نسخه Pdf

جغـرافیــای      یك مــــــــــرد

63 سال زندگی حاج قاسم سلیمانی چگونه گذشت؟ او چه دورانی را پشت سر گذاشت و چگونه محبوب‌ترین فرمانده نظامی ایران شد؟

جغـرافیــای یك مــــــــــرد

اگر انقلاب نمی‌شد احتمالا هیچ یك از ما حالا مردی به نام قاسم سلیمانی اهل روستای قنات ملك كرمان را نمی‌شناخت. اگر جنگ نمی‌شد احتمالا هیچ كس نمی‌فهمید جوان كشاورززاده كویری چه استعداد شگرفی در فرماندهی نیروهای نظامی دارد. اگر ناآرامی‌های مرزهای جنوب شرقی نبود هیچ ایرانی‌ای نمی‌فهمید كه پاسدار بی‌ادعای از جنگ برگشته چه توان و تبحر فوق‌العاده‌ای در به دست آوردن دل طوایف و متحد كردن آنها دارد. اگر جنگ 33 روزه نبود هیچ كس روی كره زمین نمی‌فهمید كه حاج قاسم چه نفوذی در منطقه دارد. اگر ماجرای سوریه و عراق و داعش نبود هیچ‌كدام از ما نمی‌توانستیم قدرت رهبری او را درك كنیم و اگر اتفاق بامداد 13 دی 98 نبود هیچ كدام از ما نمی‌فهمیدیم كه چقدر او را دوست داریم و چقدر از دست دادنش برایمان سخت است. همه اینها و خیلی چیزهای دیگر اما قاسم سلیمانی را برای ما حاج قاسم كرد. همه این اتفاقات تلخ و شیرین از او اسطوره‌ای ساخت كه دیگر نباید انتظار داشته باشیم یكی مثل او را ببینیم. سال‌ها بعد كه فرزندان ما بزرگ شوند ما برای آنها از مردی افسانه‌ای می‌گوییم كه توانست بزرگ‌ترین و وحشی‌ترین و ثروتمندترین گروه تروریستی كه تاریخ به خود دیده بود را از بین ببرد. مردی كه از هزار مهلكه جان سالم به‌در برده بود حتی وقتی هواپیمای آمریكایی بالای سر او و سید حسن و عماد مغنیه بود. آخر سر اما فرمانده عاشق نتوانست دوری از معشوق را تاب بیاورد و مثل پروانه سوخت تا از این دنیا آزاد شود و ما را با یك جهان غم تنها بگذارد. جهانی كه بدون او خیلی چیزها كم دارد. این گزارش قرار است در چند سكانس، نمای نسبتا كاملی از زندگی او را نشان ما بدهد. هر چند این چند وجب كاغذ به اندازه یك لحظه او هم جای حرف زدن ندارد.

     رابر، قنات ملك
او اینجا به دنیا آمد. در قنات ملك از توابع شهرستان رابر در 175 كیلومتری جنوب غرب شهر كرمان. پدرش كشاورز بود و شاید فكر می‌كرد پسرش هم روزی راه او را ادامه می‌دهد. قاسم اما در 12 سالگی كه ابتدایی را تمام كرد، هوای سفر به سرش زد و راهی كرمان شد و شروع كرد به كارگری ساختمان. همان‌جا دیپلم گرفت.



    كرمان
سال 54 وارد اداره آب كرمان شد. شاید اگر همه چیز عادی پیش می‌رفت او حالا بازنشسته همین اداره بود و داشت برای خودش زندگی می‌كرد. تقدیر او اما چیز دیگری بود. آشنایی با یك طلبه مشهدی همه معادلات را به هم زد. دو سال مانده به انقلاب، حجت‌الاسلام رضا كامیاب برای تبلیغ در ماه رمضان به كرمان آمد. جوان رابری خیلی زودشیفته حرف‌های شیخ شد و به انقلابیون پیوست. دیگر كارمند اداره آب بودن برایش معنی نداشت. دلش می‌خواست در خود و جامعه تغییری ایجاد كند. همان موقع بود كه از كامیاب، تعریف روحانی مشهدی دیگری را شنید؛ سید علی خامنه‌ای. انقلاب كه شد دیگر دل و دماغ پشت میز نشستن و زندگی معمولی نداشت. از كردستان صدای جنگ به گوش می‌رسید. قاسم تصمیم خودش را گرفت. اوایل خرداد 59 بود كه به عضویت سپاه درآمد.




    سوسنگرد
سه ماه بعد با آغاز جنگ ابتدا مدتی مسؤول حفاظت از هواپیماهای موجود در فرودگاه كرمان شد. اواخر پاییز اما در قالب اولین گروه اعزامی كرمان به جبهه همراه با 300 نفر دیگر به سوسنگرد رفت. قرار بود این ماموریت 15 روز طول بكشد. به خودش و دیگران گفته بود بعد از این برمی‌گردد كرمان. قاسم اما دیگر برنگشت. در 24 سالگی ابتدا فرمانده دسته كرمانی‌ها شد. سپس همین دسته از كرمانی‌ها گسترش پیدا كرد و تبدیل به لشکر 41 ثارا... شد. همان لشکری كه غواص‌هایش مشهور شدند. خود قاسم را اما هنوز كسی نمی‌شناخت. تا این‌كه حسن باقری او را كشف كرد. وقتی در طریق‌القدس گل كاشت.




    ارتفاعات ا...‌اكبر، بستان
حسن باقری یكی از اولین نفراتی بود كه در سال‌های ابتدایی جنگ به قاسم سلیمانی را شناخت و به او اعتماد كرد. آن زمان هنوز سلیمانی در بین بچه‌های رزمنده شناخته شده نبود، اما با اعتماد فرماندهان ارشد توانست به عنوان فرمانده یكی از محورهای عملیات طریق‌القدس انتخاب شود و عملیات را با موفقیت كامل پشت سر بگذارد. در طریق‌القدس نیروهای سلیمانی توانستند ارتفاعات «ا...‌اكبر» را پس از هفت ماه فتح كنند و شهر بستان و ۷۰ روستای تابعه‌ آن را پس بگیرند. در این عملیات ۱۴ روزه كه امام خمینی به آن لقب فتح‌الفتوح را داد، قاسم به سختی مجروح شد اما به شكل معجزه آسایی نجات پیدا كرد. یادگاری آن عملیات برای سلیمانی تركشی شد كه به عصب دست راستش خورد و باعث شد تا روز آخر، آن دست با مشكلات حركتی رو‌به‌رو باشد. قبل از این عملیات، قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده بچه‌های كرمان شناخته می‌شد، اما پس از آن فرمانده جوان سپاه 41 ثارا... به خوبی بین فرماند‌هان مهم جنگ جا افتاد و حالا نوبت عملیات‌های دیگر بود.



    اروند كنار
سال 64 در عملیات والفجر 8 فرمانده گردان غواص‌ها بود. این عملیات نهایتا با رشادت همین غواص‌ها به پیروزی و فتح فاو منجر شد. روایت حال و هوای او در این عملیات هنوز هم خواندنی است: یادش بخیر یكی دو شب قبل از عملیات بود. حاج قاسم نیروهای عمل كننده و گردان‌های عملیاتی را برای آخرین وداع جمع كرده است؛ سخنانش را با كلام مولا شروع می‌كند «اعرا... جمجمتك ... كاسه سرت را به خدا عاریت بسپار، پای بر زمین میخكوب كن، به صفوف پایانی لشکر دشمن بنگر، از فراوانی دشمن چشم پوش و بدان كه پیروزی از سوی خدای سبحان است...» در طول عملیات ذكر یا بی بی فاطمه‌الزهرا از زبانش نمی‌افتد؛ بارها به سجده می‌افتد و دعا می‌كند... در طول عملیات حواسش به مجروحان و پیكرهای شهدا هم هست « احمد جان! به بچه‌های تعاون سفارش كن مراقب شهدا باشند. نكنه اوضاع تغییر كنه این بچه‌ها در منطقه دشمن جا بمونند! به بچه‌های بهداری هم بگو از مجروحین خوب مراقبت كنند» (بخش‌هایی از خاطرات حاج حمید فراهانی، راوی جنگ و همراه حاج قاسم سلیمانی)



    شلمچه
سال 65 در عملیات كربلای 5 هم فرمانده گردان غواص‌ها بود. باز هم یك پیروزی دیگر. در نبود فرماندهان شهیدی چون باقری، همت، باكری، متوسلیان و خیلی‌های دیگر، چشم امید جبهه‌ها به قاسم سلیمانی است. او در این سال‌ها چندین بار مجروح شد و تا پای شهادت رفت. قسمت اما چیز دیگری بود.



    كرمان
جنگ كه تمام شد، قاسم به كرمان برگشت. می‌توانست مثل بعضی دیگر، پوتین را در بیاورد و برود پشت میز. سلیمانی اما آدم نشستن نبود. او حالا به عنوان فرمانده سپاه ثارا... به كرمان برگشته بود. آن زمان، اشرار و قاچاقچیان در مرزهای شرقی فعالیت بسیاری داشتند و امنیت‌ را از شهرها و مناطق مرزی گرفته بودند. حاج قاسم نقشه‌ای را برای مقابله با این گروه‌ها طراحی كرد تا امنیت به منطقه بازگردد. یكی از بخش‌های این نقشه تعدد نیروهای مقاومت بسیج در مناطق ناامن بود و در كنارش برنامه‌ای برای سران گروه‌های متخلف طراحی شده بود. در ابتدای این طرح سران اشرار و قاچاقچیان مسلح در جلسه‌ای جمع شدند و از طرف كشور و با نمایندگی قاسم سلیمانی تامین گرفتند. این افراد در مقابل قرار تامین، سوگند خوردند  دست از شرارت بردارند و در صورت مشاهده موردی آن را به پاسداران مرزی اطلاع دهند. این اتفاق باعث شد بخش زیادی از مشكلات مرزهای شرقی حل و در استان‌هایی مانند كرمان امنیت نسبی ایجاد شود.




    تهران
با پایان یافتن بحران در جنوب شرق، طالبان در افغانستان قدرت گرفت و علاوه بر مرزها، ناامنی از سمت شرق دوباره به سمت خاك‌ ایران آمد. سردار سلیمانی هم كه تجربه موفق كنترل مرزهای شرقی و مبارزه با اشرار را در كارنامه‌اش داشت، بهترین گزینه برای پایان دادن به قائله‌ طالبان بود. به همین دلیل سال 79 توسط مقام معظم رهبری به تهران فراخوانده و با درجه سرتیپی بعد از احمد وحیدی به عنوان دومین فرمانده سپاه قدس معرفی شد.



    بیروت
تابستان 85، رژیم صهیونیستی به لبنان حمله كرد. حاج قاسم به عنوان فرمانده نیروی قدس خیلی زود خود را به لبنان رساند تا از آنجا فرماندهی عملیات جبهه مقاومت را به عهده داشته باشد. او در كنار عماد مغنیه و سید حسن نصرا...، روزهای بسیار سختی را گذراند، اما در نهایت موفق شد بار دیگر اسرائیل و آمریكا را شكست دهد. این شكست باعث شد آوازه حاج قاسم در دنیا بپیچد و دشمنان از او كینه پیدا كنند. با وجود این هنوز در فضای رسانه‌ای حرفی از قاسم سلیمانی زده نمی‌شد. حتی تصاویر از حاج قاسم بسیار محدود بود و به جز عده اندكی بقیه اغلب صدای او را هم نشنیده بودند. اسرائیل و آمریكا اما از همان زمان به دنبال ترور حاج قاسم بودند. دو سال بعد از این جنگ، عماد مغنیه در یك انفجار تروریستی به شهادت رسید. اتفاقی كه برای حاج قاسم بسیار دردناك بود.



    غزه
اسرائیل كه از لبنان و حزب‌ا... و نیروهای مقاومت شكست خورد به فكر انتقام و جنگی دوباره بود. از همین رو تابستان 87 به غزه حمله كرد. جنگی كه 22 روز طول كشید و بعدا معلوم شد حاج قاسم باز به یاری جبهه مقاومت رفته بود. در این جنگ برای اولین بار موشك‌های فجر 5 علیه اسرائیل استفاده شد و شهرهای فلسطین اشغالی مورد اصابت قرار گرفت. سال 93 حاج قاسم در پیامی به فرماندهان مقاومت فلسطینی درباره گوشه‌ای از واقعیات جنگ 22 روزه سخن گفت «... ما در محضر خدای عزوجل، با شهدا عهد می‌بندیم كه بر عهد خود پایبند بمانیم و دگرگونه نشویم؛ همان‌گونه كه بودیم و هستیم به تكلیف دینی خود در حمایت از مقاومت عمل كنیم؛ ما تأكید می‌كنیم كه در اصرار برای پیروزی مقاومت و بالابردن آن تا پیروزی ادامه خواهیم داد تا این‌كه زمین و آسمان و دریا برای صهیونیست‌ها تبدیل به جهنم شود و قاتلان و مزدوران بدانند كه حتی یك لحظه هم از دفاع از مقاومت، حمایت آن و پشتیبانی ملت فلسطین دست برنخواهیم داشت و تردیدی در این امر نخواهیم كرد...»



    دمشق
سال 90 بود كه اوضاع سوریه دگرگون شد. گروه‌های تروریستی در حال اشغال سوریه بودند و دست نیاز دمشق به سوی ایران دراز بود. حاج قاسم كه تجربه موفق چند جنگ را پشت سرگذاشته بود، این بار راهی شام شد تا نگذارد محور مقاومت شكست بخورد. حاج قاسم با تیپ‌های فاطمیون و زینبیون و در كنار بسیجیان مدافع حرم به سوریه رفت و جنگ با تكفیری‌ها را شروع كرد. گروه‌هایی كه از حمایت غرب برخوردار بودند. كم‌كم نام حاج قاسم به رسانه‌ها آمد.



    بغداد
اوضاع در سوریه پیچیده بود و درگیری‌ها به‌شدت ادامه داشت. این وسط یك دفعه خبر رسید داعش، موصل در شمال عراق را گرفته و در حال حركت به سمت بغداد است. خلیفه داعشی در مسجد خطبه خوانده بود و داعش به طور رسمی اعلام وجود كرده بود. این یعنی باز شدن جبهه‌ای جدید در عراق. حاج قاسم با سازماندهی حشدالشعبی و نیروهای ایرانی به جنگ داعش در عراق رفت. از این به بعد سلیمانی یا در سوریه بود یا در عراق و كمتر در ایران دیده می‌شد. حالا همه دنیا از حاج قاسم می‌گفتند. جلد مجلات و روزنامه‌های داخلی و خارجی پر شد از عكس‌های او. ما تازه داشتیم با قهرمان گمنام این سال‌هایمان آشنا می‌شدیم.



    تهران
تابستان 96، محسن حججی در مرز عراق و سوریه توسط داعش سر بریده شد. پس از این اتفاق، حاج قاسم در نامه‌ای به رهبری قول داد تا سه ماه آینده داعش از بین برود. حاج قاسم در اوج محبوبیت بود. قبل از این اتفاقات بعضی‌ها از او خواسته بودند در انتخابات ریاست جمهوری نامزد شود، اما او هیچ علاقه‌ای به این امور نداشت.




    البوكمال
72 ساعت درگیری مداوم با حضور و فرماندهی خود حاج قاسم باعث شد تا البوكمال آزاد شود و داعش آخرین پایگاهش را هم از دست بدهد. 30 آبان 96، حاج قاسم در نامه‌ای به رهبری پایان كار داعش را اعلام كرد. «حقیر به‌عنوان سرباز مكلف‌شده از جانب حضرت‌عالی در این میدان، با اتمام عملیات آزادسازی ابوكمال آخرین قلعه‌ داعش با پایین كشیدن پرچم این گروه آمریكایی-صهیونیستی و برافراشتن پرچم سوریه، پایان سیطره‌ این شجره‌ خبیثه‌ ملعونه را اعلام می‌كنم و به نمایندگی از كلیه‌ فرماندهان و مجاهدین گمنام این صحنه و هزاران شهید و جانباز مدافع حرم ایرانی، عراقی، سوریه‌ای، لبنانی، افغانستانی و پاكستانی كه برای دفاع از جان و نوامیس مسلمانان و مقدسات آنان جان خود را فدا كردند، این پیروزی بسیار بزرگ و سرنوشت‌ساز را به حضرت‌عالی و ملت بزرگوار ایران اسلامی و ملت‌های مظلوم عراق و سوریه و دیگر مسلمانان جهان تبریك و تهنیت عرض می‌نمایم و پیشانی شكر را در مقابل پیشگاه خداوند قادر متعال به شكرانه‌ این پیروزی بزرگ بر زمین می‌ساییم.»



     اهواز
پس از سال‌ها دوباره به خوزستان برگشت. این بار اما نه برای جنگ. برای این‌كه در كنار مردم سیل‌زده باشد و حرفشان را بشنود. مردم از كودك گرفته تا پیر همه او را می‌شناختند و هر جا می‌رفت دورش حلقه می‌زدند.



    بغداد
دو سال پس از پایان كار داعش، همچنان عراق و سوریه درگیر منازعاتی هستند. حاج قاسم در تمام این دو سال مدام بین تهران، دمشق و بغداد در حال حركت بود و تلاش می‌كرد اوضاع را آرام كند. آخرین بار عراق از او دعوت كرد تا به بغداد برود و درباره موضوعاتی با او مشورت كنند. این آخرین نقطه‌ای بود كه حاج قاسم در آن نفس كشید. بغداد. شهری كه جان سردار را گرفت و پس از 39 سال جهاد، او را از ما ربود.
ضمیمه نوجوانه