدیهایم را میگوید. برای همین من هم دیگر نمیخواهم در كنارش زندگی كنم.
در پایان نیز قاضی دلایل این زوج برای جدایی را كافی ندانست و آنها را برای حل شدن مشكلشان به مركز مشاوره فرستاد.
در ادامه شوهر این زن به قاضی گفت: آقای قاضی فرحناز فقط رفتارهای مرا میبیند. تصور میكند من بدترین آدم روی زمین هستم؛ در صورتی كه خودش هم بعد از به دنیا آمدن بچهها عصبی شد. نمیشد با او حرف زد. هرچه میگفتم، منت نگهداری از بچهها را سر من میگذاشت. انگار این بچهها فقط برای من هستند و او از روی لطفی که به من دارد آنها را نگه میدارد. تمام طول شبانهروز عصبی بود و هرچه میگفتم سرم داد میكشید. مادرش هم از خودش بدتر. فقط سرم منت میگذاشتند. برای همین بود كه به او گفتم به مادرت بگو برود، نمیخواهم بماند و از بچهها نگهداری كند. نمیخواستم منتی بالای سر زندگیمان باشد. ولی فرحناز فقط لج میكرد و دعوا راه میانداخت. من هم مسؤولیتهایی داشتم. تامین هزینههای سه بچه كار آسانی نبود. فكر هزینهها و تامین آنها مرا عذاب میداد. در این مدت كلی سختی كشیدم، كلی بدهی بالا آوردم تا بتوانم زندگی راحتی برای زن و بچههایم فراهم كنم. من هم صبح تا شب كار كردم و خسته شدم، اما فرحناز اینها را نمیبیند، فقط بدیهایم را میگوید. برای همین من هم دیگر نمیخواهم در كنارش زندگی كنم.
در پایان نیز قاضی دلایل این زوج برای جدایی را كافی ندانست و آنها را برای حل شدن مشكلشان به مركز مشاوره فرستاد.