سردار محمدعلی فلکی را میشناسید؟ مردی که مبارزه را قبل از انقلاب شروع کرد، به جبهه رفت، مدافع حرم شد و هنوز مبارزه را ادامه میدهد
باید برای این انقلاب جان بدهم
|روشا بنیادی| چین و چروک صورتش روایتگر کوله باری از تجربه است، اما فراتر از 62 سال زندگی. مهربان میخندد و آرامش خود را وامدار خلوتهای شبانه با خدا و قرآن میداند. خودش میگوید سر نترس و قامت بلندش او را در مسیری قرارداد که اکنون به همه آن راههای رفته افتخار میکند «سردار محمدعلی فلکی» که حالا به بهانه گفتوگو درباره روزهای پیروزی انقلاب روبهرویش نشستهایم مسیر مبارزه و جهاد را خودش انتخاب کرده و مشتاقانه میخواهد سرباز انقلاب باقی بماند. او میگوید:« خدا را شکر سعادت حضور در انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و پاسدار حرم بودن نصیبم شد و حالا میخواهم به شکرانه این سعادت پای انقلاب جان دهم.»
از خانواده! کودکی من با برگزاری روضههای اهل بیت (ع) در خانه مان و مزد حلالی که پدرم به سختی درمیآورد گذشت. 20 ساله که شدم به خانوادهام اصرار کردم سرکار بروم. چند ماهی طول کشید تا در مغازه شیشهبری یکی از اقوام دور مشغول به کار شوم. مغازه شیشهبری در خیابان نیاوران فعلی بود که اغلب اوقات مسیر حرکتی کاروان تشریفات سلطنتی بود. چند بار شاه را دیدم. حتی چند بار ما را برای تعویض و تعمیر برخی شیشهها به کاخ سعدآباد بردند. آن زمان یک مسئله برایم مطرح شد؛ اینکه فقط خانواده شاهنشاهی و درباریان هستند که ریشه تبعیض را در کشور کاشتهاند. در حالی که خیلی ها را میشناختم که به سختی روزگار میگذراندند و دسترسی به ضروریات اولیه یک زندگی معمولی را هم نداشتند. این مسئله را با یکی از معلمان درمیان گذاشتم. یادم است به قدری پریشان شد که من هم لحظه ای از طرح این موضوع ترسیدم. راستش خفقان در آن سال ها به قدری بود که هیچ کس جرئت نمی کرد در مورد عادیترین مسایل مربوط به شاه حتی در خانه خود حرف بزند. همان سالها برای تمرین کشتی با همراهی یکی دو نفر از بچه محل ها به باشگاه پولاد در خیابان وحدت اسلامی میرفتیم. مربیمان یک روحانی بود که گاهی به خواست بچههای باشگاه جلساتی برایمان برگزار میکرد. فضای دوستانه و البته مذهبی باشگاه این انگیزه را در من به وجود آورد تا از آن روحانی ورزشکار سؤال خود را بپرسم و روشن است که پاسخش شد گرایش بیشتر من به امام خمینی (ره) که آن سالها مرجع تقلید بسیاری از مردم بود.
یعنی ریشه روحیه انقلابی شما از دل مجالس مذهبی و هیئتها شکل گرفت؟
بله، آن روزها با اشتیاق در مهدیه تهران پای منبر مرحوم کافی مینشستیم. به توصیه یکی از دانشجوهایی که درسش را در کانادا رها کرده و به ایران آمده بود یک گروه مذهبی غیرتشکیلاتی و غیرسازمانی دایر کردیم که 5 عضو داشت. نیمه شبها حدود ساعت 2 به منازل از پیش تعیین شده میرفتیم تا هیئت مخفی موسی بن جعفر (ع) را برپا کنیم. یک فولکس فیروزهای داشتم که به فولکس انقلاب بین بچه هیئتیها معروف شده بود. با آن فولکس اعلامیه، کتاب و جزوهای مربوط به شناسایی ساختار اطلاعاتی ساواک را جابه جا میکردیم. گاهی حتی تا قم میرفتیم تا اعلامیههای جدید را بیاوریم.چند بار هم وسط جمعیت زیادی فولکس را متوقف کردیم و هرچه اعلامیه و عکس امام خمینی (ره) داشتیم پخش کردیم. در سینماها وسط فیلم یکدفعه شروع میکردیم به شعار دادن یا روی ویترین مغازهها و دیوارها شعار مینوشتیم. مردم هم معمولاً ما را پوشش میدادند. مثلاً اگر می خواستیم شعار بنویسیم اطراف را خوب میپوشاندند و بعد فراریمان میدادند. به این میگویند وحدت؛ وحدتی که رمز پیروزی با دست خالی بر حکومتی بود که یک دنیا پشتش بودند.
اعلامیهها را کجا تکثیر میکردید ؟
اعلامیه را که از قم میرسید بین اعضای هیئت پخش میکردیم و هر کس میرفت مثلاً 50 تا 60 برگه دستنویس میکرد. یکی از اعضای هیئت سواد نداشت اما به طور خودآموز نقاش خوبی بود. عکس های زیادی از امام خمینی (ره) میکشید. ما هم زیر هر کدام از عکس ها یکی دو شعار مینوشتیم و بعد شبانه به توزیع اعلامیه ها میپرداختیم. یادش به خیر. روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی با بچههای هیئت پول جمع کردیم و یک دستگاه کپی خریدیم تا تکثیر و کپی اعلامیهها سرعت بیشتری بگیرد. توزیع هم راه و روش خود را داشت؛ باید تیپمان را تغییر میدادیم یا حواسمان بود که هر جای خیابان یا پیاده رو میایستادیم بیشتر از 5 دقیقه توقف نکنیم چون مأموران حکومتی که تعدادشان هم خیلی بود، میآمدند و به هر دلیلی به ما گیر میدادند.
ساواک سال 1357 شما را دستگیر کرد؛ ماجرای روز دستگیریتان را برایمان تعریف میکنید؟
ماه مبارک رمضان بود. با بچههای گروه و هیئت قرار گذاشته بودیم برویم محدوده پارک شهر برای تظاهرات. جمعیت که شروع به شعار دادن کرد ساواک مقابلمان درآمد. هر کسی شعار میداد به گوشه ای فرار میکرد. من هم تعدادی اعلامیه دستم بود که بین مردم و کسبه پخش کردم. تا اینکه داخل یکی از کوچههای اطراف خیابان وحدت اسلامی، ساواک از دو طرف محاصرهام کرد. با مشت و لگد چشمانم را بستند و رفتیم همان زندان معروف و وحشتناک که در حال حاضر به موزه عبرت شهرت دارد. آن سالها اداره شهربانی، وزارت امور خارجه و چند ساختمان اداری حوالی کمیته بود. چون از قبل جزوههای مربوط به ساختار ساواک و زندان هایش را مطالعه کرده بودم تقریباً در جریان بودم که کجا هستم و قرار است چه اتفاقاتی بیفتد. طبیعتا شکنجههایی میشدیم، شکنجههایی که حتما وصفش را شنیدهاید و تکرار نکنم بهتر است. نزدیک به یک ماه آنجا بودم که عید فطر همان سال عفو به گروه ما خورد.
بعد از انقلاب، امام خمینی(ره) را هم ملاقات کردید؟
نخستین ملاقات من با امام خمینی (ره) یکی از شیرینترین خاطرات زندگی من است. از 5 بهمن ما را به عنوان گارد انتظامات به پایگاه مسجد دانشگاه تهران که شهید بهشتی مسئول ساماندهی آن بود معرفی کردند. از شب قبل 12 بهمن هر کدام از انتظاماتها در مسیر فرودگاه تا دانشگاه مستقر شدند. مکان تحت پوشش تیم ما مقابل دانشگاه تهران بود. وقتی برای نخستین بار امام را دیدم، احساس کردم همه دشواریها و سختیها تمام شد و خونها ثمر داد. یادم است از اوایل بهمن ماه که زمزمههای بازگشت امام خمینی (ره) به گوش رسید، همه مردم از شهرهای مختلف خود را به تهران رساندند. هتلها و مسافرخانهها پر بود. هر تهرانی در خانهاش پذیرای 5، 6 نفر مهمان از شهرستان بود. همه منتظر بودند. خیابان ها را میشستند و جارو میزدند. کوچه ها را تزیین میکردند. این حال و هوا یکی از شیرینترین خاطرات دوران انقلاب برای هم نسلهای من است.
برای برخی افراد پیروزی انقلاب اسلامی ایران نقطه پایان بود و دیگر در صحنه دیده نشدند. برای شما چطور؟
ما در خدمت انقلاب اسلامی بودیم تا سال 1359 که جنگ تحمیلی آغاز شد. این بار تکلیف چیز دیگری بود. من و امثال من از سر هیجان، نگرش اجباری یا هر دلیل غیرموجه دیگری پا به میدان نگذاشته بودیم که حالا هم از سر اجبار به جهبه برویم. ما در هر دوره بهترینها را برای انقلاب میخواستیم. این دورهها میتواند انتخابات باشد یا جنگ سخت یا نرم. دشمنان یا اقتصاد را نشانه گرفتهاند یا فرهنگ. فرقی ندارد. مهم، وحدت ماست و اینکه بدانیم باید مشکلاتمان را خودمان حل کنیم. زمانی هم که جنگ شد من رفتم بی هیچ پرسش و منتی. برادرم شهید شد و پیکر او را تا الان پیدا نکردهام. اما از کسی طلبکار نیستم. زمانی هم که باید از حرم اهل بیت (ع) در روسیه و عراق دفاع میشد با افتخار پیشقدم شدم.
نگاه شما نسبت به مشکلات داخلی و نارضایتیهایی که برخی مردم از شرایط موجود جامعه و مسئولان دارند چیست؟
انقلاب اسلامی مسیر درستی دارد. اما گاهی تعدادی از رهروان آن دچار انحراف میشوند؛ این انحراف را نباید پای انقلاب گذاشت. مردم این روزگار نسبت به سالهای پیش آگاهتر شدهاند. پس این آگاهی باید بهانه وحدت شان باشد؛ نه دستمایه فتنه افکنی دشمن که میخواهد از خلأ حضور مردم در صحنههای دمکراسی و ملی ایران سوءاستفاده کند. این مشکلات و نارضایتیهایی که گاهی به وجود میآید از برخی ناخالصیها و نابرابریهای اجتماعی است که اتفاقاً باید خودمان رفعشان کنیم. این چیزی نیست که کسی از غیب بیاید و برایمان درستش کند. همانطور که در دوران انقلاب اسلامی وحدت، ما را به پیروزی رساند امروز هم وحدت و کشورخواهی، ما را نجات می دهد.