یک داغ دل بس است برای قبیلهای
در آداب نماز آوردهاند که باید لباس پاکیزه پوشید و موی و محاسن را شانه زد و خود را معطر ساخت. پس به نیت نزدیک شدن به حق و به قصد قربت وضو ساخت و چشم را روی دنیا و مافیها بست. آوردهاند که مستحب است مومن حین نماز انگشتر عقیق دست کند.
نخست. روزهای نوجوانی عاشق بنایی بود و از روی دست استادکارها و معمارها شاگردی میکرد. بعد از انقلاب چنان شیفته دست معمار انقلاب شد که سازمان آب کرمان را رها کرد و به دل معرکه زد. شاگرد بنایی از معمار انقلاب یاد گرفت که جهان را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد.
دوم. شاگرد بنایی از معمار انقلاب یاد گرفت که بسازد. از کشورش اقتداری. از مردمش اعتقادی. از سینهاش سپری. با اندوه همقطاران سفر کردهاش. با حسرت جا ماندن از قافله خرمشهر. با غربت خرمشهرهای پیش رو. حسرت رفتن و تکلیف ماندن تنها غمی بود که روی گونه سردار میچکید.
سوم. غمی که روی گونه رد میاندازد نشان مرد است. مرد با غربتش فقط زیر سیاهی گریه میکند. زیر سیاهی مخفی شب، زیر سیاهی خیمه سیدالشهدا. سینهای که سپر اعتقادش باشد فقط
زیر پرچم عزای حسین (سلام بر او) میلرزد. زیر پرچم حسین یقین میکند که راه را درست آمده است.
چهارم. مردی که به راهی که میرود یقین داشته باشد فقط نگاهش به رد خونی است که راه را نشان میدهد. رد خونی که از کربلای 61 هجری تا کوفه موعود چکیده شده است. مردی که نگاهش
به راه است، تحسین خلق و احترام نظامی نه لبخندی به لبش میآورد و شوقی به دلش میاندازد.
پنجم. لبخند مثل رود از چشمه شوقی که در دل میجوشد و سرازیر میشود. چشمه شوق در دل سردار وقتی میجوشید که خنده را بر لب مستضعفی مینشاند و پیروزی بر ظلم را به ملتی ستمدیده هدیه میداد. مردی که مولایش علی (سلام بر او) باشد، خندهاش را در خدمت باید دید نه بر مسند.
ششم. مردی که مولایش علی باشد، لبخندش را در قهقهه کودکان یتیم باید دید و شانهاش فقط زیر بار بازی این کودکان سنگین خواهد شد. شانه سردار امنیت کودکان ستمدیده و آغوشش مکتب ظلمستیزی و پرورش سربازان این آرمان و اعتقاد بود.
هفتم. هر کس که از این مکتب پا گرفت، یک شبه ره صد ساله رفت. محور مقاومت از این دست جوانان که از مکتب سردار درس شهامت گرفتند و کابوس ظلم شدند کم ندارد. محوری که با فرماندهی امثال سردار شد اول خط شهامت و شهادت و آخر خط ظلم و استکبار.
هشتم. مقاومتی که با شهامت سردار و یارانش چاقوی داعش و دیگر تیغهایی که دسته غربی-عربی داشتند را از روی گلوی ملتهای ستمدیده برداشت و شد جبهه جهانی مبارزه با ظلم و خط روشن بین سیاهی و سپیدی. چای تلخ عراقی بعد از نابودی داعش با لبخند سردار شیرین میشد.
نهم. سینه سردار ستبرتر از آن بود که مدال افتخار رویش بنشیند. کار سردار، جنگ نبود که مدال فلزیاش روی سینه جا خوش کند. کار سردار، عشق بود و مدالش باید با بوسه تحسین رهبر مقاومت روی گونهاش مینشست. مدال سردار اشک شوق مستضعفین بود که شبهای مبارزه با ظلم در آسمان میدرخشید.
دهم. مدالهای افتخار سردار هر شب در آسمان میدرخشیدند و او در سجده نماز شبش چشمش را روی همهشان میبست که فقط یک چیز را ببیند. چشمش را میبست که جهان
رو به رویش برود زیر سیاهی و مرد تمام غربتش را فقط زیر سیاهی اشک میریزد.
آخرین. سردار آخرین سجدهاش را زیر سیاهی سپیده دم بغداد به جا آورد. آسمان هنوز سیاه بود و مدالهای افتخار سردار در عمق آن برق میزدند و نورشان را روی فلز تیره بدنه بالگرد آمریکایی میپاشیدند. شاگرد بنایی که حالا خودش معمار مقاومت شده بود آخرین حماسه را با خونش روی این بنا نقش میزد. سردار شانهاش را از تکلیف 40 سالهاش سبک کرده بود و داشت به هم قطاران
سفر کردهاش میرسید. شانهای که هنوز بوی قهقهه و بازی کودکان ستمدیده را میداد. سردار در سجده بود و خونش را در ادامه خونی که از کربلای 61 هجری چکیده بود روی موشک بالگرد آمریکایی میپاشید تا کودکان ستمدیدهای که بعد از او انگشتر به جا ماندهاش را دست میکنند، راه را گم نکنند.
دوم. شاگرد بنایی از معمار انقلاب یاد گرفت که بسازد. از کشورش اقتداری. از مردمش اعتقادی. از سینهاش سپری. با اندوه همقطاران سفر کردهاش. با حسرت جا ماندن از قافله خرمشهر. با غربت خرمشهرهای پیش رو. حسرت رفتن و تکلیف ماندن تنها غمی بود که روی گونه سردار میچکید.
سوم. غمی که روی گونه رد میاندازد نشان مرد است. مرد با غربتش فقط زیر سیاهی گریه میکند. زیر سیاهی مخفی شب، زیر سیاهی خیمه سیدالشهدا. سینهای که سپر اعتقادش باشد فقط
زیر پرچم عزای حسین (سلام بر او) میلرزد. زیر پرچم حسین یقین میکند که راه را درست آمده است.
چهارم. مردی که به راهی که میرود یقین داشته باشد فقط نگاهش به رد خونی است که راه را نشان میدهد. رد خونی که از کربلای 61 هجری تا کوفه موعود چکیده شده است. مردی که نگاهش
به راه است، تحسین خلق و احترام نظامی نه لبخندی به لبش میآورد و شوقی به دلش میاندازد.
پنجم. لبخند مثل رود از چشمه شوقی که در دل میجوشد و سرازیر میشود. چشمه شوق در دل سردار وقتی میجوشید که خنده را بر لب مستضعفی مینشاند و پیروزی بر ظلم را به ملتی ستمدیده هدیه میداد. مردی که مولایش علی (سلام بر او) باشد، خندهاش را در خدمت باید دید نه بر مسند.
ششم. مردی که مولایش علی باشد، لبخندش را در قهقهه کودکان یتیم باید دید و شانهاش فقط زیر بار بازی این کودکان سنگین خواهد شد. شانه سردار امنیت کودکان ستمدیده و آغوشش مکتب ظلمستیزی و پرورش سربازان این آرمان و اعتقاد بود.
هفتم. هر کس که از این مکتب پا گرفت، یک شبه ره صد ساله رفت. محور مقاومت از این دست جوانان که از مکتب سردار درس شهامت گرفتند و کابوس ظلم شدند کم ندارد. محوری که با فرماندهی امثال سردار شد اول خط شهامت و شهادت و آخر خط ظلم و استکبار.
هشتم. مقاومتی که با شهامت سردار و یارانش چاقوی داعش و دیگر تیغهایی که دسته غربی-عربی داشتند را از روی گلوی ملتهای ستمدیده برداشت و شد جبهه جهانی مبارزه با ظلم و خط روشن بین سیاهی و سپیدی. چای تلخ عراقی بعد از نابودی داعش با لبخند سردار شیرین میشد.
نهم. سینه سردار ستبرتر از آن بود که مدال افتخار رویش بنشیند. کار سردار، جنگ نبود که مدال فلزیاش روی سینه جا خوش کند. کار سردار، عشق بود و مدالش باید با بوسه تحسین رهبر مقاومت روی گونهاش مینشست. مدال سردار اشک شوق مستضعفین بود که شبهای مبارزه با ظلم در آسمان میدرخشید.
دهم. مدالهای افتخار سردار هر شب در آسمان میدرخشیدند و او در سجده نماز شبش چشمش را روی همهشان میبست که فقط یک چیز را ببیند. چشمش را میبست که جهان
رو به رویش برود زیر سیاهی و مرد تمام غربتش را فقط زیر سیاهی اشک میریزد.
آخرین. سردار آخرین سجدهاش را زیر سیاهی سپیده دم بغداد به جا آورد. آسمان هنوز سیاه بود و مدالهای افتخار سردار در عمق آن برق میزدند و نورشان را روی فلز تیره بدنه بالگرد آمریکایی میپاشیدند. شاگرد بنایی که حالا خودش معمار مقاومت شده بود آخرین حماسه را با خونش روی این بنا نقش میزد. سردار شانهاش را از تکلیف 40 سالهاش سبک کرده بود و داشت به هم قطاران
سفر کردهاش میرسید. شانهای که هنوز بوی قهقهه و بازی کودکان ستمدیده را میداد. سردار در سجده بود و خونش را در ادامه خونی که از کربلای 61 هجری چکیده بود روی موشک بالگرد آمریکایی میپاشید تا کودکان ستمدیدهای که بعد از او انگشتر به جا ماندهاش را دست میکنند، راه را گم نکنند.