جسدی در بیابان
هوا گرگ و میش بود و مش رضا در حال بازگرداندن گوسفندان به آغل بود. پاهایش از خستگی توان قدم برداشتن نداشت. با چوبدستیاش گوسفندان را هی میكرد كه سریع تر حركت كنند. یكی از سگها از گله فاصله گرفت و بعد صدای واق واق كردنش سكوت دشت را شكست. مش رضا نگاهی به سگ انداخت. پنجههایش را روی زمین میكشید. به سمتش رفت با دیدن دست زنی كه از خاك بیرون افتاده بود، شوكه شد.كمی نزدیك تر رفت. معلوم بود تازه آنجا دفنش كردهاند. گله را به سمت آغل هی كرد و بعد به خانه رفت. میترسید موضوع را به پاسگاه بگوید، برایش دردسر شود. از طرفی هم آن صحنه از جلوی چشمانش دور نمیشد. تصمیم خودش را گرفت و شال و كلاه كرد و راهی پاسگاه شد. چند دقیقه بعد مش رضا و افسرنگهبان در محلی كه دست را دیده بود از ماشین پیاده شدند.
مامور جوان كه به حرفهای مرد چوپان شك داشت
پشت سر او راه افتاد.وقتی به محل رسیدند پی برد پیرمرد درست دیده است.
سریع با قاضی جنایی تماس گرفت و ماجرا را خبر داد. قاضی از او خواست تحقیقات اولیه را انجام دهد تا تیم جنایی در محل حاضر شود.عقربههای ساعت ۱۰ شب را نشان میداد كه سرگرد میری خودش را به آنجا رساند. جسد در حاشیه شهر و در نزدیكی جادهای دفن شده بود.ماموران تشخیص هویت زودتر به محل رسیده بودند. در حال بیرون كشیدن جسد بودند و دكتر بالای سرشان ایستاده بود تا زودتر جسد مقتول را معاینه كند.
افسر پاسگاه سراغ سرگرد آمد و گفت: تحقیقات تا اینجا
بی نتیجه بوده و فقط میدانیم جسد متعلق به یك زن جوان است. به خاطر اینكه در این منطقه گزارش فقدانی نداشتیم، احتمال میدهم از جای دیگری به اینجا منتقل شده است.
ماموران تشخیص هویت پیكر زن را از زیر خاك بیرون كشیدند. مقتول زنی حدود ۳۰ ساله بود كه پیراهن و شلوار جین به تن داشت. وضعیت جسد نشان میداد حدود
۲۴ ساعت از مرگش گذشته است. پزشك معایناتش را آغاز كرد و سرگرد در این فرصت به بررسی اطراف محل كشف جسد پرداخت. رد لاستیك خودرویی از كنار جاده تا نزدیكی محل كشف جسد دیده میشد. رد كشیدن جسد روی زمین هم وجود داشت و این نشان میداد، یك نفر جسد را از ماشین بیرون كشیده است.
بعد با پیرمرد چوپان صحبت كرد اما او هم اطلاعاتی كه برای كشف قتل مهم باشد، نداشت.
سراغ دكتر رفت شاید او سرنخی داشته باشد. دكتر در حالی كه وسایلش را جمع میكرد، گفت: علت مرگ خفگی با طناب یا شال است و كمتر از ۲۴ ساعت از مرگ زن جوان میگذرد.
سرگرد به كبودیهای دور مچ زن جوان اشاره كرد كه دكتر درباره آنها گفت: این كبودیها بعد از مرگ ایجاد شده و به نظرم، مقتول النگوهایی داشته كه بیرون كشیدن آنها باعث این كبودیها شده است. البته بعد از كالبدشكافی گزارش نهایی را میفرستم.
بعد از تحقیقات در محل، با دستور قاضی،جسد به پزشكی قانونی منتقل شد. روز بعد سرگرد وقتی به اداره رفت پروندههای فقدانی ۲۴ ساعت قبل را بررسی كرد و تنها مشخصات یك نفر از آنها شبیه مقتول بود. زنی ۲۸ ساله به نام سولماز كه برای خرید از خانه بیرون رفته و دیگر بازنگشته بود. شوهرش عصر دیروز ناپدید شدنش را به پلیس گزارش كرده بود.
سرگرد با شماره شوهر سولماز تماس گرفت و خواست به اداره آگاهی بیاید. حدود یك ساعت بعد مرد جوانی هراسان وارد اداره جنایی شد و سراغ سرگرد را گرفت.
كارآگاه به سمتش رفت و خودش را معرفی كرد. بعد هم به سمت اتاق تحقیق رفت و مرد جوان به دنبالش راه افتاد.
شما عكسی از همسرتان ندارید؟
دارم، چطور؟!
در پرونده نبود.
بله. دیروز كه به كلانتری رفتم همراهم نبود اما امروز آوردهام.
سرگرد عكس را از مرد جوان گرفت و با دیدن آن مطمئن شد جسد متعلق به سولماز است.
عكس را روی پرونده گذاشت و بعد از مكث كوتاهی گفت: متاسفانه همسرتان فوت شده است. دیشب جسدش در حاشیه شهر پیدا شد.
مرد جوان كه از شنیدن این خبر شوكه شده بود، گفت:چقدر گفتم این طلاها بالاخره جانت را میگیرد، اما گوش نداد.
همسرتان اختلاف و درگیری نداشت؟
نه. او خیلی آرام و مهربان بود.
دیروز چه زمانی متوجه ناپدید شدن او شدید؟
ظهر زنگ زد و گفت برای خرید به بازار میرود. عصر كه به خانه آمدم هنوز برنگشته بود. چند بار به تلفنش زنگ زدم خاموش بود. فهمیدم اتفاقی برایش افتاده، به همین خاطر به كلانتری محل رفتم و شكایت كردم.
فكر نمیكنید نقشهتان برای قتل، خیلی بچگانه بود؟ شما به جرم قتل همسرتان بازداشت هستید و بهتر است واقعیت را بگویید.
مامور جوان كه به حرفهای مرد چوپان شك داشت
پشت سر او راه افتاد.وقتی به محل رسیدند پی برد پیرمرد درست دیده است.
سریع با قاضی جنایی تماس گرفت و ماجرا را خبر داد. قاضی از او خواست تحقیقات اولیه را انجام دهد تا تیم جنایی در محل حاضر شود.عقربههای ساعت ۱۰ شب را نشان میداد كه سرگرد میری خودش را به آنجا رساند. جسد در حاشیه شهر و در نزدیكی جادهای دفن شده بود.ماموران تشخیص هویت زودتر به محل رسیده بودند. در حال بیرون كشیدن جسد بودند و دكتر بالای سرشان ایستاده بود تا زودتر جسد مقتول را معاینه كند.
افسر پاسگاه سراغ سرگرد آمد و گفت: تحقیقات تا اینجا
بی نتیجه بوده و فقط میدانیم جسد متعلق به یك زن جوان است. به خاطر اینكه در این منطقه گزارش فقدانی نداشتیم، احتمال میدهم از جای دیگری به اینجا منتقل شده است.
ماموران تشخیص هویت پیكر زن را از زیر خاك بیرون كشیدند. مقتول زنی حدود ۳۰ ساله بود كه پیراهن و شلوار جین به تن داشت. وضعیت جسد نشان میداد حدود
۲۴ ساعت از مرگش گذشته است. پزشك معایناتش را آغاز كرد و سرگرد در این فرصت به بررسی اطراف محل كشف جسد پرداخت. رد لاستیك خودرویی از كنار جاده تا نزدیكی محل كشف جسد دیده میشد. رد كشیدن جسد روی زمین هم وجود داشت و این نشان میداد، یك نفر جسد را از ماشین بیرون كشیده است.
بعد با پیرمرد چوپان صحبت كرد اما او هم اطلاعاتی كه برای كشف قتل مهم باشد، نداشت.
سراغ دكتر رفت شاید او سرنخی داشته باشد. دكتر در حالی كه وسایلش را جمع میكرد، گفت: علت مرگ خفگی با طناب یا شال است و كمتر از ۲۴ ساعت از مرگ زن جوان میگذرد.
سرگرد به كبودیهای دور مچ زن جوان اشاره كرد كه دكتر درباره آنها گفت: این كبودیها بعد از مرگ ایجاد شده و به نظرم، مقتول النگوهایی داشته كه بیرون كشیدن آنها باعث این كبودیها شده است. البته بعد از كالبدشكافی گزارش نهایی را میفرستم.
بعد از تحقیقات در محل، با دستور قاضی،جسد به پزشكی قانونی منتقل شد. روز بعد سرگرد وقتی به اداره رفت پروندههای فقدانی ۲۴ ساعت قبل را بررسی كرد و تنها مشخصات یك نفر از آنها شبیه مقتول بود. زنی ۲۸ ساله به نام سولماز كه برای خرید از خانه بیرون رفته و دیگر بازنگشته بود. شوهرش عصر دیروز ناپدید شدنش را به پلیس گزارش كرده بود.
سرگرد با شماره شوهر سولماز تماس گرفت و خواست به اداره آگاهی بیاید. حدود یك ساعت بعد مرد جوانی هراسان وارد اداره جنایی شد و سراغ سرگرد را گرفت.
كارآگاه به سمتش رفت و خودش را معرفی كرد. بعد هم به سمت اتاق تحقیق رفت و مرد جوان به دنبالش راه افتاد.
شما عكسی از همسرتان ندارید؟
دارم، چطور؟!
در پرونده نبود.
بله. دیروز كه به كلانتری رفتم همراهم نبود اما امروز آوردهام.
سرگرد عكس را از مرد جوان گرفت و با دیدن آن مطمئن شد جسد متعلق به سولماز است.
عكس را روی پرونده گذاشت و بعد از مكث كوتاهی گفت: متاسفانه همسرتان فوت شده است. دیشب جسدش در حاشیه شهر پیدا شد.
مرد جوان كه از شنیدن این خبر شوكه شده بود، گفت:چقدر گفتم این طلاها بالاخره جانت را میگیرد، اما گوش نداد.
همسرتان اختلاف و درگیری نداشت؟
نه. او خیلی آرام و مهربان بود.
دیروز چه زمانی متوجه ناپدید شدن او شدید؟
ظهر زنگ زد و گفت برای خرید به بازار میرود. عصر كه به خانه آمدم هنوز برنگشته بود. چند بار به تلفنش زنگ زدم خاموش بود. فهمیدم اتفاقی برایش افتاده، به همین خاطر به كلانتری محل رفتم و شكایت كردم.
فكر نمیكنید نقشهتان برای قتل، خیلی بچگانه بود؟ شما به جرم قتل همسرتان بازداشت هستید و بهتر است واقعیت را بگویید.